سیاست های زنانه
💞خانهداری از جمله مسائلی است که بر عهده خانم خانه میباشد.
💞خانمهای باید طوری خانهداری کنند که،
💞شوهرشان با علاقه با خانه برگردد.
💞یعنی، نوع رفتار، عشق و محبت شما در خانه، نوع رسیدگی شما به کارهای خانه باعث شود،
💞شوهر با انگیزه و علاقه وارد خانه شود. نه اینکه به زور به خانه بیاید.
@ba_siasat_bash
زنها را عصبانی نکنید
👈زنها وقتی عصبانی می شوند قدرت جسمی شان از بین می رود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند. یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمی کنید.
👈غرزدن از ویژگی های بارز همه زنان است. یک زن را وقتی عصبانی کردید عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید زنها ماجرای عصبانیت شان را در تمام این مدت با خود حمل می کنند.
@ba_siasat_bash
#او_را_همانگونه_که_هست_بخواه
❤️🍃همسرت را با تمام نقصهایش قبول کن!
🔵پیش از ازدواج باید او را به طور دقیق زیر ذره بین می گذاشتید و رصدش می کردید! حالا که دیگر ازدواج کرده اید، چشم و گوش هایتان را ببندید و دست از ازریابی کردن بردارید.
🔵 #انتقاد و #سرزنش شما بی فایده است. بپذیرید که دیگر زمان درست کردن همسرتان تمام شده است! چه بخواهید و چه نخواهید با اصرار به تغییر و اصلاح، نه تنها ره به جایی نمی برید بلکه از ترکستان هم سر در می آورید
@ba_siasat_bash
خوشبخت ترین آدم ها
کسانی هستند که
به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند
و زندگی خودشان را
با هیچ کس
مقایسه نمی کنند!
@ba_siasat_bash
روایت دلدادگی
قسمت ۹۹🎬:
سهراب مانند انسانی مجنون به دور خود می گشت ، گاهی می ایستاد و نگاهی به دور و برش می انداخت ، گاهی دست به یال رخش می کشید و خیره در چشمان درشت او می گفت : آیا به راستی تو هم او را دیدی...
سهراب تمام حرف هایی را که زده بود به خاطر آورد ،وقتی از نام و نشان و چگونگی بودنش در این بیابان ، پرسید، ایشان فرمودند : تو خود مرا صدا زدی....یعنی چه؟! سفارش نموده بود که به عهدت پایبند باش ، یعنی اگر اوفرشته نبود پس از کجا عهدی را که با خداوند کردم می دانست ؟!و ناگهان بیاد آورد که ایشان فرمود ، اگر خواستار دیدار مایی به مسجد سهله بیا...
پس....پس او هم آدمیزاد بوده ، مسجد سهله... با خود گفت :آهان احتمالا امام جماعت مسجد است ، او حتماً آنقدر در عبادت و بندگی خدا کوشا بوده ، که خداوند به این درجه او را رسانده تا مثل فرشتگان بر بنده های در راه مانده نازل شود و آنها را از مرگ برهاند...اما آن مرد خدا می گفت که من او را صدا زدم...میگفت که سالهاست دربه در بیابان است.
سهراب هر چه به ذهنش فشار می آورد به خاطر نداشت کسی را صدا زده باشد ،پس چون از این موضوع گیج بود ، تصمیم گرفت یک راست به شهر پیش رویش برود و آن مسجد را پیدا کند.
نه ...اول باید از شر این گنجینه خلاص شود....خدا میداند تا عراق عرب چقدر راه مانده؟!
سهراب سوار بر رخش شد و رخشی که گاری پر از جواهرات را به دنبال خود می کشید ،بی امان به جلو می تاخت. دیگر نه این گنجینه و نه تمام جواهرات دنیا به چشم سهراب نمی آمد ، او به دنبال جواهری بود که اینک سهراب را مجنون خود نموده بود و حاضر بود برای رسیدن و یک لحظه دیدن او ،جانش را بدهد
بالاخره پس از دقایقی به ابتدای شهر رسید، اطراف شهر پر از نخلستان هایی بود که نخل های زیبا و پرثمر داشت.
سهراب با دیدن نخل ها ، احساس خاصی به او دست داد ،احساسی غریب و آشنا...
از نخلستان ها گذشت و به خانه هایی رسید که در ابتدای شهر، ردیف کنار هم قرار داشتند ، مردی با لباس سفید بلندی در حالیکه خوشه ای خرما به کول زده بود ،پیش می رفت.
سهراب نزدیک مرد شد و سرعتش را کم کرد و با زبان فارسی گفت : سلام ، ببخش برادر ، این شهر نامش چیست؟
آن مرد که چهرهٔ آفتاب سوخته اش نشان از رنج روزگار میداد با تعجب بر جای خود ایستاد و همانطور که کمرش را راست می کرد با زبان عربی و لهجه ای غلیظ به سهراب می گفت که زبان و منظور او را نمی فهمد...
سهراب متوجه شد که وعده آن مرد خدا راست است و گویا واقعا به عراق رسیده ، پس با زبان فصیح عربی همان سؤال را پرسید...
آن مرد که متوجه شد سهراب زبان عربی هم می داند ، لبخندی زد و همانطور که اشاره به خرمای روی دوشش می کرد گفت : اینجا کوفه است برادر....اگر مقصدت داخل شهر کوفه است ، حال که گاری ات خالی ست ،می شود مرا نیز تا جایی برسانی ؟
سهراب که باز دوباره غافلگیر شده بود با من من گفت : ب....بله حتماً ، سوار شوید.
آن مرد سوار بر گاری شد و سهراب نگاهی به او انداخت و گفت : مطمئنی اینجا کوفه است ؟
مرد عرب خنده بلندی کرد و گفت : تو را چه می شود؟! تو از کجایی که اول به زبانی دیگر حرف زدی و حالا در اینکه این شهر کوفه باشد شک داری؟!
سهراب دیگر صلاح ندید بیش از این ، خود را گیج نشان دهد، همانطور که به یاد آن فرشتهٔ نجات آهی می کشید گفت : حاکم کوفه کیست و در کجا زندگی می کند؟
@ba_siasat_bash
روایت دلدادگی
قسمت ۱۰۰🎬:
مرد عرب نگاهی به سرتا پای سهراب انداخت و گفت : تو جوان شوریده با گاری خالی را چکار با حاکم بزرگ کوفه ؟!
سهراب که واقعاً مانده بود چه جواب بدهد ، آه کوتاهی کشید وگفت : فقط می خواستم برج و باروی قصر را ببینم ....همین
مرد عرب نشانی قصر را گفت و تاکید کرد کمی جلوتر پیاده می شود و از زیر چشم تمام حرکات سهراب را زیر نظر گرفته بود و انگار حرفی گلوگیرش شده بود و بالاخره طاقت نیاورد و گفت : تو که هستی؟ اول که به سخن درآمدی ، گفتم بی شک از عجمان فارس هستی اما وقتی با زبان عربی و لهجهٔ کوفی شروع به حرف زدن نمودی ، در هویت تو شک کردم ، براستی تو کیستی ؟ عربی یا عجم؟!
سهراب آهی بلند کشید و گفت : از چیزی سؤال می پرسی که خودم واقف به آن نیستم و با زدن این حرف سکوت اختیار کرد و در دریای افکارش غرق شد : براستی او که بود؟ اما اینک مهم نبود او کیست.براستی آن فرشتهٔ نجات که بود؟
پس با این فکر ، نگاهی به مرد کرد و گفت : شما در اینجا مسجدی به نام مسجد سهله می شناسید؟!
مرد بار دیگر خیره به سهراب چشم دوخت و گفت : مگر می شود کوفی باشی و مسجد سهله را نشناسی؟ اصلاً تو را چه کار با مسجد سهله؟! چرا حرفهایت به دنبال هم نیست ، یکبار از حاکم و عمارت حکمرانی اش میپرسی که در مرکز شهر است و بار دیگر از مسجد سهله سؤال میپرسی که چند فرسخ دورتر است...
سهراب خیره به راه پیش رویش ، بدون اینکه از جنب و جوش شهر و اطرافش چیزی بفهمد گفت : با امام جماعت مسجد کاری دارم...
در همین حین مرد تشکری کرد و گفت : نگه دار جوان...نگه دار پیاده می شوم...خودت هم همین راه را مستقیم بگیر و جلو برو کمی جلوتر مسجد کوفه است و درست پشت آن عمارت حکمرانی و قصر حاکم است که کنگره هایش از دور پیدا خواهد بود و به راحتی آن را پیدا می کنی...
سهراب تشکری کرد و به پیش رفت...او جسمش در شهر کوفه بود و روحش دور و بر آن جوان آسمانی ،سیر می کرد.
بالاخره به جلوی قصر رسید ، درب قصر بسته بود و نگهبانی از بالای درب در اتاقکی خشت و گلی او را نگاه می کرد.
سهراب سرش را بالا گرفت و گفت : سلام نگهبان ، درب را باز کنید ، پیغام و امانتی مهم برای حاکم دارم...
نگهبان با تعجب سراپای او را از نظر گذراند وگفت : کیستی و از کجا می آیی؟ ظاهرت که نشان نمی دهد شخص شخیصی باشی و آنطور ادعا می کنی حامل پیغام مهمی باشی، آخر مردی با لباس کشاورزان و گاریی زواردررفته چه کار مهمی می تواند با حاکم داشته باشد؟!
@ba_siasat_bash
خوشبخت ترین آدم ها
کسانی هستند که
به خوشبختی دیگران حسادت نمی کنند
و زندگی خودشان را
با هیچ کس
مقایسه نمی کنند!
@ba_siasat_bash
📌مردهای پخته این ویژگی ها را دارند
1⃣ تمایلی به دعوا و کتک کاری با هیچ کس نداره.
2⃣ وقتی ازدواج کرد، مجالس شبانه با رفقاش رو کم میکنه و به
زندگیش می چسبه.
3⃣ درآمد و موفقیتهای مالیش رو
این ور و اون ور جار نمیزنه.
4⃣ مسائل مربوط به همسر و
خانواده همسرش رو به گوش
خانواده خودش نمیرسونه.
5⃣ یه مرد پخته بین دوستاش زیاد در مورد زنش حرف نمی زنه.
6⃣ همیشه جلوی جمع و حتی توی خونه به همسرش احترام میزاره.
8⃣ تو مشکلات دنبال مقصر
نیست.
8⃣ اجازه نمی ده قهرش طولانی بشه
و زود دل زنش رو بدست میاره
9⃣ وقتی زنش ازش انتقاد میکنه گارد نمی گیره و دعوا نداره.
🔟 در مسائل خانواده همسرش
که به اون ربطی نداره دخالت نمی کند
@ba_siasat_bash
زندگی مثل کتابه
بعضی فصلاش غمگینه
بعضیهاش شادِ
بعضیهاش هیجانانگیزه
اما اگه تو هیچوقت اونها رو ورق نزنی
هرگز نمیفهمی که فصل بعدی چه چیزی داره
پس نترس از فصلهای جدید
@ba_siasat_bash
💕💕
اگر کارهای زیر رو زیاد انجام بدی چی میشه؟
1. اهمیت دادن زیادی به کارهای کودک بچه رو بی مسئولیت می کنه...
2. گذشت کردن بی جا در جایی که کودک باید تربیت بشه بچه رو
سرکش می کنه....
3. خرید کردن زیادی برای کودک بچه رو پر توقع می کنه....
4. اختصاص دادن هر چیز خوب اعم از غذا، جای نشستن و...
به طور مکرر برای کودک ، بچه رو خود خواه می کنه....
5. تعریف کردن الکی از کودک و بیش از حد بزرگ نشان
دادن ویژگی های خوب کودک ، بچه رو لوس می کنه...
@ba_siasat_bash
#کودکانه
🔻 تفاوت صحبت كردن با دختر بچه ها و پسر بچه ها:
👈 وقتی با پسرتان صحبت میکنید، جملات واضح، روشن، منطقی و به دور از هر توضیح اضافی و حاشیه را انتخاب کنید، چون پسرها از توضيحات اضافی و مكالمات طولانی كلافه شده و شروع به لجبازی می كنند.
👈اما وقتی با دخترتان صحبت می كنيد بيشتر با كلمات بازی كنيد و مكالمه تان را طولانی تر كنيد و از مثالهای زيادی استفاده كنيد و صحبتهايتان را با بازيهای دخترانه همراه كنيد دختر بچه ها از صحبتهای طولانی لذت ميبرند و سرگرم می شوند.
@ba_siasat_bash
هدایت شده از تبلیغات گسترده موج 🌊
🔮 #فال_حضرت_یوسف🔮
📜فال حضرت یوسف دقیق ترین فاله👌
میخوای بدونی تا دوسال آینده
چه اتفاقاتی برات میافته💌
✨ ابتدا نیت کنیدسوره حمد را
بخوانیدبعد روی لینک کلیک کنید❗️👇
https://eitaa.com/joinchat/3468427583C5857d217b6
https://eitaa.com/joinchat/3468427583C5857d217b6
عین واقعیت سرنوشت زندگیت و بهت میگه👆👆