eitaa logo
پایگاه جامع شناخت بهائیت
141 دنبال‌کننده
58 عکس
9 ویدیو
6 فایل
ارتباط با ما: @Parhizgar
مشاهده در ایتا
دانلود
۱. فرار از مجازات خليفه‌کشي حضرت علي(ع) درباره فتنه‌انگيزي طلحه در جنگ جمل مي‌فرمايد: «به خدا طلحه به اين كار نپرداخت و خونخواهي عثمان را بهانه نساخت جز از بيم آن كه خون عثمان را از او خواهند كه در اين باره متهم مي‌نمود و در اين ميان مردم آزمندتر از او به كشتن عثمان نبودند.»(رضي، خطبه ۱۷۴) آن حضرت همين سخن را درباره عايشه و زبير نيز فرمود: «إِنَّهُمْ لَيَطْلُبُونَ حَقّاً تَرَكُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَكُوه؛ آنان به دنبال خوني هستند كه خود ريخته‌اند.»(همان: خطبه ۲۲ و ۱۳۷؛ مفيد، ۱۴۱۳: ۱/۲۵۱، ليثي، همان: ۱۱۰؛ ابن عبد البر، ۱۴۱۲: ۲/۴۹۹ و ۷۶۷؛ ابن ابي‌الحديد، همان: ۱/۳۰۳ و ۹/۳۳) ۲. رياست‌طلبي ابن ابي الحديد معتزلي در تحليلي مي‌نويسد: «شوراي شش نفره عمر با ايجاد توهم شايستگي خلافت در بين اعضاي شورا، تباهي بسياري به بار آورد.»(ابن ابي الحديد، همان: ۱۱/۱۱) مخالفان اميرمؤمنان(ع) با اين بهانه كه اگر علي در قتل عثمان نقشي نداشت، چرا قاتلان خليفه را پناه داد، توانستند افكار عمومي را منحرف كنند. البته روشن است كه هدف اصلي خونخواهي خليفه مظلوم نبود؛ بلكه بركناري جانشين او از مقام خود بود که در اين بخش به نمونه‌هايي اشاره مي‌شود: ۱. ۲. عايشه عايشه همراه و طرفدار مطامع سياسي طلحه و زبير بود. طلحه عموزاده عايشه بود و هر دو از قبيله تيم بودند و زبير نيز شوهر خواهرش بود. خبر كشته شدن عثمان، هنگام بازگشت عايشه از مكه، در منطقه‌اي به نام «سرف» به عايشه رسيد.(طبري، ۱۳۸۷: ۴/۴۵۹-۴۶۰) او شك نداشت كه طلحه به خلافت خواهد رسيد، از اين‌رو در غيبت طلحه و با بيانات گوناگون نسبت به او اظهار احساسات مي‌كرد. وي پس از شنيدن خبر قتل عثمان گفت: خدا از رحمتش دور بدارد، گناهش او را به كشتن داد.(ابن ابي‌الحديد، همان: ۶/۲۱۵-۲۱۶) با رويكرد همگاني مردم به اميرمؤمنان(ع)، عايشه به اهداف خود (بازگشت خلافت به قبيله تيم و …) نرسيد، ازاين‌رو با همكاري طلحه، زبير و بي‌اميه فتنه جمل را آفريد. وجه مشترك عايشه با امويان، دشمني با اهل بيت(ع) بود.👇👇
زمامداري بر مردم بر باد رفت، از اين‌رو تصميم به جنگ با آن حضرت گرفتند.»(مفيد، ۱۴۱۳الف: ۴۳۵)👇👇
۲. ۲. طلحه و زبير بررسي سوابق سياسي طلحه و زبير از زمان خلفاي نخستين، نشان‌گر جاه‌طلبي و رياست‌دوستي آن دو است. نگاهي گذرا به روابط طلحه و زبير و عثمان اين حقيقت را روشن مي‌سازد. طلحه و زبير از رهگذر روابط حسنه با عثمان به مال و منال فراواني رسيدند. طلحه در شوراي شش نفره خلافت، به عثمان رأي داد (دينوري، همان: ۱/۴۴) و زبير نيز جايگاه خاصي نزد عثمان داشت؛ آنگونه كه عثمان ششصد هزار درهم به عنوان جايزه به او بخشيد.(هاشمي بصري، ۱۴۱۰: ۳/۹۵) با اين حال آن دو براي رسيدن به خلافت و قدرت، در سلك مخالفان درجه اول عثمان در آمدند و در قتل وي كوشيدند. ابن ابي‌الحديد معتزلي درباره رياست‌طلبي آن دو مي‌نويسد: «طرح شوراي خلافت از سوي عمر، انگيزه به دست گرفتن خلافت در اعضاي شورا را به وجود آورد و آنان چشم طمع به آن دوختند و در انتظار رسيدن به منصب خلافت بودند. دوستي جاه و مقام يكي از علل مخالفت با حكومت علوي بود، به ويژه در جنگ‌هاي جمل و صفين. شوراي تعيين شده از سوي عمر سبب گرديد تا كساني همچون طلحه و زبير چشم طمع به خلافت بدوزند و خود را هم سنگ اميرمؤمنان(ع) بدانند.»(ابن ابي‌الحديد، همان: ۹/۲۸؛ درينوري، همان: ۱/۷۵) وي در جاي ديگري مي‌نويسد: «طلحه يقين داشت که خلافت پس از عثمان به اعتبار پيشينه خود و عموزاده بودن با ابوبکر به او خواهد رسيد. وي در زمان حيات ابوبکر، در خلافت با عمر منازعه داشت و با همين انگيزه و طمع رسيدن به خلافت در ساماندهي شورش بر ضد عثمان نقش فعالي داشت و در اين راه زبير نيز که خلافت را براي خود مي‌خواست، با طلحه همکاري کرد. اميد اين دو براي رسيدن به خلافت، کمتر از علي(ع) نبود.»(ابن ابي‌الحديد، همان: ۱۱/۹-۱۱) غير از اين توهم، عوامل ديگري همچون نزديكي به عايشه نيز اميد دستيابي به خلافت را در آنان تقويت مي‌كرد،(مفيد،۱۴۱۳ب: ۱/۲۴۶؛ ابن ابي‌الحديد، همان: ۱/۲۳۳) زيرا عايشه از سرسخت‌ترين و با نفوذترين منتقدان عثمان بود. طلحه و زبير كه نقش كليدي در فراخواني معترضان سياسي از گوشه و كنار جهان اسلام براي شورش عليه عثمان داشتند،(دينوري، همان: ۱/۳۵) با مشاهده گرايش عمومي انقلابيون به اميرمؤمنان(ع)، نقشه‌هاي خود را بر آب رفته ديدند، از اين‌رو براي جلوگيري از طرد سياسي، پيش قدم شده و از نخستين كساني بودن كه با آن حضرت به عنوان خليفه جديد بيعت كردند؛(ابن اثير جزري، ۱۳۸۵: ۳/۱۹۱؛ همو: ۳/۶۱۰؛ طبري، همان: ۴/۴۲۷-۴۳۱؛ دينوري، همان: ۱/۶۶) ليکن پس از مراسم بيعت نزد اميرمؤمنان(ع) آمدند و خواستار مشاركت در امر حكومت شدند(يعقوبي، همان: ۲/ ۱۷۹-۱۸۰) و چنين ادعا كردند كه بيعت آنان از آغاز به همين انگيزه بوده است،(دينوري، همان: ۱/۵۱) از اين‌رو آن حضرت بايد با آنان در امور حكومتي مشورت كند؛(رضي، خطبه ۲۰۵) ولي پاسخ‌هاي منطقي حضرت علي(ع) اين هدف را براي آنان دست‌نيافتني كرد، از اين‌رو از امام خواستند تا عراق و شام(مفيد، ۱۴۱۳الف: ۱۶۴) را به آنان واگذارد و ستمي را كه در دوران عثمان بر آنان رفته جبران فرمايد. آن حضرت در برابر اين پيشنهاد يادآور شد كه تنها كساني را به زمامداري برمي‌گزيند كه به دين‌باوري و امانت‌داريشان اطمينان يابد.(ابن ابي‌الحديد، همان: ۱/۲۳۱) اين سخنان بذر ناميدي را در دل طلحه و زبير پاشيد و انديشه براندازي حكومت نوپاي امام علي(ع) را در ذهن آنان پروراند.(الدينوري، همان: ۱/۵۱-۵۲. مفيد، ۱۴۱۳الف: ۱۶۴) آن دو به اندازه‌اي رياست‌طلب بودند كه حتي بر سر امامت جماعت نيز با يكديگر درگير بودند.(الهاشمي البصري، ۱۴۱۰: ۵/۴۰؛ يعقوبي، همان: ۲/۱۸۱؛ مفيد، ۱۴۱۳الف: ۲۸۱) اميرمؤمنان(ع) در اين‌باره مي‌فرمايد: «هر يك از دو تن كار را براي خود اميد مي‌دارد، ديده بدان دوخته و رفيقش را به حساب نمي‌آورد… به خدا سوگند اگر بدان چه مي‌خواهند برسند، اين، جان آن را از تن بيرون سازد و آن، اين را از پا در اندازد.»(رضي، خطبه ۱۴۸) معاويه نيز از رياست‌طلبي آن دو آگاه بود، از اين‌رو در جنگ جمل از اين نقطه ضعف بهره برد و به نامه‌نگاري و تحريك و دلگرم‌‌كردن طلحه و زبير براي تصدي خلافت پرداخت. وي در نامه‌اي به زبير مي‌نويسد: «من از مردم شام براي تو تقاضاي بيعت كردم، پذيرفتند و بر آن كار هجوم آوردند؛ همانگونه كه سپاهيان هجوم مي‌آورند. هر چه زودتر خود را به كوفه و بصره برسان و مبادا پسر ابوطالب بر تو در رسيدن به بصره و كوفه پيشي گيرد كه پس از تصرف آن دو شهر چيزي باقي نخواهد بود؛ براي طلحه بن عبيد الله نيز بيعت گرفته‌ام كه پس از تو خليفه باشد. اكنون شما دو تن آشكارا مطالبه خون عثمان كنيد و مردم را بر اين كار فراخوانيد و كوشش كنيد و دامن همت به كمر زنيد.»(ابن ابي الحديد، همان: ۱/۲۳۱) شيخ مفيد درباره رياست‌طلبي طلحه و زبير مي‌نويسد: «طلحه و زبير با اين يقين که پس از عثمان خلافت به آنان خواهيد رسيد، او را به قتل رساندند. هنگامي‌که مردم با اميرمؤمنان(ع) بيعت کردند، آرزوهاي آن دو در
۳. ۲. معاويه معاويه با متهم كردن امام علي(ع) به قتل عثمان، دست كم دو هدف را دنبال مي‌كرد: يكي وانمود به اين كه حضرت صلاحيت خلافت را ندارد و حكومتش كودتايي و غير شورايي است و ديگر آن كه افكار عمومي را براي جنگ با امام آماده سازد. او جرئت نداشت که بدون فاصله پس از قتل عثمان، خود را خليفه مسلمانان اعلام کند. مهمترين مانع او بيعت مردم با حضرت علي(ع) بود. براي شکستن اين سد، به برخي از اصحاب پيامبر خاتم(ص) نامه نوشت که در ميان مردم وجهه‌اي داشتند؛ مانند طلحه و زبير، عبد الله بن عمر و از آنان خواست که خلافت را بر عهده گيرند و قول داد که با آنان بيعت خواهد کرد. اين اقدام معاويه براي آن بود که مسند حکومت براي حضرت علي(ع) آماده نشود و موقعيت آن حضرت براي به دست گرفتن زمام امور سست شود. شواهد نشان مي‌دهد كه معاويه از همان زمان كه مخالفت‌هاي عمومي عليه عثمان اوج گرفت، به خلافت خود مي‌انديشيد. وي كه مي‌دانست صحابه پيامبر و مهاجرين و انصار هيچگاه او را براي خلافت برنمي‌گزينند، خون‌خواهي عثمان را بهترين بهانه براي رسيدن به آرزوي ديرينه خود مي‌ديد. اين نكته از ديد عثمان نيز مخفي نبود، از اين‌رو وقتي امتناع و كوتاهي معاويه را در ياريرساندن به خود ديد، به او گفت: «تو مي‌خواهي من كشته شوم و سپس به خون‌خواهي من برخيزي.»(يعقوبي، همان: ۲/۱۷۵) ابن عباس درباره عزل معاويه به اميرمؤمنان(ع) مي‌گويد: «تو مي‌داني که معاويه و ياران او اهل دنيا هستند. هر گاه آنان را تثبيت کني، براي آنان مهم نيست که چه کسي خلافت را در دست گيرد و هر گان آنان را عزل کني، خواهند گفت: خلافت را بدون مشورت گرفته و عثمان را کشته است.»(طبري، ۱۳۸۷: ۴/۴۳۹؛ الکامل، ۱۳۸۷: ۳/۱۹۷؛ مسكويه الرازى، ۱۳۷۹: ۱/۴۶۲) معاويه به بهانه انتقام و خونخواهي عثمان از مردم به عنوان خليفه همه مسمانان بيعت گرفت؛ سپس باب مکاتبه با اميرمؤمنان(ع) را گشود؛(دينوري، همان: ۱/۷۴) ليكن روشن است كه مجازات قاتلان عثمان براي معاويه هيچ اهميتي ندارد، از اين‌رو پس از آن كه به طور كامل قدرت را به دست گرفت، نه كاري كرد، نه سخني گفت؛ حتي در پاسخ به دختر عثمان كه مجازات قاتلان پدرش را مي‌خواست، گفت: «اين كار نشدني است و تو به همين راضي باش كه دختر عموي خليفه مسلميني».(بلاذرى، ۱۴۱۷: ۵/۱۲۵)👇👇
۴. ۲. عمرو عاص عمرو عاص براي همکاري با معاويه و رويارويي با حضرت علي(ع) مصر را مطالبه کرد.(منقرى، ۱۳۸۲: ۳۸-۴۰؛ ابن شهر آشوب مازندرانى، همان: ۳/۱۶۴) اميرمؤمنان(ع) درباره شرط بيعت عمرو عاص با معاويه مي فرمايد: «او با معاويه بيعت نكرد، مگر بدان شرط كه او را پاداشي رساند و در مقابل ترك دين خويش، لقمه‌اي بدو خوراند.»(رضي، خطبه ۸۴) در جاي ديگري مي‌فرمايد: «عمرو عاص با معاويه بيعت نکرد تا اين که شرط کرد، بهايي در مقابل بيعت به او بدهد.»(همان، خطبه ۲۶)👇👇
۳. عدالت‌گريزي اميرمؤمنان(ع) همزمان با آغاز خلافت، از بازگشت اموالي از بيت المال سخن گفت كه به ناحق بخشيده شده بودند(ابن ابي‌الحديد، همان: ۱/۲۶۹) و با تأكيد فرمود حتي اگر به مهر زنان يا بهاي کنيزکان رفته باشد، آن را باز مي‌گردانم.(رضي، خطبه ۱۵) آن حضرت در دومين روز پس از بيعت، در اجتماع بزرگ مدينه فرمود: «اي مردم، هر گاه من کساني از شما را که در دنيا فرو رفته، براي خود زمين‌هاي آباد و جويبارها فراهم ساخته‌اند و بر اسب‌هاي راهور سوار مي‌شوند و کنيزان زيبارو به خدمت مي‌گيرند… از اين کار باز دارم و به حقوق شرعي‌آشنا سازم، مبادا بر من خرده گيرند… هر کس که مي‌پندارد به دليل همراهي و مصاحبت با پيامبر بر ديگران برتري دارد، بايد بداند که برتري حقيقي و مزد و پاداش نزد خداست. هر انساني که به نداي خدا و فرستاده او پاسخ مثبت داده و اسلام را برگزيده باشد، و رو به قبله ما آورد، در حقوق و حدود اسلامي همسان ديگران است.»(ابن ابي‌الحديد، همان: ۷/۳۷) در واکنش به اين تصميم، برخي از کساني که در زمان عثمان به نان و نوايي رسيده بودند، به تکاپو افتادند و از امير مؤمنان(ع) خواستند که گذشته را ناديده بگيرد و از مصادره اموالي چشم پوشد که در زمان خلفا براي آنان فراهم آمده است. اينان به صراحت اعلام داشتند: «ما امروز به شرطي با تو بيعت مي‌کنيم که اموالي را که در زمان عثمان به دست آورده‌ايم، براي ما بگذاري؛ اگر از تو بترسيم، رهايت کرده و به شام ملحق مي‌شويم.»(همان، ۷/۳۸-۳۹) آن حضرت در پاسخ فرمود که گذشت زمان حقوق الهي را از ميان نمي‌برد.(همان، ۱/۲۶۹ و ۷/۳۹) از اين پس، نعمه‌هاي شوم مخالفت از گوشه و کنار برخاست. طلحه و زبير و عبد الله بن عمر و سعيد بن عاص و مروان بن حکم و شمار ديگري از قريش هنگام تقسيم بيت‌المال حاضر نشدند. سران فتنه جمل كه توان تحمل عدالت اميرمؤمنان(ع) را نداشتند، پيمان شكسته و در برابر آن حضرت قرار گرفتند.(همان، ۷/۳۸؛ المدني، ۱۴۲۰: ۶۶) در اين بخش به گوشه‌اي از عدالت‌‌گريزي خوان‌خواهان عثمان پرداخته مي‌شود: ۱. ۳. عايشه عايشه دختر ابوبكر بن ابي‌قحافه بود، از اين‌رو در زمان ابوبكر و عمر موقعيت ممتازي داشت و از حاميان سرسخت خلافت وقت بود و در سهام تبعيض‌آميز عطاياي عمر، در بالاترين رده قرار داشت.(ذهبي، همان، ۴/۲۵۱) او در دوران عثمان، نخست روابط حسنه‌اي با خليفه داشت؛ ليكن پس از آن از عثمان رنجيد كه حقوقش كاهش يافت و همانند ساير همسران پيامبر شد.(يعقوبي، همان: ۲/۱۷۵) عايشه و عثمان اختلاف‌هاي عميقي داشتند. عايشه از اجزاي مؤثر حزبي بود كه خواهان برگشت حكومت به خاندان تيم (قبيله ابوبكر و نامزد اين خاندان، يعني طلحه يا زبير (داماد ابوبكر)) بود، از اين‌رو نقش ممتازي در شورش بر عثمان ايفا كرد.👇👇
۲. ۳.طلحه و زبير طلحه از بزرگ‌ترين سرمايه‌داران روزگار عثمان شده بود كه اموالش افزون بر درهم‌ها، شمش‌هاي طلا، باغ‌ها و زمين‌هاي پردرآمدي همچون نشاستج، دويست‌هزار دينار بود.(بلاذري، همان: ۱۰/۱۲۵) زبير بن عوام نيز نه تنها در مدينه داراي زندگي تجملي و اشرافي بود؛ بلكه در شهرهاي مختلف جهان اسلام، مانند مصر، اسكندريه، كوفه و بصره نيز زمين‌ها و خانه‌هايي داشت.(هاشمي بصري، همان: ۳/۸۰) آنان هنگامي به جدي بودن هشدار‌هاي عدالت‌گسترانه امير مؤمنان(ع) پي بردند كه در عمل ديدند امام ميان آنان و ديگران فرقي نمي‌گذارد و همگان را به يكسان در بيت المال سهيم مي‌كند. اينان كه در زمان خلفا با شيوه‌اي ديگر خو گرفته و به بهانه مجاهدت‌هاي خود در صدر اسلام به امتياز‌هاي ويژه‌اي دست يافته بودند، به سيره عمر استناد مي‌كردند و مي‌گفتند: «عمر در تقسيم بيت المال اين گونه عمل نمي‌كرد.» امام در پاسخ آنان با يادآوري سنت رسول خدا(ص) فرمود: «آيا بايد سنت رسول خدا(ص) را واگذاريم و سيره عمر را در پيش گيريم؟»(ابن حيوان، همان: ۱/۳۸۴؛ ابن شهر آشوب مازندارني، همان: ۲/۱۱۱)👇👇
۴. کينه‌ورزي امير مؤمنان(ص) دشمنان بسياري داشت كه بخشي ريشه در حسادت‌هاي مغرضان، برخي ريشه در رشادت‌هاي حضرت علي(ع) و بعضي ريشه در عدالت آن حضرت داشت كه در اين نوشتار به گوشه‌اي از آن‌ها اشاره مي‌شود: ۱. ۴. عايشه دشمني عايشه با امام علي(ع) ريشه در كينه‌هايي دارد كه از زمان پيامبر خاتم(ص) در دل خود مي‌پروراند. اميرمؤمنان(ع) در اين‌باره مي‌فرمايد: «اما آن زن، انديشهٴ زنانه بر او دست يافت و كينه در سينه‌اش چون كورهٴ آهنگري بتافت؛ اگر از او بخواهند آن چه به من كرد با ديگري بكند، نمي‌كرد و چنين نمي‌شتافت.»(رضي، خطبه ۱۵۶) عايشه از سرسخت‌ترين دشمنان عثمان بود و آرزوي مرگش را داشت؛(مفيد، ۱۴۱۳الف: ۱۴۷؛ يعقوبي، همان: ۲/۱۷۵-۱۷۶) ليكن هنگامي‌كه خبر قتل عثمان و بيعت مردم با حضرت علي(ع) را شنيد، بي‌درنگ تغيير موضع داد و از قتل خليفه، دستاويزي براي رويارويي با آن حضرت فراهم آورد.(دينوري، همان: ۱/۶۶؛ الطبري، ۱۳۸۷: ۴/۴۵۹) هنگامي‌كه عايشه از عبيد بن سلمه الليثي (ابن ام كلاب) خبر قتل عثمان و بيعت مردم با امام علي(ع) را شنيد، گفت: كاش آسمان بر زمين مي‌آمد و چنين خبري را نمي‌شنيدم. به خدا قسم كه عثمان را به ظلم كشتند و خون او را بي‌گناه ريختند. به خدا قسم يك روز از عمر عثمان از تمام عمر علي بهتر بود. از پاي نخواهم نشست تا تقاص خون عثمان را بازگيرم. عبيد گفت: چرا چنين مي‌گويي؟ مگر تو نمي‌گفتي كه امروز در روي زمين هيچ كس در نزد خدا از علي بن ابي‌طالب(ع) گرامي‌تر نيست؟! اكنون چرا او را دشمن مي‌داري و خلافت او را نمي‌پسندي؟ مگر تو نبودي كه مردمان را بر كشتن عثمان تحريص مي‌كردي كه اين پير كفتار را بكشيد؟ عايشه گفت: عثمان توبه كرد و از گناهان پاك شد؛ ولي شما او را كشتيد. به خدا قسم تقاص خون او را خواهم گرفت و در اين كار آرام نخواهم نشست.(ابن اعثم كوفي، همان: ۲/۴۳۷؛ الطبري، همان: ۴/۴۵۹، مفيد، ۱۴۱۳الف: ۱۶۲، دينوري، همان: ۵۱) عايشه از نيمه راه به مكه بازگشت و در مقابل درب مسجد الحرام از شتر خود پياده شد؛ سوي حجر الاسود حركت كرد. در اين هنگام مردم از هر سو دور او را گرفتند. عايشه كه جمعيت فراوان اطراف خود را ديد، آنان را مخاطب ساخت و گفت: مردم عثمان را مظلومانه كشتند و به خدا سوگند به خون‌خواهي او قيام خواهم كرد.(تاريخ طبري، ۱۳۸۷: ۴/ ۴۵۹؛ ابن اثير، همان: ۳/۲۰۶-۲۰۷) اميرمؤمنان(ع) خطاب به عايشه مي‌نويسد: «در دهان‌ها انداخته‌اي كه خون عثمان مي‌طلبم. ميان تو و عثمان چه خويشاوندي و قرابتي است؟ عثمان مردي است از بني‌اميه و تو از بني‌تيم بن مرة بن كنانه. گناه تو كه از خانه بيرون آمدي و خويش و خلق را در معرض بلا افكندي، بيشتر از گناه كساني است كه عثمان را كشتند. من مي‌دانم كه تو از خود اين كار را نمي‌كني؛ جماعتي تو را بر اين كار مي‌دارند.»(ابن اعثم، همان: ۲/۴۶۵) گزارش شده است كه عايشه پس از بازگشت از بصره به مدينه، دست از تحريك مردم عليه اميرمؤمنان(ع) بر نداشت و نامه‌اي به وسيله اسود بن بختري به معاويه و شاميان نوشت و آنان را عليه اميرمؤمنان(ع) برانگيخت.(طبرسي، ۱۴۰۳: ۱/۱۶۵)👇👇
۲. ۴. معاويه دشمني معاويه با اميرمؤمنان(ع) به نزاع ميان بني‌هاشم و بني‌اميه باز مي‌گشت. در صدر اسلام، ابوسفيان (پدر معاويه) جنگ‌هاي خونيني عليه پيامبر خاتم(ص) به راه انداخته بود و امير مؤمنان(ع) در يك روز از جنگ بدر، برادر، دايي و جد معاويه را به هلاكت رساند، از اين‌رو وي به خونخواهي از آنان،(ابن مزاحم، همان: ۱۰۲ و ۴۱۷) نه تنها آن حضرت، بلكه اصل اسلام را آماج كينه‌هاي خود قرار داد و در پي زدودن نام پيامبر خاتم(ص) از جامعه بود، از اين‌رو اميرمؤمنان(ع) نبرد «صفين» را مولود كينه‌هاي بدر، احد و دشمني‌هاي زمان جاهليت مي‌خواند.(همان، ۳۹۱) كينه‌ورزي معاويه به اندازه‌اي بود كه يزيد بن معاويه، پس از شهادت امام حسين(ع)، آرزو مي‌كرد كه اي كاش پدرانم (كه در بدر كشته شدند) زنده بودند و مي‌ديدند كه چگونه انتقام آنان را گرفتم. (ابومخنف كوفي، ۱۴۱۷: ۲۶۸) مورخان بسياري به اين كينه‌ها اشاره كرده‌اند و دليل اصلي دشمني‌ها و جنگ افروزي‌هاي بني‌اميه عليه اميرمؤمنان(ع) را كشته شدن پدران و خويشاوندانشان به دست امام علي(ع) دانسته‌اند؛ آن‌گونه كه كساني همچون مراون بن حكم و سعيد بن عاص و وليد بن عقبه به اين نكته اشاره كرده‌اند.(يعقوبي، همان: ۲/۱۷۸؛ ابن ابي‌الحديد، همان: ۷/۳۸-۳۹) منبع: مقاله چرایی برجستگی قتل عثمان و انتساب آن به امیر مؤمنان (ع) با تأکید بر نهج البلاغه، محمد علی پرهیزگار، فصلنامه پژوهشهای نهج البلاغه، شماره ۵۵.
🏴تاعلی ماهَش به سوی قبر بُرد 🏴ماه، رخ از شرم، پشت ابر بُرد 🏴آرزوها را علی در خاک کرد 🏴خاک هم گویی گریبان چاک کرد 🏴زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر 🏴تن نمانده هیچ ازاو،جانم بگیر _________________ بر همه محبین و شیعیان حضرتش باد...
* انديشه‌هاي تناسخي سرکرده بابیت تناسخ اصطلاحی کلامی، فلسفی و عرفانی به معنای انتقال روح از جسمی به جسم دیگر پس از مرگ و بازگشت دوباره آن به دنیا است. تنها وجه اشتراک میان معتقدان به تناسخ، عقیده به انتقال روح از جسمی به جسم دیگر است، اما درباره علت و نوع و سرانجامِ تناسخ عقیدۀ واحدی وجود ندارد. به ظاهر، ریشه اعتقاد به تناسخ شبه قاره هند است و از آنجا به سایر فرهنگ‌ها نیز سرایت کرده است. این باور با آموزه‌های ادیان آسمانی سازش ندارد و دلایل فراوانی بر نادرستی آن ارائه شده است. در اين قسمت به گونه‌اي از معاد‌شناسي بابيت و بهائيت اشاره مي‌كنيم كه رنگ و بوي تناسخ دارد. علي‌محمّد شيرازي (باب) خود را همان آدم بديع فطرت خوانده و مي‌نويسد: «از براي خدا عوالم و اوادم ما لا نهاية بوده و غير از خدا كسي محصي آن‌ها نبوده و نيست و در هيچ عالم مظهر مشيت نبوده الا نقطه بيان … و بعينه نقطه بيان (علي‌محمّد) همان آدم بديع فطرت اول بوده که خدا از آن روز تا امروز حفظ فرموده … اين ذكر نظر به ضعف مردم مي‌گردد و الا مثلاً جواني كه دوازده سال تمام از عمر او گذشته نمي‌گويد كه من آن نقطه هستم… از اين جهت است كه رسول خدا(ص) نفرمود كه من عيسي(ع) هستم.»(۱) او عمر عالم از آدم تا عصر خود را ۱۲۲۱۰ سال مي‌داند و چون به عقيده او هر هزار سال از عمر عالم، معادل با يك سال از عمر ظهورات و نمو آن‌ها به‌صورت كمال است، ازاين‌رو آدم را به نقطه تشبيه مي‌كند و خود را به جوان دوازده ساله و من يظهره الله را به جوان چهارده ساله و اين نيز از شواهد قطعي است كه خود علي‌محمّد نيز زمان پيدايش من يظهره الله را نزديك دو هزار سال پس از عصر خود فرض مي‌كرده است.(۲) علي‌محمّد شيرازي (باب) دراين‌باره مي‌نويسد: «مِن ظهور آدم الي ظهور نقطه البيان از عمر اين عالم نگذشته الا دوازده هزار و دويست و ده سال و قبل اين شكي نيست كه از براي خدا عوالم و اوادم بودم ما لانهايه بوده و غير از خدا كسي محصي آن‌ها نبوده و نيست و در هيچ عالمي مظهر مشيت نبوده الا نقطه بيان ذات حروف سبعه و نه حروف حي بيان و نه اسماء او الا اسماء بيان و نه امثال او الا امثال بيان…. و به عينه نقطه بيان همان آدم بديع فطرت اول بوده و به عينه خاتمي كه در يد اوست همان خاتم بوده كه از آن روز تا امروز خدا حفظ فرموده و به عنيه آيه كه مكتوب بر اوست همان آيه بوده كه مكتوب بر او بوده اين ذكر نظر مردم است و الا آن آدم در مقام نطفه اين آدم مي‌گردد مثلاً جواني كه دوازده سال تمام از عمر او گذشته نمي‌گويد كه من آن نطفه هستم كه از فلان سما نازل و در فلان عرض مستقر شده كه اگر بگويد تنزل نموده… اين است كه نقطه بيان نمي‌گويد امروز منم مظاهر مشيت از آدم تا امروز كه مثل اين قول همين مي‌شود و از اين جهت است كه رسول خدا نفرمود كه من عيسي هستم، زيرا كه آن وقتي است كه عيسي از حد خود ترقي نموده و به آن حد رسيده و همچنين من يظهره الله در حد زماني كه محبوب چهارده ساله ذكر مي‌شود، لايق نيست كه بگويد من همان دوازده ساله كه اگر بگويد نظر به ضعف مردم نموده، زيرا كه شي رو به علو است نه دنو، اگر چه آن جوان چهارده ساله در حين نطفه آدم بوده و كم كم ترقي نموده تا آن كه امروز دوازده ساله گشته و از اين دوازده سالگي كم كم ترقي مي‌نمايد تا آن كه به چهارده سالگي مي‌رسد.»(۳) شایان بیان است که علی محمد شیرازی در هر دو جمله خود، او با کاربست واژه «بعینه» خود را همان حضرت آدم می داند؛ بنابراین این جمله را با توجیهاتی همچون شباهت شخصی، صفتی و … نمی توان اصلاح کرد. پانوشت ۱. بيان، باب ۱۳، واحد ۳. ۲. نقطة الکاف، ص ۲۲. ۳. بيان فارسي، باب ۱۳، واحد ۳. https://bahaiat.com/%d8%a7%d9%86%d8%af%d9%8a%d8%b4%d9%87%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%d9%8a-%d8%aa%d9%86%d8%a7%d8%b3%d8%ae%d9%8a-%d8%b3%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%a7%d8%a8%db%8c%d8%aa-%d9%88-%d8%a8%d9%87%d8%a7%d8%a6%db%8c%d8%aa/
پاسخ به یک تطبیق ذوقی: آیا شرف شمس به بهاییت ربط دارد؟ خیر؛ یک تطبیق زوقی است که پشتوانه علمی نداره. شرف شمس یک وقت نجومی است که مطابق با ظهر ۱۹ فرورین است و ربطی به عدد مقدس بابیت و بهاییت (۱۹) نداره.
مقاله «نقد نگاه موعودگرایانه بهائیت به مفهوم ابن الانسان بر اساس متون ادیان»👆👆👆
مقالات فراوانی به ناتوانی ها و فقر کلامی و فقهی بهائیت پرداخته ونمونه‌هایی از تأثیرپذیری یا الگوگیری از ادیان، مذاهب و فرق را نوشته‌اند؛ این مقاله کوتاه با استناد به اقراري از خود حسین علی نوري (معروف به بهاء الله، مدعی نبوت در بهائیت) به بیان تناقضات و نقد بهائیت می‌پردازد. نوری در رساله سئوال جواب مي‌نويسد: «در باره زکات هم امر نموديم کما نزل في الفرقان (قرآن) عمل نمايند.» (1) اين فقره در کنار نگاه بيت العدل به اين حکم، نقدهاي فراواني را بر بدنه بهائيت وارد مي‌کند که به اجمال برخی از آن‌ها بیان می‌شود: 1. با این جمله ادعاي عصمت کبري و علم لدني حسين‌علي نوري زیر سئوال می‌رود، زیرا او که مدعی عصمت کبری و علم لدنی است، ولی نمی‌داند که قرآن کریم تنها وجوب زکات را بیان کرده است، نه احکام و جزئیات وجوب آن را، اعم از چیزی‌هایی که زکات به آن‌ها تعلق می‌گیرد و میزان زکات و ... و این نادانی بر عدم عصمت و نداشتن علم لدنی او کفایت می‌کند. 2. با این جمله وجود مسئله اجتهاد و تقليد در بهائيت مطرح و تجویز می‌شود، زیرا احکام و جزئیات زکات بر اساس روایاتی تبیین شده که به این موضوع پرداخته‌اند و علما با اجتهاد خود به بررسی می‌پردازند و پس از استخراج از منابع آن را در اختیار مردم قرار م‌دهند و آنان نیز از این حکم پیروی می‌کنند که همان تقلید در احکام (فروع دین) است که در اسلام جایز شمرده شده است. بنابراین توصیه بهاء که کما نزل فی الفرقان عمل کنید، یعنی شما هم راهی را طی کنید که مسلمانان طی کردند؛ یعنی از قرآن تقلید کنید؛ ولی چون قرآن کریم به جزئیات نپرداخته است، از احادیث ائمه اطهار (ع) تقلید کنید و چون تبیین حکم بر اساس روایات کار علمای دین است، از علمای اسلام تقلید کنید. (البته به صورت غیر محسوس) 3. تناقضي روشن می‌شود که در نظام تشکيلاتي بهائيت وجود دارد و آن این که: أ. تشکیلات بهائیت تقلید را نفی می‌کند؛ ولی سرکرده بهائیت یعنی حسین علی نوری آن را تجویز می‌کند. (جالب بدانید، کتاب «گنجینه حدود احکام» رساله عبدالحمید اشراق خاوری است که بهائیان احکام خود را از آن تقلید می کنند.) ب. تشکیلات بهائیت، این جریان را یک دین جدید، بدیع معرفی می‌کند، ولی با این حکم روشن می‌شود که نه تنها جدید و بدیع نیست، بلکه در هر قسمتی به مقتضای خود از دیگران الگو گرفته است. ج. تشکیلات بهائیت، دین اسلام را تاریخ مصرف گذشته معرفی می‌کند و خود را به مقتضای زمان می‌داند؛ ولی در موارد بسیاری از جمله احکام به الگوسازی از احکام اسلامی امر می‌کند و این تناقضی آشکار است، زیرا: از یک سو اگر بهائیت به مقتضای زمان است، خود باید احکام جامع و کاملی داشته باشد، نه از احکام دیگران وام بگیرد. از سوی دیگر اگر احکام اسلام کارایی دارد و می‌توان از آن بهره گرفت، پس به مقتضی زمان است و تاریخ مصرفش باقی است؛ بنابراین به دین و شریعت تازه ای نیاز نیست. یک متحری حقیقی حقیقت به تأمل کوتاهی در این نوشته، حقیقت را خواهد یافت... پانوشت 1. ملحقاتي بر کتاب اقدس نازله از قلم اعلي، ص 75؛ گنجینه حدود و احکام، ص 149.
** ناقضات تعالیم بهائیت (1. تحری حقیقت) سران بهائیت همچون سایر مدعیانی که با پیروان سایر ادیان و مذاهب روبرو هستند، از تحری حقیقت و ترک تقلید سخن می‌گویند. این نوشتار نخست شعارهای آنان با موضوع حق‌پژوهی و تقلیدگریزی را گزارش می‌کند؛ سپس از تناقض‌هایی پرده بر می‌دارد که در گفتار و کردار و آموزه‌های سران این جریان هست: 1. شعارها أ. نوری پیروانش را به تحقیق شخصی فرامی‌خواند که با گوش خود بشنوند و با چشم خود ببینند: «انسان چون به مقام بلوغ فائز شد، باید تفحّص نماید ... به سمع و بصر خود بشنود و ببیند.»(1) ب. عباس افندی اهل انصاف را به بررسی و تحری حقیقت فرامی‌خواند: «نفوسی که منصفند، فحص می‌کنند، تحقیق و تدقیق می‌کنند، همان فحص و تدقیق سبب هدایت آن‌ها می‌شود ... می‌گویند می‌رویم، می‌بینیم و تحرّی حقیقت می‌نمائیم.»(2) او این تحری را برای غیر بهائیان تجویز کرده و یهودیان و زرتشتیان و ... را به ترک تقلید و بررسی ادیان دیگر برای دستیابی به حقیقت فرا می‌خواند: «اول اساس بهاء اللّه تحری حقیقت است یعنی باید نفوس از تقالیدی که از آباء و اجداد موروث مانده منزه و مقدس گردند، زیرا موسویان تقالیدی دارند، زردشتیان تقالیدی دارند، مسیحیان تقالیدی دارند بودائی‌ها تقالیدی دارند. هر ملتی تقالیدی دارد، گمان می‌کند که تقالید خودش حق است و تقالید دیگران باطل؛ مثلاً موسویان گمان می‌کنند تقالید خودشان حق است و تقالید سائرین باطل. ما می‌خواهیم بفهمیم کدام یک صحیح است؟ جمیع تقالید که صحیح نیست؛ اگر به تقالیدی تمسک داشته باشیم، مانع است که تقالید دیگران را درست تحری نمائیم؛ مثلاً شخص یهودی چون معتقد و متمسک به تقالید موسویان است، ممکن نیست بفهمد دیگران حق هستند؛ پس باید تقالید را بریزد و تحری حقیقت بکند و شاید حق با دیگران باشد.»(3) ... تناقض ها در پست بعدی .... برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)
2. تناقض‌ها أ. علی‌محمّد شیرازی حتی خواندن کتاب‌های غیر بابیان را منع کرده و در بابی با این عنوان می‌نویسد: «الباب العشر من الواحد الرابع لا یجوز التدریس فی کتب غیر البیان، الا انا انشاء لله (اذا انشی فیه) مما یتعلق بعلم الکلام و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غیر هما، لم یوذن لاحد من المومنین».(4) او باب حتی از نابودی کتب غیر بابی سخن رانده و بابی از کتاب خود را به این عنوان اختصاص می‌دهد: «الباب السادس من الواحد السادس فی حکم محو کل الکتب الا ما انشئت او تنشیفی ذلک الامر»،(5) از این‌رو عباس افندی دوران بابیت را عصر گردن‌زنی و قتل عام غیر بابیان و سوزاندن کتاب‌های غیر بابی و نابودی بقعه‌ها می‌خواند: «و در یوم ظهور حضرت اعلی منطوق بیان ضرب اعناق و حرق کتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود.»(6) ب. نوری با نفی تحقیق، از وجوب پذیرش بی‌چون و چرای کلام خود سخن می‌راند: «هیچ لذتی اعظم‌تر در امکان خلق نشده که کسی استماع نماید آیات آن را و بفهمد مراد آن را و لم بم (چون و چرا) در حق کلمات آن نگوید و مقایسه با کلام غیر او نکند.»(7) وی از دیدن آثار دیگران و شنیدن کلام و استدلال غیر بهائیان نیز نهی می‌کند: «کور شو تا جمالم بینی و کر شو تا لحن و صوت ملیحم را شنوی و جاهل شو تا از علمم نصیب بری و فقیر شو تا از بحر غنای لا یزالم قسمت بی زوال برداری. کور شو یعنی از مشاهده‌ی غیر جمال من و کر شو یعنی از استماع کلام غیر من و جاهل شو یعنی از سوای علم من تا با چشم پاک و دل طیب و گوش لطیف به ساحت قدسم در آیی.»(8) او شنیدن کلام مخالفان را ممنوع می‌سازد؛ حتی اگر مستدل بود و نقد مستندی ارائه کرد: «جمیع احبّاء الله لازم که از هر نفسی که رائحه بغضا از جمالِ عِزِّ ابهی ادراک نمایند از او احتراز جویند؛ اگر چه به کلّ آیات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جوید الی ان قال عزّ اسمه؛ پس در کمال حفظ خود را حفظ نمایند که مبادا به دام تزویر و حیله گرفتار آیند. این است نصح قلم تقدیر.»(9) نوری نَفَس مخالف را نیز سمّی واگیر می‌داند: «پس از چنین اشخاص اعراض نمودن اقرب طرق مرضات الهی بوده و خواهد بود، چه که نَفَسشان مثل سمّ سرایت کننده است.»(10) همچنین آورده است: «جمال مبارک در جمیع الواح و رسایل احبّای ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد باب منع فرمود که نفسی نزدیکی به آنان نکند، زیرا نَفَسشان مانند سَمِّ ثُعبان می‌ماند؛ فوراً هلاک می‌کند.»(11) بر اساس آنچه گذشت، روشن شد که این شعار، تنها خطاب به غیر بهائیان و برای جذب آنان است؛ اگر کسی پس از پذیرش بهائیت، تحقیق و تحری حقیقت کرد و از بهائیت خارج شد یا بهائی ماند؛ لیکن برخی گفتار و کردار سران این جریان را خلاف نصوص خود دانست، به شدت با او برخورد شده و حتی از دایره انسانیت خارج می شود: «نفوسی که از این امر بدیع معرضند، از رداء اسمیه و صفتیه محروم و کل از بهائم بین یدی الله محشور و مذکور»؛(12) همچنین می‌نویسد: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید.»(13) نیز آورده است: «معرض بالله چون توقف نمود و از صراط لغزید، در همان حین هیکلش از قمیص انسانی خارج و به جلود بهائم ظاهر.»(14) ... ادامه در پست بعدی .... برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)
ج. عباس افندی در برخورد با معترض و مخالف دست به طرد و حذف می‌آلاید: «ایادی امرالله باید بیدار باشند؛ به محض اینکه نفسی بنای اعتراض و مخالفت با ولی امرالله گذاشت، فوراً آن شخص را اخراج از جمع اهل بهاء نمایند و ابدا بهانه‌ای از او قبول ننمایند؛ چه بسیار که باطل محض، به صورت خیر درآید تا القای شبهات کند.»(15) او در این حکم، شعار زیبای خود را فراموش کرده است که می‌گفت: «محبت سبب حیاتست، جدائی سبب ممات».(16) وی آشنایی کودکان بهائی با تعالیم غیر بهائی را سبب رسوایی بهائیت می‌داند: «اطفال احبّا ابداً جائز نیست که به مکتب‌های دیگران بروند چه که ذلّت امراللّه است و به کلّی از الطاف جمال مبارک محروم مانند، زیرا تربیت دیگر شوند و سبب رسوائی بهاییان گردند.»(17) او معاشرت با غیر بهائیان را سبب پریشانی دانسته و می‌گوید: «نفوسی که تصدیق نموده‌‌اند و به هدایت پرداخته‌اند و حال به کلی به پریشانی فکر مبتلا شده‌اند، سبب این است که این اشخاص با نفوس غافله معاشر گشته‌اند و مخالفت نص صرحی الهی نموده با اشرار الفت گرفتند و مؤانست جستند. این است که می‌فرماید: مجالست اشرار نور جان را به نار حسبان تبدیل نماید، زیرا ممکن نیست که شخص سالمی با مسلولی و یا مجذومی الفت نماید و علت سرایت نکند. امروز جمعی بی‌خردان که مانند حیوان اسیر عالم طبیعتند و از جهان الهی خبر ندارند، با هر نفسی الفت کنند، القاء شبهات نمایند، کم کم این سمّ مهلک در نفوس مستمینی تأثیر کند.»(18) این همه ترس گواه آن است که سران این جریان از تزلزل آثار و استدلال‌های خود و سستی باورشان آگاهند، از این‌رو با محصور کردن پیروان خود در پی ناآگاه و غیر مطلع نگاه داشتن آنان هستند. همچنین روشن است که این شعار ویژه غیر بهائیان و برای جذب به بهائیت است، نه کسانی که بهائی هستند، زیرا اگر یک بهائی تحقیق کند و دین تازه‌ای برگزیند یا اشکال کند بر بعضی از آموزه‌های بهائیت یا آنچه مربوط به این جریان است، بی‌درنگ گرفتار طرد روحانی، تشکیلات و ... خواهد شد. در پایان اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) می‌گوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود.»(19) آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (تحری حقیقت) باز هم می‌توان بهائیت را یک دین الهی خواند؟ قضاوت با شما ... منابع در پست بعدی .... برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)
پانوشت 1. پیام ملکوت، ص 11. 2. خطابات، ج 1، ص 189. 3. پیام ملکوت، ص 17. 4. یعنی: تدریس کتابی به جز کتاب بیان جایز نیست. مگر هنگامی که در آن‌ها از آنچه به علم کلام مربوط است، نوشته شده باشد و همانا آنچه از منطق و اصول و علوم دیگر اختراع شده، برای اهل ایمان جایز نیست و در خواندن و تدریس آنها ماذون نیستند. بیان فارسی، واحد 4، باب 10. 5. یعنی: حکم نابودی تمامی کتب به جز آن‌هایی که درباره‌ی بابیت نوشته شده یا نگاشته خواهد شد. بیان فارسی، واحد 6، باب 6. 6. مکاتیب، ج 2، ص 266. 7. بدیع، ص 145. 8. ادعیه حضرت محبوب، ص 427 - 428. 9. گنجینه حدود و احکام، ص 450. 10. گنجینه حدود و احکام، ص 450.11. 11. گنجینه حدود و احکام، ص 449 - 450. 12. بدیع، ص 213. 13. بدیع، ص 140. 14. بدیع، ص 110. 15. الواح وصایا، ص 12 و 13. 16. خطابات، ج 1، ص 153. 17. مکاتیب، ج 5، ص170. 18. مائده آسمانی، ج 2، ص 35 - 36. 19. بدیع، ص 126. برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)
** تناقضات تعالیم بهائیت (2. وحدت عالم انسانی) سران بهائیت از اتحاد همه انسان‌ها سخن می‌گویند و همگان را برابر می‌دانند در حالی که واقعیت بهائیت خلاف این ویترین زیبای است. این نوشتار نخست نمونه‌هایی از این شعارها را گزارش می‌کند؛ سپس از تناقض‌هایی پرده بر می‌دارد که در گفتار و کردار و آموزه‌های سران این جریان هست: 1. شعارها الف. حسین علی نوری از وحدت همه انسان‌ها سخن می‌گوید : «به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید، همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار.»(1) او بر اساس این آموزه به معاشرت به پیروان ادیان سفارش می‌کند: «عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان.»(2) ب. عباس افندی درباره برابری کامل انسان‌ها می‌گوید: «خداوند عالم جمیع را از تراب خلق فرمود و جمیع را از یک عناصر خلق کرده، کلّ را از یک سلاله خلق نموده، جمیع را در یک زمین خلق کرده و در ظلّ یک آسمان خلق نموده و در جمیع احساسات مشترک خلق فرموده و هیچ تفاوتی نگذاشته. جمیع را یکسان خلق کرده جمیع را رزق می‌دهد. جمیع را می‌پروراند. جمیع را حفظ می‌فرماید. به جمیع مهربان است. در هیچ فضل و رحمتی تفاوتی بین بشر نگذاشته.»(3) او در جای دیگری می‌گوید: «جمیع خلق، اغنام الهی (گوسفندان خدایی) و خدا شبان مهربان، به جمیع اغنام (گوسفندان)، رأفت کبری دارد و به هیچ وجه امتیازی نگذاشته.»(4) همچنین درباره انسانیت همه بشر آورده است: «جمیع بشر انسانند؛ یعنی تاج انسانی زینت هر سری و خلعت موهبت زیور هر بری. کل بنده او هستند به جمیع مهربان است. عنایت شامل کل است تفریق نمی‌فرماید که این مؤمن است یا آن مؤمن نیست. راحم کل و رازق کل است. این صفت رحمانیت الهیه است؛ لهذا نمی‌توانیم نفسی را بر نفسی ترجیح بدهیم، زیرا خاتمه مجهول. نهایت این است که بعضی نفوس امثال اطفال به بلوع نرسیده‌اند، باید آن‌ها را تربیت نمائیم تا به بلوغ برسند یا مریضند، باید معالجه کنیم تا شفا یابند یا جاهلند باید تعلیم کنیم تا دانا شوند. نباید آن‌ها را بد بدانیم و نفرت از آن‌ها داشته باشیم، بلکه باید به آن‌ها مهربان‌تر باشیم، به جهت اینکه اطفالند، مریضند، نادانند. ملاحظه کنید در عالم وجود الفت سبب وجود محبت سبب حیاتست؛ جدائی سبب ممات است.»(5) او پیروان ادیان را بندگان یک خدا می‌خواند: « الحمد للّه جمیع ما بندگان یک خداوندیم و در بحر رحمت یک خداوند مستغرقیم دیگر تعصّب موسوی یا مسیحی یا مسلمان بی معنی است.»(6) وی مسائل اعتقادی را شخصی دانسته که بررسی و محاسبه‌‌اش با خدای سبحان است، نه انسان‌ها: «چرا بگوئیم این موسوی است، او عیسوی است، این محمّدی است، او بودائی است؛ این‌ها دخلی به ما ندارد. خداوند همه ما را خلق کرده و تکلیف ما است که به کلّ مهربان باشیم؛ امّا مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قیامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آن‌ها قرار نداده؛ ما باید شکر نعمای الهی کنیم. ممنون عنایات او باشیم که ما را به صورت و مثال خود خلق فرموده. به جمیع ما سمع و بصر عنایت نموده. این چه موهبتی است؟ این چه عنایتی است؟ این چه تاج درخشانی است؟ چرا این عنایات را هدر دهیم؟ چرا به خود مشغول شویم؟ چرا به یکدیگر پردازیم؟ چرا انکار فیوضات الهی کنیم؟ ما باید به شکرانه این موهبت پردازیم و چون حقیقت حاصل شود، جمیع یک قوم گردیم. جمیع در یک وطن زندگانی نمائیم. جمیع یک ملّت شویم تا این عالم انسانی ملکوتی گردد؛ این جهان ظلمانی نورانی شود تا نزاع و جدال بر افتد و نهایت محبّت و الفت حاصل شود. این است مقصود از بعثت انبیای الهی؛ این است مقصود از انزال کتب آسمانی؛ این است مقصود از تجلّی شمس حقیقت تا وحدت عالم انسانی ظاهر گردد.»(7) بر اساس این شعار، وی از توهین به دیگران نیز نهی می‌کند: «تعالیم الهیه در این دور نورانی چنین است که نباید نفوس را توهین نمود.»(8) ... تناقض ها در پست بعدی ... برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)
2. تناقض‌ها الف. حسین علی نوری در سخنی نژادپرستانه و قومیت‌گرایانه درباره برادران آذری و ترک زبان می‌گوید: «اترکوا التروک و لو کان ابوک، ان احبّوک اکلوک و ان ابغضوک قتلوک.»(9) او مردم شام و سوریه را نَحس خطاب کرده و تبلیغ بهائیت را در آن‌جا ممنوع اعلام می‌کند: «...ای نبیل بارها امر نمودیم و باز هم می‌گوئیم در بریه (سرزمین) شام ذکر مالک انام جائز نبوده و نیست چه که اهل آن به غایت از شاطی قرب بعیدند و از رحیق (باد‌ه) عنایت محروم. اَرض آن به غایت مبروک است و خلق آن به غایت منحوس.»(10) وی دوستداران خود را درّ و جواهر می‌خواند و دیگران را سنگ ریزه‌های زمین خاکی می‌نامد: «احبائی هم لئالی الامر و من دونهم حصاه الارض و لا بد أن یکون الحصاه ازید عن لوء لوء قدس ثمین و و احد من هؤلاء عند الله خیر من الف الف نفس من دونهم کما ان قطعه من الیاقوت خیر من الف جبال من حجر متین فاشهد الأمر و الفرق بین هؤلاء و هؤلاء لتکون من اصحاب الیقین.»(11) او که از معاشرت با ادیان سخن می‌گفت، شیعیان را مشرک می‌خواند: «لعمرالله حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور و مسطور»و دیدار با مشرکان را حرام می‌شمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکین و المنافقین.»(12) وی خود را حق مسلم دانسته و دیگران را باطل، از این‌رو بهائیان را نه تنها از معاشرت با غیرهمکیشان خود باز داشته، بلکه دستور می‌دهد که می‌بایست نسبت خانوادگی خود با غیر بهائیان را نیز قطع کنند: «انا قطعنا حبل النسبه من کل ذی نسبه الا لمن آمن بالله و اعرض عن المشرکین ان یا عبادی لو یسمع احد منکم بان اعرض اخوه او اخته عن الله ینبغی له بأن یعرض عنه و یقبل الی محبوب المخلصین.»(13) بر این اساس است که آورده‌اند: «مراد معاشرت با نفوسی است که از آنها مضرّت حاصل نشود.»(14) او مخالفان و رانده‌شدگان از بهائیت را انفس خبیثه و بادهای عقیمه می‌نامد که مسموم کننده هستند و می‌بایست از آنان دوری کرد: «هر مالک بستانی شجره یابسه را در بستان باقی نگذارد و البته او را قطع نموده به نار افکند چه که حطب یابس درخور و لایق نار است؛ پس ای اهل رضوان من، خود را از سموم انفس خبیثه و اریاح عقیمه که معاشرت با مشرکین و غافلین است، حفظ نمائید.»(15) او در لوح دیگری آورده است: «باید از معرضین در کل شئون اعراض نمائیم و در آنی مؤانست و مجالست را جائز نداریم که قسم به خدا که انفس خبیثه انفس طیبه را می‌گدازد؛ چنانکه نار حطب یابسه را و حر ثلج بارده را.»(16) او درباره مخالفان خود و نوشته‌هایش می‌نویسد: «لا تعاشروا مع الذین هم کفروا بالله و آیاته ثم اجتنبوا عن مثل هولاء».(17) همچنین درباره دوری از دشمنانش می‌افزاید: «ایاک ان لا تنس ذکری و لاتستأنس باعدائی لأن الشیطان یذهب عن قلب الانسان نفحات الرحمن.»(18) او در لوح دیگری مخالفان خود را خبیث خوانده و درباره عدم معاشرت با آنان می‌نویسد: «بر هر نفسی لازم است که از انفس خبیثه مشرکه اجتناب نمایند.»(19) وی حتی از انسان خواندن مخالفان خود نیز نهی می‌کند: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است، تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید.»(20) ... ادامه در پست بعدی ... برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)
ب. عباس افندی در سخنی نژادپرستان، آفریقائیان را وحشی، بی‌عقل و دانش و غیر متمدن می‌خواند: «اهالی مملکتی نظیر افریقا جمیع مانند وحوش ضاریه و حیوانات برّیّه بی‌عقل و دانشند و کلّ متوحّش. یک نفس دانا و متمدّن در ما بین آنان موجود نه.»(21) وی در توهین دیگری به سیاه‌پوستان می‌نویسد: «اقوام متوحّشه به هیچ وجه از حیوان امتیازی ندارند؛ مثلاً چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک؟! اینها خلق الله البقر علی صورة البشرند. ‏آنان متمدن و با هوش».(22) او در جای دیگری به تحقیر ترک‌ها و آذری‌زبانان می‌پردازد: «جمال پاشا ... چون به عکا رسید و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانه‌اش رفتم. همین که مرا دید، استقبال کرد و مرا به کنارش نشاند و بی‌مقدمه چنین گفت: تو از مفسدین در دینی و به همین جهت دولت ایران تو را در اینجا تبعید نمود. ... اندیشیدم که ترک است و باید جوابی مضحک و مسکت داد.»(23) سخن از معاشرت آزاد (با غیر همکیشان و مخالفان اعتقادی)، تنها در خطاب‌های به غیر بهائیان است؛ از این‌رو بهائیان از معاشرت با طردشدگان، مخالفان و غیر بهائیانی منع شده‌اند که امیدی به بهائی شدنشان نیست. سه جلد کتاب خطابات عباس افندی دلیل این سخن است که در سفر به آمریکا و اروپا و ... بیان شده است، از این‌رو باید بررسی کرد که اگر آنگونه که ایشان در خطابات خود می‌گوید، دین و آیین و باور ملاک نیست، چرا غیر بهائیان یا طردشدگانِ از بهائیت مشرک خوانده شده و بهائیان از معاشرت با آنان منع شده‌اند؛ برای نمونه، او درباره نهی از معاشرت با غیر بهائیان می‌نویسد: «باب پنجم، نهی از معاشرت با مشرکین. در لوح ام عطار از قلم جمال مختار نازل قوله تعالی: لا تعاشری مع المشرکات کذلک یأمرک منزل الآیات»؛(24) اگر عباس افندی می‌گوید: «مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قیامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آن‌ها قرار نداده»،(25) حق ندارد باور دیگران را قضاوت کند و غیر بهائیان یا مخالفان خود را مشرک یا مشرکات و ... بخواند؛ بنابراین هنگامی‌که می‌گوید: «باید از معرضین در کلی شئون اعراض نمایی و در آنی مؤانست و مجالست جایز ندانی.»(26) دستوری خلاف خطابه نخست خود داده است و این دلیل روشنی هم بر تناقض‌یی او، هم فریب دیگران برای جذبشان به بهائیت است، زیرا سخن نخست خطاب به غیر بهائیان (مسیحیان، یهودیان و ... در آمریکا و اروپا و ...) است و سخن دوم خطاب به بهائیان؛ در اولی از معاشرت آزاد با همگان می‌گوید تا جذب کند؛ در دومی از عدم معاشرت می‌گوید که مبادا بهائیان کلام دیگران را بشنوند، از بطلان شعارهای بهائیت و حقانیت تعالیم دیگران آگاه شوند و از بهائیت بازگردند. در پایان اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) می‌گوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود.»(27) آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (وحدت عالم انسانی) باز هم می‌توان بهائیت را یک دین الهی خواند؟ قضاوت با شما ... پانوشت در پست بعدی ... برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)
پانوشت 1. مجموعه الواح مبارکه، ص 256. 2. اقدس، ص 137. 3. پیام ملکوت، ص 42. 4. مکاتیب. مصر، ج 3، ص 67. 5. خطابات، ج 1، ص 152 - 153. 6. پیشین، ج 2، ص 253. 7. پیشین، ج 2، ص 284 - 285. 8. مکاتیب، ج 1، ص 355. 9. «از تُرک زبانان دوری کن و فاصله بگیر، اگر چه پدرت باشد. که اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت کشت.» اسرار الآثار خصوصی، ج 2، ص 154. 10. اسرار الآثار، ج 5، ص 200. 11. مائده آسمانی، ج 4، ص 353. 12. «بدان که خدا بر احبایش دیدار با مشرکین و منافقین را حرام کرده است.» همان، ص 280. 13. مائده آسمانی، ج 8، ص 38. 14. گنجینه حدود و احکام، ص 448. 15. مائده آسمانی، ج 8، ص 39. 16. پیشین. 17. پیشین. 18. پیشین. 19. پیشین. 20. بدیع، ص 140. 21. مکاتیب، ج 1، ص 331. 22. خطابات، ج 3، ص 48. 23. اسرار الآثار خصوصی، ج 3، ص 42 و 43. 24. مائده آسمانی، ج 4، ص 365. 25. خطابات، ج 2، ص 284 - 285. 26. مائده آسمانی، ج 8، ص 39. 27. بدیع، ص 126. منبع: خاستگاه بهائیت، محمد علی پرهیزگار برگرفته شده از پایگاه شناخت مدعیان معاصر مهدویت (www.almahdyeen.ir)