eitaa logo
بچه محل(محله ی مهربانی کلاک_احمدیه)
480 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
141 فایل
بچه محل های کلاک واحمدیه
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شین ناهاراتونو بذارید👩🏻‍🍳 تنبلی کنید به سرآشپز بخش طبیعت میگم بیاد براتون غذا بپزه😉😜 https://eitaa.com/bache_mahal
آستان مقدس امامزاده حیدرع به اطلاع می‌رساند 🌻برپایی میزخدمات 🌻 ☘کار گروهی جهادی خدمات پزشکی ودرمانی دردهای مفصلی سیاتیک فیزیوترابی ♦️ویزیت رایگان ♦️ 🗓پنجشنبه ۸ آذر ماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶ 🌷گروه‌ جهادی شهید اویسی
🧼 از بین بردن انواع لکه ها از روی فرش ، مبل، موکت و...🛋 https://eitaa.com/bache_mahal
📍‏۸ آذر سالروز شهادت،شهید دکتر مجید ‎ ، دانشمند هسته ای ایران توسط عوامل صهیونیست روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو @bache_mahal
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم می‌رفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا می‌کردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهی‌الیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامه‌هایش که می‌گشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه می‌کرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه می‌کردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفن‌های سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمی‌توانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، می‌افتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش می‌زد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده می‌شد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، می‌دانستم که تمام شده است. خیلی دلم می‌خواستم می‌توانستم بالا بروم. می‌دانستم که آخرین لحظه‌ای است که او را می‌بینم. اگر این برانکاردی‌ها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش می‌بردند. ولی دو تا پسر بچه‌ بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر می‌کردم که این آخرین لحظه‌ای است که این فرد می‌تواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را می‌دادم که می‌خواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. می‌دانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم. راوی : https://eitaa.com/bache_mahal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥
رفتار عجیب شهید شهریاری با پیک موتوری!!!
💥برشی از سخنرانی به مناسبت ۸آذر، سالروز شهادت شهید ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ https://eitaa.com/bache_mahal
*««سلامٌ علیکُم، صباحکُم نُور»»* *«بسم ٱلله تعالیٰ شأنُه ٱلعزیز»* *«رایة ٱلهُدیٰ، مولانا أمیرٱلمؤمنین، حضرت‌ امام علی‌ّبن أبی‌طالب علیه أفضلُ صلوات‌ ٱلمُصلّین»* می‌فرمایند:  *«َفإِنَّهُ وَ ٱللّهِ ٱلْجِدُّ لَاَ ٱلْلَّعِبُ، وَ ٱلْحَقُّ لَاَ ٱلْكَذِبُ، وَ مَاٰ هُوَ إِلَّاَ ٱلْمَوْتُ، أَسْمَعَ دَاٰعِيٖهِ، وَ أَعْجَلَ حَاٰدِيٖهِ، فَلَاٰ يَغُرَّنَّکَ سَوَاٰدُ ٱلْنَّاٰسِ مِنْ نَفْسِکَ.»*  *«سوگند به خداوند كه اين جدّى است نه شوخى، و راست است نه دروغ، منظور من چيزى جز مرگ نيست، كه دعوت كننده‌ به آن نداى خود را به گوش همگان رسانده، و ساربان (مرگ) همگان را شتابان به سوى آن می‌برد، پس! مشاهدۀ انبوه مردمان، تو را از خويشتن غافل نسازد.»* (نهج ٱلبلاغة، خطبه ۱۳۲) *«أَللّٰهُمَّ صَلِّ‌ عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»* {تسبیحات‌ *حضرت‌ زهراء سلامُ‌ ٱللّٰه علیها* ازمصادیق ذکرکثیر} https://eitaa.com/bache_mahal
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔝تروریست فارس زبان که در می جنگند تعبیرش در خصوص اسیر اینست که شیعه رافضی گرفتیم. نه می گوید سوری، نه می گوید روسی... می گوید شیعه رافضی. اما کسانی بودند که حزب الله و ایران به مصاف این تروریست ها رفته بودند و از خودی و نخودی آن ها ملامت شنیدن و مدافعین حرم را تخریب میکنند. ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ https://eitaa.com/bache_mahal
توجه.👇👇 توجه📣📣 تور یک روزه زیارتی سیاحتی امامزاده صالح و بازدید از بازار زیبا و سنتی تجریش😍 زمان حرکت :جمعه ۲۳ آذر ساعت ۹ صبح. حرکت : خیابان شهید میرالی( برق جنوبی ) بعداز زیر گذر ،نبش کوچه امام حسین 09122442767 09352442767 حقیقی https://eitaa.com/bache_mahal
🥀🥀🥀 💭 فرض کنید الان یکی درب منزل شما رو میزنه ودرب رو باز می کنید؛ شهیدی که بهش ارادت دارید پشت دره...!! 💌 چه حس و حالی دارید؟ 💬 اولین جمله ای که بهش میگید چیه؟ ✍️ برام بفرست👈 @ms_yar71 @bache_mahal
⭕️ اگر توانستید با این متن اشک نریزید... بسیااار زیباست امروز عجب روزی بود! همه غافلگیر شدیم. ما در خانه بودیم. پدر خواب بود. مادر در آشپزخانه مشغول پخت و پز. من و برادر کوچکم سر کنترل تلویزیون جر‌ّ و ‌بحث می‌کردیم! که ناگهان آن صدای عجیب و دلنشین در خانه پیچید. آیه‌ای از قرآن. به خیال اینکه شاید صدا از بیرون آمده، پنجره را باز کردم و دیدم که صدا در خیابان نیز به وضوح می‌آید. صدایت آشنا و پُر‌رنج بود؛ پدرم بی‌درنگ از خواب پرید. مادرم با کفگیر به زمین تکیه داده بود. من و برادرم کنترل را به کناری پرت کردیم و سراپا گوش شدیم. اصلاً مجری تلویزیون و مهمانان آن هم از جای خود بلند شده بودند و با دهانی باز و چشمانی متعجب، آسمان را ور‌انداز می‌کردند. و تو خود را معرفی کردی: « ای اهل عالم! من بقیه‌الله و حجت و جانشین خداوند روی زمینم... » باورمان نمی‌شد.‌ آن‌جا بود که گُل از گُلمان شکفت و زیر لب سلام دادیم: «السلام علیک یا بقیه‌‌الله فی ارضه» بعد با طنین محمدی‌ات ما را خواستی:«...در حقّ ما از خدا بترسید و ما را خوار نسازید، یاریمان کنید که خداوند شما را یاری کند. امروز از هر مسلمانی یاری می طلبم». وصف نشدنی است. در پوست خود نمی‌گنجیدیم. پدرم همان پایین تخت به سجدهٔ شکر افتاد. مادرم سرش روی زانو بود و های های گریه می‌کرد و من و برادرم به خیابان دویدیم. خودت دیدی که کوچه و خیابان غلغله بود! مردم مثل مورچه‌هایی که خانه‌هایشان اسیر سیلاب شده، بیرون می‌ریختند. یکی دکمه پیراهنش را بین راه می‌بست، دیگری گِرِه روسری‌اش را میان کوچه محکم می‌کرد، عده‌ای زیر‌ بغل پیرزنی ناراحت را که پایه عصایش بخاطر عجله شکسته بود گرفته بودند و دیدی آن کودکی که به عشق تو کفش‌های پدرش را با عجله پوشیده بود و هی می‌افتاد! مردمی که روزی از سلام کردن به یکدیگر اکراه داشتند، خندان به هم تبریک می‌گفتند. قنادی، رایگان شیرینی پخش می‌کرد و دَم گل‌فروشیِ سر خیابان، مردم صف بسته بودند برای خرید گل ولو یک شاخه برای تهنیت به گل نرگس! ماشین‌ها بوق‌زنان و بانوان کِل‌کشان و گلاب‌پاشان، پشت سر جمعیت عظیمی از جوانان به راه افتادند. جوانانی که دست می افشاندند و با شور می‌خواندند: «صلّ علی محمد *** حضرت مهدی آمد» خیلی از نگاه‌ها به ویترین یک تلویزیون‌ فروشی در آن سوی خیابان دوخته شده بود تا اولین تصویر جمال زیبایت، مخابرهٔ جهانی شود. نذر ۳۱۳ صلوات کردم مبادا اَجنبی چشم زخمت بزند. وقتی چهره دلربایت به قاب تلویزیون آمد، شیشهٔ مغازه غرق بوسه شد. یکی بلندبلند صلوات می‌فرستاد، دیگری قسم می‌خورد که تو را قبلاً در محله‌شان دیده وخیلی‌ها اشک‌هایشان را با آستین پاک می‌کردند تا یک دل سیر تماشایت کنند. در این مدت که علائم پیش از ظهور یکی پس از دیگری نمایان می‌شد، دل شیعیانت مثل سیر‌ و‌ سرکه می‌جوشید اما کسی فکر نمی‌کرد به این زودی‌ها ببیندت. راست گفت جدّت رسول خدا که فرمود: «مَثَلِ ظهور مهدی، مَثَلِ برپایی قیامت است. مهدی نمی‌آيد مگر ناگهانی» قسم می‌خورم این اثرِ دعای توست که تا کنون ما زیر عَلَمت مانده‌ایم. کاش زودتر برسی... https://eitaa.com/bache_mahal