نه ازدواج کردن اونقدر خاصه
ونه جدا شدن اونقدر فاجعه و بحران
ما عادت كرديم با خاص كردن رويدادها
عدم وجود و نبودشون را تبديل به فاجعه كنيم
واسه همينه كه در كشورهاى عقب افتاده
٣٠ سالگى سن خاصيه
چون فكر ميكنن بعدش قراره چى بشه!
حالا قبلش چى بوده كه بعدش چى باشه
٢٩ سالگيمون خيلى خاص بود حالا
كه ٣١ سالگيمون بخواد فاجعه باشه!
اصن فراتر از اون
از صفر تا ٣٠ سالگيمون چه گلى به سرمون زديم
كه حالا از ٣٠ تا ٦٠ نميتونيم بزنيم
والا
اما ما هنر و تخصص اصليمون خود زنيه
يعنى عاشق اينيم كه شرايط عادى رو بحرانى كنيم
و بعدش براش دنبال راه حل بگرديم
الآن كسانى كه طلاق گرفتن مردن
يا كسانى كه ازدواج نكردن خيلى درمانده هستن!
يا كسانى كه بچه دار نشدن خيلى بدبخت هستن؟!
چى تو سر ماست انصافاً؟!
لطفاً
ياد بگيريم كه ازدواج و مدرك تحصيلى و بچه و...
معيار ارزش گذارى ما نيست
و اينها فقط انتخاب ها و تصميماتيه كه ما
در طول زندگى ممكنه بگيريم يا نگيريم
پس هر موضوعى را اونقدر خاص نكنيم
كه جهت مقابلش تبديل به فاجعه بشه
@ba_siasat_bash
زندگی اتفاقی نیست بلکه پاسخی در برابر بخششها و دادههای شماست. زندگی صدا و آهنگ خودتان است.
هر بُعدی از زندگیِتان بازتاب نیت و افکار شماست. شما خالق زندگیتان هستید.
@ba_siasat_bash
زن زندگی باشید تا حسش را به شما بگوید
مرد ها نه دوست دارند خیلیخیلی رمانتیك و احساساتی باشند و نه اینكه احساساتشان را كاملا پنهان و سركوب كنند. یك مرد برای اینكه از احساساتش حرف بزند، باید در مقابل همسرش احساس امنیت كند.
او باید فكر كند، احساساتش برای شما ملموس و قابلپذیرش است و بدون اینكه در موردشان قضاوت كنید آنها را میشنوید. در بسیاری مواقع مردها فكر میكنند، با همسرشان زبان مشتركی ندارند و حرف زدن از احساساتشان به قیمت یك سوء تفاهم بزرگ تمام میشود.
بههمین دلیل آنها تا نشانههای درست نبودن این موضوع را در شما و زندگیشان نبینند، از آنچه درونشان میگذرد حرف نمیزنند.
@ba_siasat_bash
💕🦋💕
💞خانوم عزیز سکوت شوهرت رو نشکن 🤫
❣سکوت مردها را نشکنید. این اشتباه خانمهاست که وقتی مرد ساکت است مدام به سمت آنها میروند و با او حرف میزنند. سکوت طولانی در زنان ممکن است به معنی آزرده خاطر بودن باشد اما در مردها این طور نیست.
👈 به مردتان فضا بدهید، گاهی او را رها کنید تا با خود خلوت کند. با دوستان به ورزش برود و به خانواده خود تنها سر بزند. مدام دنبال او نباشد. فضای رها شدن! این چیزی است که مردان گاهی به آن نیاز دارند.
❣اگر به آنها این فضا را هدیه بدهید، آنها نیز به شما عشق میورزند.
#همسرداری
@ba_siasat_bash
اون جایی که میدونی همه تلاشت رو کردی و همه حرفهات رو زدی؛
حتی اگه تلاشت بینتیجه و حرفهات نشنیده مونده باشه...
توی اون نقطه؛
شاید لبریز از غم باشی
ولی آرومی....
@ba_siasat_bash
🔴 #دیدی_گفتم!
وقتی همسرتان #اشتباه میکند بلافاصله به او نگویید: "دیدی گفتم؟"
اگر از اشتباه كردن در حضور شما #هراس داشته باشد شک نكنيد به تدريج از شما #دورتر ميشود.
و به مرور، احساس #آرامش و لذتِ با شما بودن برایش کمرنگ میشود!
این هراس، زمینهی مخفیکاری، دروغگویی و کم شدن ارتباط کلامی همسرتان با شما خواهد شد.
@ba_siasat_bash
✍💎
یک دقیقه مطالعه
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید
به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،
به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،
به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،
به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید
به افراد بیکار و ناتوان
و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند
فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید
👤 دکتر الهی قمشهای
@ba_siasat_bash
#ایده_دلبری #عاشقانه 💋
اینم واسه اونایی ک از هم دورن😍
💌براش بفرست👇
دوست داشتم مـن اونی باشم که...
بـه وقت خستگی هات برات چایی میریزه♥🫖☕️
@ba_siasat_bash
#روایت دلدادگی
#قسمت ۶۳ 🎬 :
سهراب به همراه حسن آقا از بازار بزرگ خراسان گذشت و بعد از طی مسیری ، درست پشت بازار ،به همراه حسن آقا که مردی بلند قامت و لاغر اندام ،اما خوش مشرب و بسیار فهمیده بود ، وارد خانه ی او شد.
خانه ای زیبا با معماری اصیل ایرانی ، حوض آب بزرگی در وسط که چاه آبی هم در کنارش بود.
حیاط خانه سنگ فرش بود و تعداد زیادی اتاق دور تا دور حیاط با حالتی دایره وار به چشم میخورد ،سطح اتاقها به اندازه ی پنج شش پله از سطح حیاط بالاتر بود .
درب های اتاقها همه چوبی و با پنجره های رنگی ، فضای زیبایی بوجود آورده بودند.
با ورود سهراب به همراه حسن آقا، مرد جوان کوژپشتی که قوز کمرش بیرون زده بود ،جلو دوید و با سلامی بلند افسار اسب را از دست سهراب گرفت و به سمت راهرویی کمی آن سو تر روان شد ،چند کودک که دور حوض مشغول بازی و سرو صدا بودند،با ورود سهراب و حسن آقا ، از بازی دست کشیدند و خیره به سهراب شدند، پسرکی در گوش دیگری گفت :حیدر....این همان پهلوان است که گفتم ، به خدا خودش است ،اون اسب سیاه هم مال همینه.....دیدی.....دیدی من دروغ نمی گفتم ...
بچه ها یکی یکی جلو آمدند و با خجالت سلام کردند، حسن آقا لبخند زنان دست در جیب قبایش برد و در دست هر یک از آنها مشتی نخود و کشمش و نقل ریخت و سپس اتاقی را که آن سوی حیاط بود و به نظر می رسیداز سرو صدای اهالی خانه به دور باشد نشان داد و گفت :اتاق میهمان آن طرف است ، تشریف بیاورید ، این یک شب را که مهمان ما هستید در آنجا استراحت نمایید.
سهراب همانطور که با چشمان جستجوگرش اطراف را زیرو رو می کرد ، سری تکان داد و به دنبال او به طرف اتاق مورد نظر حرکت کرد.
سهراب باورش نمی شد این خانه ی بزرگ و اعیونی متعلق به مردی باشد که فقط کارگزار یک تاجر است و با خود می اندیشید اگر در این دم و دستگاه به کار گرفته شود، آیا می تواند ثروتی بهم زند که در حد حاکم خراسان باشد؟!
با ورود به اتاق و شنیدن حرف های حسن آقا و دانستن مأموریتی که بر عهده ی او گذاشته بودند ، نقشه ای دیگر در ذهن سهراب نشست ، نقشه ای که خیلی زودتر او را به هدفش که همان دامادی حاکم خراسان بود می رساند...
درست است که نقشه اش شیطانی بود و سهراب هم توبه کرده بود ، اما مگر شکستن توبه آنهم فقط یکبار ، چقدر گناه می توانست داشته باشد؟! سهراب به خود قول داد این نقشه آخرین خطایش باشد....
@ ba_siasat_bash
#روایت دلدادگی
#قسمت ۶۴ 🎬 :
حسن آقا ، وقتی که میهمانش کمی استراحت کرد و پذیرایی شد ، همانطور که تمام حرکات سهراب را زیر نظر داشت، دانه های تسبیح دستش را جابه جا کرد و گفت : ببین پسرم ، همانطور که گفتم ،کاروان کوچک ما مدتهاست که آماده ی حرکت است ،فقط دنبال محافظی ماهر و شجاع چون شما بودیم که لطف خدا شامل حالمان شد و شما را یافتیم.
سهراب سری تکان داد و گفت : امکان دارد روشن تر سخن بگویید تا من بدانم دقیقا رهسپار کجایم؟ هدف از این سفر چیست؟ و چه چیزی را باید به مقصد برسانم؟
حسن آقا گلویی صاف کرد و گفت : عجله نکن ،توضیح می دهم ، تو باید به عراق عرب بروی و خود را به کوفه برسانی، امانتی را که به دستت می دهیم به دست حاکم کوفه برسانی.
آنطور که صاحب کار ما میگوید ، سالها پیش طبق قراری که من نمیدانم مفادش چیست و چرا و چگونه منعقد شده ، گنجینه ای نزد تاجر علوی به امانت می ماند ، این گنجینه در صورت رعایت آن قرارداد، بین تاجرعلوی و حاکم کوفه می بایست به طور مساوی تقسیم شود اما در صورت خلف وعده از طرف هریک از طرفین ،کل گنجینه به طرف مقابل میرسید ، حال بعد از گذشتن سالیان سال ، مثل اینکه زمان تقسیم گنجینه فرا رسیده ،اما به دلایلی علوی تاجر نتوانسته مفاد قرار داد را به جا آورد ، پس لاجرم طبق عهدی که نموده ،باید تمام گنجینه را تقدیم حاکم کوفه نماید، چون این امانت بسیار گرانبهاست و حاوی طلا و یاقوت و لعل و زمرد بسیار زیادی ست ، پس تاجر علوی حساسیت بسیار زیادی روی آن دارد تا به سلامت به مقصد برسد.
سهراب که غرق گفته های حسن آقا شده بود ، همانطور که می خواست هیجان درونش را بروز ندهد گفت : اینطور که می گویید ،کاری ست بسیار خطیر، آخر چنین گنجینه ای را چگونه باید پنهان کرد و از طرفی راه خراسان تا کوفه هم بسیار طولانی ست و هر آن ممکن است مورد تاراج راهزنان قرار گیرد....
حسن آقا سری تکان داد و گفت : حرف شما درست است ،اما اگر دیگران ندانند که بار شما چیست و شما کیستید ، سفرتان بی خطر خواهد بود و بدان ما چاره ی کار را به خوبی اندیشیده ایم و با طرحی زیرکانه عمل خواهیم کرد.
سهراب خیره به دهان حسن آقا بود و در فکرش چیزی می گذشت که خلاف جوانمردی بود...
وقتی به خود آمد که حسن آقا مشغول ترسیم نقشه بود و اینچنین می گفت : طبق نظریه تاجرعلوی که عمری تجارت کرده و زیر و بم کار دستش است ، شما در قالب کاروانی کوچک که در مجموع بیش از ده نفر نخواهید بود ،در لباس کشاورزان با گاری که روی آن بار گندم و جو است حرکت می کنید .
سهراب گفت : اگر به درستی بار گاری گندم و جو باشد ، پس گنجینه ی به آن بزرگی را کجا می خواهید پنهان کنید؟ نکند داخل گونی های گندم.....
حسن آقا به میان حرف سهراب پرید و گفت : گفتم که عجله نکن...گنجینه در گونی گندم وجو نیست....
@ba_siasat_bash
#همسرانه👩❤️👨
خانـم گل🌸میدونستی☺️👇
اخلاق خوش😍
ظاهـر آراسته💅
مهربانی در کلام ♥️
درک خستگیها 💋
سؤال پیچ نکردن و ..
از اموریسـت که در هنگام ورود یک مرد خسـته باید مورد توجه قرار بگیـرد ☺️
࿐𖤐💛 ايدههاي دلبری 𖤐💛࿐
@ba_siasat_bash
#همسرانه
جمله «دوستت دارم» اگر زمانی که با همسرتان چشم در چشم هستید، به زبانتان بیاید، عمق نگاه، به اندازه همان کلمات، کار خودش را میکند.
@ba_siasat_bash