فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زيبايى به صورت زيبا داشتن نيست...
زيبايى يعنى :
❣ داشتنِ ذهنِ زيبـا
❣ داشتنِ قلبِ زیبـا
❣ داشتنِ روح زيبـا
اگه چشم های زیبابینی داشته باشیم
اگه فقط خوبی های دیگران رو ببینیم
اگه مهربان باشیم بدونِ هیچ توقعی
اونوقت دیگه مهم نیست چهره مون چه شڪلیه
مهربانی و داشتنِ قلبِ زیبا ما رو
تبدیل به زیباترین آدمِ دنیا میڪنه
قلبتون خانه مهر
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🔹وﻗﺘﯽ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻮﺵ ﻫﺎﯼ ﺻﺤﺮﺍﺋﯽ ﺑﻪ ﻣﺰﺭﻋﻤﻮﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺤﺼﻮﻝﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ.
🔸ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﭼﻨﺪ ﺗﺎﺷﻮﻥ ﺭﺍ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﺲ ﻭ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﮔﺸﻨﮕﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﻧﺪ .
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻣﻮﺷﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﻣﻮﻧﺪﻧﺪ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ. ﺑﻬﺶ گفتم: ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﭼﺮﺍ ﺁﺯﺍﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻮﺵ ﺧﻮﺭ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﻣﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺰﺭﻋﻪ ﺑﺸﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ!
🔻این ﺣﮑﺎیت ﺗﻠﺦ مثالی برای جوامع ﺁﻓﺖ ﺯﺩﻩ است
ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ برای یک لقمه نان
به چاپیدن همدیگر عادت نکنیم👌
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از ترک سیگار، چه اتفاقاتی در بدن شما میافتد؟
با دوستان خود به اشتراک بگذارید
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
خدایا خیلی ها با دل شکسته
برای .
پدر بیمار
مادر بیمار
کودکان بیمار.
دوست و رفیق بیمار
از درگاهت حاجت میخوان..
خدایا امشب لباس عافیت بپوشان
#الــــــهی__آمیــــن
#شب_بخیر
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به طلوع زندگی
سلام به دوستان گلم🌹
صبحتون بخیر و خوشی
سفره ها تون پر برکت
الهی امروز پر باشه از لبخندهای شیرین
الهی کـه تو کارتون موفـق
تو زندگیتون خوشبخت و
پیش خدا عزیـز باشیـد
دنیای فیلـــــــــــــــم👇👇👇
@Cinamatv
مردی مست به خانه آمد
آنقدر مست بودکه گلدان قیمتی که زنش به آن خیلی علاقه داشت را ندید و به گلدان خوردو گلدان شکست..
پیش خودش گفت حتما زنم فردا واسه گلدون کلی دادوبیداد میکنه
همونجا خوابش برد صبح که از خواب بیدارشد یادداشتی را روی اوپن دید:
عزیزم صبحونه مورد علاقتو روی میز چیدم الانم رفتم بیرون تا برای ناهار مورد علاقت چنتا چیز بخرم دوست دارم عشقم”....!!
مرد با تعجب از پسرش پرسید:
این یادداشت چیه یعنی مامانت ناراحت نشده واسه گلدون، خیلی دوسش داشت؟
پسر گفت دیشب که مست بودی مامان بغلت کرد بذارتت روتخت تو عالم مستی گفتی خانم به من دست نزن من متاهلم...!!
”بسلامتی همچین مردایی”
بعضی از چیزا اینقدر با ارزشن که خیلی از کارهای بدو میپوشونن... .
❤️ @ba_khodabash1
کاش وقتی فرزندمان نمرهٔ هفده را به خانه
آورد، به جای اینکه بگوییم بقیه چند شدند
و معدل کلاس چند بود، بپرسیم در آزمون
قبلی، نمره ات چند شده بود؟
وقتی که یاد گرفت، معدل پایین کلاس می تواند
توجیهی برای نمرهٔ پایین او باشد، در بزرگسالی
نیز، رفتارهای نادرست بزرگ دیگران را بهانه ای
برای رفتارهای نادرست کوچک خود خواهد کرد.
او یاد میگیرد که وقتی دروغ گفت، در توجیهش
بگوید: دیگران هم دروغ میگویند. بیشتر از من.
او این نحوه استدلال را از ما آموخته است.
اما وقتی میپرسیم، نمرهٔ قبلیات چند بود،
میآموزد که هر کس با گذشتهٔ خودش مقایسه
می شود. او مسیر رشد و پیشرفت را طی خواهد
کرد، بی آنکه جلوتر بودن دیگران، بیانگیزهاش
کند و عقب ماندن اطرافیان، در دلش شادی
نهانی ایجاد کند.
#دکتر_هلاکویی
❤️ @ba_khodabash1
اگر چیزی را دوست داری ، آن را ببخش!
با بخشیدن بخشی از چیزی که دارید، بیشتر از
آنچه می خواهید به دست خواهید آورد...
کشاورزی که طالب محصول فراوان است
باید بخشی از بذر خود را به زمین ببخشد...
عدم وابستگی یعنی بخشیدن آن چیزی که
برایمان ارزش دارد. هر چیزی را که ببخشید
به طرف شما باز خواهد گشت...
موجودی حساب بانکی شما بیانگر ثروت
شما نیست. ثروت به چیزی می گویند
که در طی زندگی به گردش در می آید...
سعادت و خوشبختی جریان همیشگی از یک
دست دادن و از دست دیگر گرفتن است...
❤️ @ba_khodabash1
.
داستان کوتاه
دختر بچه کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت. با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد…
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیل به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او میایستاد ، به آسمان نگاه میکرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانیکه مادر اتومبیل خود را به کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی میکنم صورتم قشنگ بنظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
در طوفانها لبخند را فراموش نکنید!
❤️
#صیغه_موقت_زن_دلربا ( این داستان واقعی است !)
چند سالی بود ازدواج كرده و از زندگی زناشوییام هم نسبتا راضی بودم. روزی در یك مغازه با زن جوان و زیبایی آشنا شدم. این زن كه «ش» نام داشت با همان نگاه اول مرا تحت تاثیر قرار داد طوری كه با یكدیگر شماره تلفنی رد و بدل كرده و ارتباطمان شروع شد. «ش» گفت به تازگی به علت اعتیاد همسرش از او جدا شده و تنها زندگی میكند. وی پس از چند ارتباط تلفنی و یك بار قرار گذاشتن در كافی شاپ فكر و ذهن مرا اسیر خود كرد طوری كه در همان روزهای اول به وی پیشنهاد كردم در ازای تامین مقداری از هزینه زندگیاش وی را بهطور مخفیانه به صیغه موقت خود درآورم و او هم قبول كرد. چون میدانستم اگر همسرم از این ماجرا با خبر شود دیگر سنگ روی سنگ بند نمیشود. این اقدام خود را از وی مخفی كردم.
دیالوگ با اجنه
مرد شاكی ادامه داد: در محل كار دائم با «ش» در تماس بودم و گاهی اوقات تا پاسی از شب پیش او میماندم و به همسرم هم میگفتم به خاطر اضافه كار بعضی شبها مجبورم دیرتر به خانه بیایم اما این خوشی دیری نپایید و حدود 10 روز از رابطه ما گذشته بود كه متوجه بعضی رفتارهای عجیب و ترسناك این زن شدم.او رفتار مرموزی داشت، گاهی به من زل میزد و حرفهای عجیب و غریبی رد و بدل میكرد طوری كه انگار با موجود دیگری در حال صحبت است. وقتی هم از او در این باره سوال میكردم نگاهی خوفآور به من میكرد و لبخندی غیر عادی میزد.این رفتارها ادامه پیدا كرد تا اینكه یك شب كه پیش او بودم از من خواست لامپهای خانه را خاموش و ساكت گوشهای بنشینم. چیزی نگذشت كه از جا بلند شده و ضربه محكمی به شیشه پنجره زد و زوزهای كشید و نشست. سر جایم خشكم زد با ترس از او علت این كار را پرسیدم. او كه از دستش خون زیادی جاری شده بود گفت شیطان قصد ضربه زدن به تو را داشت جلویش را گرفتم.
حمله وحشیانه شیاطین
شاكی ادامه داد: ترس فراوانی وجودم را گرفت.ساعتی بعد كه از خانهاش خارج شدم به من گفت از مدتی قبل توسط یك جنگیر جنی را به تسخیر خود درآورده و مهره ماری كه این جن برای او از غار مارها آورده است هم باعث علاقه شدید تو به من شده است
وی از من خواست چیزی در این باره به كسی نگویم وگرنه توسط همین جن مورد اذیت و آزار قرار خواهم گرفت.فردا شب وقتی دوباره با ترس ولرز به منزل وی رفتم یكمرتبه زوزههای وحشتناكی را شنیدم كه از داخل حمام به گوش میرسید. وقتی از او در این باره سوال كردم گفت اجنه برای عقد من و او جشنی به پا كردهاند.من كه داشتم قالب تهی میكردم بلافاصله از خانه او گریخته و به منزلم رفتم اما او دست بردار نبود او مدام با من تماس میگرفت و میخواست پیش او بروم و وقتی از این كار امتناع كردم، گفت جنها بعد از آنكه خانهاش را ترك كردهام او را بارها مورد هجوم خود قرار داده و زخمی كردهاند! «ش» گفت اجنه از اینكه حرمت جشن آنها را پاس نداشته و این رابطه را تمام كردهام عصبانی شده و تهدید كردهاند اگر شوهرت برنگردد هم تو و هم او را خواهیم كشت! نمی دانستم چه كار كنم از نگرانی اینكه این قضیه صحت داشته باشد و واقعا بلایی سر او بیاید به خانهاش رفتم. او زخمهایی كه به جای ناخن میمانست روی بدن خود نشان داد و از من خواست با او ازدواج كنم.
ضبط صوتی در حمام
مرد پریشان خاطر گفت: مانده بودم چه خاكی بر سرم بریزم این رابطه كج دار و مریز ادامه داشت تا اینكه یكروز كه دوباره صداهای عجیب و غریب از حمام میآمد و او هم مشغول ظرف شستن بود ترس را كنار گذاشته و داخل حمام رفتم.از مشاهده آنچه میدیدم خشكم زد . ضبطی را دیدم كه داخل حمام قرار داده شده واین صداهای وحشتناك از آن خارج میشود. خونم از كلاه بزرگی كه بر سرم رفته بود به جوش آمد. از حمام بیرون آمده و دعوای مفصلی با او راه انداختم. بعد از ترك وی از اینكه از دست این زن مالیخولیایی و متوهم خارج شدهام احساس راحتی میكردم اما این آسایش دیری نپایید و چند روز بعد متوجه تماس تلفنی شدم كه این زن دیوانه با همسرم برقرار و قضیه رابطه مرا با وی برملاكرده بود.از آن روز دیگر زندگی واقعا برای من زهرمار شد حال كه در آستانه جدایی با همسرم قرار دارم آمدهام از این زن مكار شكایت كنم. هنوز نمیدانم با این تحصیلات بالا چطور گول ادعاهای این زن حقهباز را خوردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ميگن اين دنيا ديگه مثل قديما نميشه ....
به ياد اون روزها كه اسباب كشي هم حال و هواي خودش رو داشت ؛ كل زندگيمون توي همين چندتا وسيله خلاصه ميشد
چقدر دوريم از اون روزها ...
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
.
شبی دزدی به خانه روضه خوانی رفت
تمام اسباب و اثاثیه او را جمع کرد
و در چادر شبی پیچید
وقتی خواست از زمین بلند کند
گفت:یا علی..
روضه خوان با صدای او از خواب پرید
مچ دست دزد را گرفت و گفت
مردک!
آنچه من عمری
با هزار یا حسین جمع کرده ام
تو میخواهی با یک یا علی ببری.
🍁 🍁
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨