چشام سبک شدن و خدارو هزار مرتبه شکر که بالاخره اجازه دادن به مجلسشون بیام :)
خالم داشت با مامانم حرف میزد که اجازه بده یگانه بره کارای گذرنامه و پاسپورتش رو انجام بده و اربعین با ما بیاد کربلا.
مامانمم اجازه نداد :))))
و گفت دفعه اول رو اربعین نره و قشنگ تو
حرم بشینه بیشتر به دلش میچسبه ..
داییم : خب بیا ببینم چیا یاد گرفتی
من : هه بیا جلو
و زارت زد تو شکمم و اینجوری بودم هنوز شروع نشدههه یعنی چیی
داییم : خب گارد بگیر دفاع کن
بعدشم چندتا تمرین بهم داد و گفت چیکار کنم و چیکار نکنم و الان منتظر نشستم برگرده و دوباره حرکتارو روش امتحان کنم🤝