به کجا روم ز دردت، چه دوا کنم، چه چاره؟
که هزار باره خون شد جگرِ هزار پاره...
هلالیجغتایی
هدایت شده از شعور .
هم در هوای ابری آبان دلم گرفت
هم در سکوت سرد زمستان دلم گرفت
هرجا که عاشقی به مراد دلش رسید
هرجا گرفت نم نم باران دلم گرفت
هرجا که خنده بر لب معشوقه ای نشست
یا اینکه کرد زلف پریشان، دلم گرفت
بیرون زدم ز خانه که حالم عوض شود
از بس شلوغ بود خیابان دلم گرفت
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت
مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت...(:
هدایت شده از دیگراشتباهنمیکنم.
کسی که مینویسد همیشه خودخواسته پشت میز ننشسته. گاهی کلمات زیر پوست قِل میخورند، گاهی پشت چشم میجوشند، تا بالأخره یک روز آنها را به تسلیم وا میداری. خودکار را در دست میگیری، انگشتانت را میچرخانی، و تمام آنچه در سرت فریاد میزد را آرام روی خطها مینشانی. نوشتن یعنی زنده ماندن بیسر و صدا، یعنی راه باریک نجات وقتی بقیهی راهها آجر شدهاند.