منی که خالم گفته بود نیا برو برای امتحانت بخون :

عسل : پس شب و صبح امتحان برای چیه ؟

و واقعا خوب شد که رفتم ، امتحان ارزش نداره که از این خوشی‌ها بگذری .

حالا لامصب کل روز یه طرف اینجا یه طرف

کل راه درحال تبادل اطلاعات بودیم

بعدم رسیدیم و کلا درسامون رفت کنار مشغول ریاضی شدیم

چه اطلاعات نابی😏

آخرم یه چایی مشتی خوردیم و مست گشتیم مستتت

یعنی یه چیز میگفتیم یه ساعت از خنده نفس نمیکشیدیم

اینم از آخرین روز مراسم فاطمیه‌مون :)

مراسمای اهل بیت اینجوریه که به موقعش اشکتو میریزی و بعدش کل وجودت پر از حس سبکی و خوشحالی میشه

وقتی همه پرچما جمع شد و فقط وسایل رو میز مونده بود رفتم نشستم رو صندلی سخنران میکرفون رو برداشتم فوت کردم توش بعد گفتم صلوات :))))) یه دختره : بده من اینو مگه بچه بازیه[از اون سر هیئت دویید اومد میکروفونو ازم بگیره] عسل : کی میکروفونو ازت گرفت ؟ غلط کرد .