— ۱۸ —
بارها و بارها در جلسات گفتوگو شنیدم که تقدیر تاریخی حسی است که با تجربه رؤیت میشود.
تنها جایی که این تقدیر تاریخی را با گوشت و پوستت و به عبارت بهتر با تمام وجودت حس میکنی به راستی جز "اربعین" چه جای دیگری میباشد؟
و همینجاست که حیرت رخ نشان میدهد و آنچنان مبهوتش میشوی که اشک شوق در وجودت غلیان مییابد و اشک و خنده به یگانگی میرسد و اینجا جمع اضداد را میچشی آن هم در مکان و زمانی که در عین غربت آشناست و در عین آشنابودن غریب است.
یگانگی، با کسانی که همزبان نیستید و تنها چشمهاست که به هم مینگرد و فهمها نه، دعوت به رؤیتها جریان مییابد.
دیگر جنسیت، رنگ میبازد، مرد و زن به ساحت دیگری که انسانیت است فراخوان میشوند.
اینجا دیگر (سن، رنگ پوست، شغل، شهرت، فقر و غنا) جایی ندارند آنچنان انسانیت به صحنه آمده که جز یگانگی نمیبینی اما شرطی لازم است و آن اینکه اراده کنی با چشم دل ببینی و به انتظار چیزی باشی که هیچ از آن خبر نداری…
اما بیخبرِ بیخبر هم نیستی زیرا پرزدن قاصدکی که در راه است را با گوش جانت میشنوی…
بله، شرط لازمِ دیدن اربعین، با چشم دل نگریستن است.
آری، با چشم دل نگریستن، مواجهشدن با خود است؛ خودی که وسعت یافته و زمین و زمان را در نوردیده…
درهمتنیدگیِ گذشته و آینده به ظهور رسیده و این دیگر تو نیستی، بلکه دیگری هستی که در مظاهر انسانهای آخرالزمان به مظهریت الهی رخ مینماید؛ کوچک و بزرگ ندارد، مهم نیست چه لباسی به تن داری. لباس فاخر و لباس مندرس رنگ باخته و انسانها هستند که با همدیگر ملاقات میکنند و زمان گفتوگو با یکدیگر به بهانهٔ صفوف متفاوت مغتنم شمرده میشود.
اگر به مرادت در صف مزبور هم نرسی به مقصد رسیدهای…
زیرا گمشدهی تاریخ ما گفتوگوست که حتی فرزند و مادر هم از آن فرسنگها فاصله گرفتهاند و این گمشده که چون جواهری ارزشمند است به راحتی در اربعین حسینی در دسترس همه است به شرط اینکه طلبش را داشته باشی.
با گشودگی وجود، نسبتهای جدید رقم میخورد و وجودت شدت مییابد. انقدر لذتبخش است که دنبال بهانه میگردی که در صفوف طولانی قرار گیری…
✍ معمای هستی
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
🏴 تکیهٔ اربعینیها
چشمانتظارِ استقبال از اربعینیها…
📍 دویست کیلومتری اصفهان
nshn.ir/rbozq0eBtlfs
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
— ۱۹ —
بیخیال! قشنگ است دیگر… زیاد هم نیازی به دوختن کلمات به هم ندارد… نگاه کن؛ قشنگ است… همینکه تا میآیی و میبینی آدمها خوابیدهاند و تک و توکی بیدارند، اما عطر حیات همهشان پخش شده؛ گویی همهشان بیدارند… برخلاف شهر که گویی در شبهایش گردِ مرگ پاشیدهاند و در روزهایش تنها سر و صدایش را زیاد کردهاند…
همینکه تا در شهر بودهای بیعلت کلافهای و تا میرسی اینجا بیدلیل دلت گشوده میشود و میخندی… قشنگ است دیگر؛ همین برایم کافیست…
جایی پیدا میکنم و میخوابم… در بیابانم، اما گویی در آغوشی خوابیدهام… رطب و یابس به هم نمیبافم؛ آنچه دیدم را میگویم… امنِ امن… گرمِ گرم… و مگر همین نباید باشد؟! انسانها دیگر خودشان نیستند و خودخواهیهایشان را به میان نکشیدهاند… بیآنکه بدانند چرا و بدون آنکه درس اخلاقی رفته باشند، نسبتی نو با هم گرفتهاند… قطرههاییاند که در اقیانوسی ناپدید شدهاند… یک قطره در اقیانوس چه غیریّت و تمایزی با قطرهای دیگر دارد؟ و چه غرضی میتواند بورزد و چه بهرهای میخواهد از قطرهای دیگر بکشد؟ جز اینکه یکیاند و خودشان و همدیگر را در همدیگر مییابند و حضوری نو به وسعت اقیانوس را تجربه میکنند…
آن آغوش گرم است، با اینکه هوا سردِ سرد است… بیرون چادرم و پتوی درستوحسابی هم روی خودم نینداختهام؛ یکی دو ساعتی از سرما در خوابوبیداری به خود میپیچم و وقتی برمیخیزم میبینم بیآنکه بدانم در خواب و سَرِ همین سرماکشیدن و بهخودپیچیدنها، داشتم قربانصدقهٔ حسین و موکبش میرفتهام… من زیاد هیئتی و اهل به زبان آوردن این چیزها نیستم… ولی حسین را دوست دارم…
@baaz_arbaeen
باز، اربعین…
🏴 اینجا کربلاست… #اقیانوس_یگانگی #تکیه_اربعینیها @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
19.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
— ۲۰ —
— «اینجا کربلاست بابا… اینجا کربلاست… میبینی؟»
وسط سر و صداهای موکب این جمله به گوشم میخورَد، گوشم تیز میشود و سرم را برمیگردانم… میبینم یکی از بچههای هلال احمر است و بومیِ اینجا… اینجایی که وسط ایران است… از اربعین پارسال رفاقتی بینمان شکل گرفته و پای کار موکب است… انگار تماس تصویری گرفته با فرزندش یا -چه میدانم- شاید نوهاش… دارد موکب را با ذوق نشان میدهد و میگوید: اینجا کربلاست بابا…
من جا میخورَم… این همان جملهای است که دقایقی پیش نوشته بودم… آنچه میدیدم را در جملهای ریختم و آن جمله شد همین: اینجا کربلاست… چه طور او هم با این قدر فاصلهای که داریم همین را دید و این قدر راحت و خوب گفت… نمیدانم؛ حیرتی گرفتهام…
گویا همه یک چیز میبینند… گویا او بهتر از من میبیند این کربلا را… بیخیال! چه میگویم؟ همه در اربعین بادهفروشند و محو تماشای این تصویر…
در حیرتم که بادهفروش از کجا شنید…
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین
باز، اربعین…
💠 دورِ هم جمع شدهایم، تا به کمکِ واژهها، از نو با اربعین دیدار کنیم. 🏴 به موازاتِ اربعین امسال، ک
🔸 گاهی متنها به ضمیمهٔ تصویری بیشتر طنین میگیرند یا بگو گاهی تصویرها با متنی دوباره معنا میشوند و جان میگیرند. میتوانید متنهای اربعینیتان را به ضمیمهٔ عکسی یا فیلمی از این مسیر ارسال کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
— ۲۱ —
گفت:
همین که
در "مسیر" باشی
سرِ جایَت هستی...
در دنیایی که بشر
راه را گم کرده است
و در سردرگمیِ عمیق
و سختی به سر میبرد!
باز این «حسین» است که
راه را از چاه نشان میدهد…
آن راهی که
شروعش با عشق
و پایانش عشق است…
و مگر عشق تمامی دارد؟!
شروعی است برایِ عشقی دیگر
و جنونی است برای جنونی بالاتر
مگر نگفت: حُبُّ الحُسین اَجَنَّنی
اربعین یعنی:
عشق
برادری
خطّمقدّم
در راه بودن…
همینکه در این راه باشی
برادری را میفهمی…
انگار همهی چیز است
این "در راه بودن"…
وقتی که میآیی
و نقطهی سیاهی
از این پایین پایینها
و چون موری
از آن بالا بالاها
دیده میشوی
و چه داستانی است
داستانِ این مورکانِ عاشق
که قرار است روزی
کاخ ستم را نابود کنند
که روزی این خواهد شد…
راه
با «حسین»
باز میشود
و راهِ حسین
با اربعین…
تا آن زمانی که
نوای اَنَا المَهدیّ
به جانِ جهانیان برسد.
امّا راستی!
حواسمان هست
که مهدی سلام الله علیه
خود را با حسین میشناسانند؟
و باز این حسین علیهالسّلام است
که خود را به جهانیان میشناساند.
اربعین
پایِ پیاده
قدم قدم
به امام خود
یعنی به جانِ خود
نزدیک و نزدیکتر میشویم
هرچند که انگار گاهی غافلیم…
این است خاصیتِ "در راه بودن"
آری،
در خطِ مقدّمِ دینِ خدا که باشی
اشتباهاتت را نیز اصلاح میکنند
و تو را تا خیمهی ارباب میرسانند
و روزی مَحرَم این حرم میشوی...
چه خوش گفت حاجقاسم عزیز
آن سیّدالشّهدای مدافعانِ حرم که:
جمهوری اسلامی حرم است…
✍ مهدی داوری
@baaz_arbaeen | …باز، اربعین