12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢مراسم عروسی و تولد بین دو فاطمیه ؟!
میشه!😱
https://eitaa.com/bache_mahal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگذرن روزهای بی حوصلگی ....
سخت نگیر😊
سلام صبحتون بخیر 🌹
https://eitaa.com/bache_mahal
سلام و عرض تسلیت .
پویش توسل به حضرت مادر(س)
به مدت یک ماه
۷ آذر تا ۷ دی
هر تعداد که صلوات خاصه حضرت زهرا (س) را میفرستید اعلام فرمایید.
به امید استجابت تمامی حوائج وظهور مولا وصاحبمون🤲🤲
https://eitaa.com/bache_mahal
هدایت شده از هیات عاشقان ثارالله(ع)رزمندگان شرق کرج
🏴 قرائت دعای پرفیض ندبه 🏴
📅 جمعه ۹ ماه ۱۴۰۳
🕖 ساعت ۷ صبح
🎤 به نفس کربلایی سیدمحسن سیدپور
💠 آستان مقدس امامزاده حیدر علیه السلام
🇮🇷 🌹هیات عاشقان ثارالله (ع) رزمندگان شرق کرج 🌹🇮🇷
https://eitaa.com/heyatashegansarallah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👧🏼👦🏻
با این سورهها مهارت زندگی رو به بچهات یاد بده!
این مشکلات رو میتونی درست کنی:
یکسره پای تلویزیونه
همش دنبال رقابته
به بقیه حسودی اش میشه
میپرسه چرا خدا سیل و زلزله میفرسته
در مورد خدا سوال داره
اسباب بازی هاش رو به بقیه نمیده
و..
#تربیت_دینی
https://eitaa.com/bache_mahal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شین ناهاراتونو بذارید👩🏻🍳
تنبلی کنید به سرآشپز بخش طبیعت میگم بیاد براتون غذا بپزه😉😜
https://eitaa.com/bache_mahal
آستان مقدس امامزاده حیدرع
به اطلاع میرساند
🌻برپایی میزخدمات 🌻
☘کار گروهی جهادی خدمات پزشکی ودرمانی
دردهای مفصلی
سیاتیک
فیزیوترابی
♦️ویزیت رایگان ♦️
🗓پنجشنبه ۸ آذر ماه ۱۴۰۳
ساعت ۱۶
🌷گروه جهادی شهید اویسی
#مرکز_افق_امامزاده_حیدر_ع
🧼 از بین بردن انواع لکه ها از روی فرش ، مبل، موکت و...🛋
#پنجشنبه_های_خانه_داری
https://eitaa.com/bache_mahal
📍۸ آذر سالروز شهادت،شهید دکتر مجید #شهریاری ، دانشمند هسته ای ایران توسط عوامل صهیونیست
روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو
@bache_mahal
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#همسرانه
#دانشمند_هسته_ای
#شهيد_والامقام
#مجید_شهریاری
دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است. خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.
راوی :
#همسر_شهيد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
https://eitaa.com/bache_mahal