* تناقضات تعالیم بهائیت (۱. تحری حقیقت)
سران بهائيت همچون ساير مدعياني که با پيروان ساير اديان و مذاهب روبرو هستند، از تحري حقيقت و ترک تقليد سخن ميگويند. اين نوشتار نخست شعارهاي آنان با موضوع حقپژوهي و تقليدگريزي را گزارش ميکند؛ سپس از تناقضهايي پرده بر ميدارد که در گفتار و کردار و آموزههاي سران اين جريان هست:
۱. شعارها
أ. نوري پيروانش را به تحقيق شخصي فراميخواند که با گوش خود بشنوند و با چشم خود ببينند: «انسان چون به مقام بلوغ فائز شد، بايد تفحّص نمايد … به سمع و بصر خود بشنود و ببيند.»(۱)
ب. عباس افندي اهل انصاف را به بررسي و تحري حقيقت فراميخواند: «نفوسي که منصفند، فحص ميکنند، تحقيق و تدقيق ميکنند، همان فحص و تدقيق سبب هدايت آنها ميشود … ميگويند ميرويم، ميبينيم و تحرّي حقيقت مينمائيم.»(۲)
او اين تحري را براي غير بهائيان تجويز کرده و يهوديان و زرتشتيان و … را به ترک تقليد و بررسي اديان ديگر براي دستيابي به حقيقت فرا ميخواند: «اول اساس بهاء اللّه تحري حقيقت است يعني بايد نفوس از تقاليدي که از آباء و اجداد موروث مانده منزه و مقدس گردند، زيرا موسويان تقاليدي دارند، زردشتيان تقاليدي دارند، مسيحيان تقاليدي دارند بودائيها تقاليدي دارند. هر ملتي تقاليدي دارد، گمان ميکند که تقاليد خودش حق است و تقاليد ديگران باطل؛ مثلاً موسويان گمان ميکنند تقاليد خودشان حق است و تقاليد سائرين باطل. ما ميخواهيم بفهميم کدام يک صحيح است؟ جميع تقاليد که صحيح نيست؛ اگر به تقاليدي تمسک داشته باشيم، مانع است که تقاليد ديگران را درست تحري نمائيم؛ مثلاً شخص يهودي چون معتقد و متمسک به تقاليد موسويان است، ممکن نيست بفهمد ديگران حق هستند؛ پس بايد تقاليد را بريزد و تحري حقيقت بکند و شايد حق با ديگران باشد.»(۳)
۲. تناقضها
أ. عليمحمّد شيرازي حتي خواندن کتابهاي غير بابيان را منع کرده و در بابي با اين عنوان مينويسد: «الباب العشر من الواحد الرابع لا يجوز التدريس في کتب غير البيان، الا انا انشاء لله (اذا انشي فيه) مما يتعلق بعلم الکلام و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غير هما، لم يوذن لاحد من المومنين».(۴)
او باب حتي از نابودي کتب غير بابي سخن رانده و بابي از کتاب خود را به اين عنوان اختصاص ميدهد: «الباب السادس من الواحد السادس في حکم محو کل الکتب الا ما انشئت او تنشيفي ذلک الامر»،(۵) از اينرو عباس افندي دوران بابيت را عصر گردنزني و قتل عام غير بابيان و سوزاندن کتابهاي غير بابي و نابودي بقعهها ميخواند: «و در يوم ظهور حضرت اعلي منطوق بيان ضرب اعناق و حرق كتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود.»(۶)
ب. نوري با نفي تحقيق، از وجوب پذيرش بيچون و چراي کلام خود سخن ميراند: «هيچ لذتي اعظمتر در امكان خلق نشده كه كسي استماع نمايد آيات آن را و بفهمد مراد آن را و لم بم (چون و چرا) در حق كلمات آن نگويد و مقايسه با كلام غير او نكند.»(۷)
وي از ديدن آثار ديگران و شنيدن کلام و استدلال غير بهائيان نيز نهي ميکند: «کور شو تا جمالم بيني و کر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوي و جاهل شو تا از علمم نصيب بري و فقير شو تا از بحر غناي لا يزالم قسمت بي زوال برداري. کور شو يعني از مشاهدهي غير جمال من و کر شو يعني از استماع کلام غير من و جاهل شو يعني از سواي علم من تا با چشم پاک و دل طيب و گوش لطيف به ساحت قدسم در آيي.»(۸)
او شنيدن کلام مخالفان را ممنوع ميسازد؛ حتي اگر مستدل بود و نقد مستندي ارائه کرد: «جميع احبّاء الله لازم که از هر نفسي که رائحه بغضا از جمالِ عِزِّ ابهي ادراک نمايند از او احتراز جويند؛ اگر چه به کلّ آيات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جويد الي ان قال عزّ اسمه؛ پس در کمال حفظ خود را حفظ نمايند که مبادا به دام تزوير و حيله گرفتار آيند. اين است نصح قلم تقدير.»(۹) نوري نَفَس مخالف را نيز سمّي واگير ميداند: «پس از چنين اشخاص اعراض نمودن اقرب طرق مرضات الهي بوده و خواهد بود، چه که نَفَسشان مثل سمّ سرايت کننده است.»(۱۰) همچنين آورده است: «جمال مبارک در جميع الواح و رسايل احبّاي ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد باب منع فرمود که نفسي نزديکي به آنان نکند، زيرا نَفَسشان مانند سَمِّ ثُعبان ميماند؛ فوراً هلاک ميکند.»(۱۱)
بر اساس آنچه گذشت، روشن شد که اين شعار، تنها خطاب به غير بهائيان و براي جذب آنان است؛ اگر کسي پس از پذيرش بهائيت، تحقيق و تحري حقيقت کرد و از بهائيت خارج شد يا بهائي ماند؛ ليکن برخي گفتار و کردار سران اين جريان را خلاف نصوص خود دانست، به شدت با او برخورد شده و حتي از دايره انسانيت خارج مي شود: «نفوسي که از اين امر بديع معرضند، از رداء اسميه و صفتيه محروم و کل از بهائم بين يدي الله محشور و مذکور»؛(۱۲) همچنين مينويسد: «اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد، از جميع فيو
ضات رحماني محروم است تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد.»(۱۳) نيز آورده است: «معرض بالله چون توقف نمود و از صراط لغزيد، در همان حين هيکلش از قميص انساني خارج و به جلود بهائم ظاهر.»(۱۴)
ج. عباس افندي در برخورد با معترض و مخالف دست به طرد و حذف ميآلايد: «ايادي امرالله بايد بيدار باشند؛ به محض اينكه نفسي بناي اعتراض و مخالفت با ولي امرالله گذاشت، فوراً آن شخص را اخراج از جمع اهل بهاء نمايند و ابدا بهانهاي از او قبول ننمايند؛ چه بسيار كه باطل محض، به صورت خير درآيد تا القاي شبهات كند.»(۱۵) او در اين حکم، شعار زيباي خود را فراموش کرده است که ميگفت: «محبت سبب حياتست، جدائي سبب ممات».(۱۶)
وي آشنايي کودکان بهائي با تعاليم غير بهائي را سبب رسوايي بهائيت ميداند: «اطفال احبّا ابداً جائز نيست که به مکتبهاي ديگران بروند چه که ذلّت امراللّه است و به کلّي از الطاف جمال مبارک محروم مانند، زيرا تربيت ديگر شوند و سبب رسوائي بهاييان گردند.»(۱۷)
او معاشرت با غير بهائيان را سبب پريشاني دانسته و ميگويد: «نفوسي که تصديق نمودهاند و به هدايت پرداختهاند و حال به کلي به پريشاني فکر مبتلا شدهاند، سبب اين است که اين اشخاص با نفوس غافله معاشر گشتهاند و مخالفت نص صرحي الهي نموده با اشرار الفت گرفتند و مؤانست جستند. اين است که ميفرمايد: مجالست اشرار نور جان را به نار حسبان تبديل نمايد، زيرا ممکن نيست که شخص سالمي با مسلولي و يا مجذومي الفت نمايد و علت سرايت نکند. امروز جمعي بيخردان که مانند حيوان اسير عالم طبيعتند و از جهان الهي خبر ندارند، با هر نفسي الفت کنند، القاء شبهات نمايند، کم کم اين سمّ مهلک در نفوس مستميني تأثير کند.»(۱۸)
اين همه ترس گواه آن است که سران اين جريان از تزلزل آثار و استدلالهاي خود و سستي باورشان آگاهند، از اينرو با محصور کردن پيروان خود در پي ناآگاه و غير مطلع نگاه داشتن آنان هستند. همچنين روشن است که اين شعار ويژه غير بهائيان و براي جذب به بهائيت است، نه کساني که بهائي هستند، زيرا اگر يک بهائي تحقيق کند و دين تازهاي برگزيند يا اشکال کند بر بعضي از آموزههاي بهائيت يا آنچه مربوط به اين جريان است، بيدرنگ گرفتار طرد روحاني، تشکيلات و … خواهد شد.
در پایان اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) میگوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهيه راه نبوده و نخواهد بود.»(۱۹) آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (تحری حقیقت) باز هم میتوان بهائیت را یک دین الهی خواند؟
قضاوت با شما
پانوشت
۱. پيام ملکوت، ص ۱۱.
۲. خطابات، ج ۱، ص ۱۸۹.
۳. پيام ملکوت، ص ۱۷.
۴. يعني: تدريس کتابي به جز کتاب بيان جايز نيست. مگر هنگامي که در آنها از آنچه به علم کلام مربوط است، نوشته شده باشد و همانا آنچه از منطق و اصول و علوم ديگر اختراع شده، براي اهل ايمان جايز نيست و در خواندن و تدريس آنها ماذون نيستند. بيان فارسي، واحد ۴، باب ۱۰.
۵. يعني: حکم نابودي تمامي کتب به جز آنهايي که دربارهي بابيت نوشته شده يا نگاشته خواهد شد. بيان فارسي، واحد ۶، باب ۶.
۶. مکاتيب، ج ۲، ص ۲۶۶.
۷. بديع، ص ۱۴۵.
۸. ادعيه حضرت محبوب، ص ۴۲۷ – ۴۲۸.
۹. گنجينه حدود و احکام، ص ۴۵۰.
۱۰. گنجينه حدود و احکام، ص ۴۵۰.۱۱.
۱۱. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۴۹ – ۴۵۰.
۱۲. بدیع، ص ۲۱۳.
۱۳. بدیع، ص ۱۴۰.
۱۴. بدیع، ص ۱۱۰.
۱۵. الواح وصايا، ص ۱۲ و ۱۳.
۱۶. خطابات، ج ۱، ص ۱۵۳.
۱۷. مکاتيب، ج ۵، ص۱۷۰.
۱۸. مائده آسمانی، ج ۲، ص ۳۵ – ۳۶.
۱۹. بديع، ص ۱۲۶.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت، محمد علی پرهیزگار
* تناقضات تعالیم بهائیت (۲. وحدت عالم انسانی)
سران بهائيت از اتحاد همه انسانها سخن ميگويند و همگان را برابر ميدانند در حالی که واقعیت بهائیت خلاف این ویترین زیبای است. اين نوشتار نخست نمونههايي از اين شعارها را گزارش ميکند؛ سپس از تناقضهايي پرده بر ميدارد که در گفتار و کردار و آموزههاي سران اين جريان هست:
۱. شعارها
الف. حسين علي نوري از وحدت همه انسانها سخن ميگويد : «به چشم بيگانگان يکديگر را مبينيد، همه بارِ يک داريد و برگ يک شاخسار.»(۱) او بر اساس اين آموزه به معاشرت به پيروان اديان سفارش ميکند: «عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان.»(۲)
ب. عباس افندي درباره برابري کامل انسانها ميگويد: «خداوند عالم جميع را از تراب خلق فرمود و جميع را از يک عناصر خلق کرده، کلّ را از يک سلاله خلق نموده، جميع را در يک زمين خلق کرده و در ظلّ يک آسمان خلق نموده و در جميع احساسات مشترک خلق فرموده و هيچ تفاوتي نگذاشته. جميع را يکسان خلق کرده جميع را رزق ميدهد. جميع را ميپروراند. جميع را حفظ ميفرمايد. به جميع مهربان است. در هيچ فضل و رحمتي تفاوتي بين بشر نگذاشته.»(۳) او در جاي ديگري ميگويد: «جميع خلق، اغنام الهي (گوسفندان خدايي) و خدا شبان مهربان، به جميع اغنام (گوسفندان)، رأفت كبري دارد و به هيچ وجه امتيازي نگذاشته.»(۴)
همچنين درباره انسانيت همه بشر آورده است: «جميع بشر انسانند؛ يعني تاج انساني زينت هر سري و خلعت موهبت زيور هر بري. کل بنده او هستند به جميع مهربان است. عنايت شامل کل است تفريق نميفرمايد که اين مؤمن است يا آن مؤمن نيست. راحم کل و رازق کل است. اين صفت رحمانيت الهيه است؛ لهذا نميتوانيم نفسي را بر نفسي ترجيح بدهيم، زيرا خاتمه مجهول. نهايت اين است که بعضي نفوس امثال اطفال به بلوع نرسيدهاند، بايد آنها را تربيت نمائيم تا به بلوغ برسند يا مريضند، بايد معالجه کنيم تا شفا يابند يا جاهلند بايد تعليم کنيم تا دانا شوند. نبايد آنها را بد بدانيم و نفرت از آنها داشته باشيم، بلکه بايد به آنها مهربانتر باشيم، به جهت اينکه اطفالند، مريضند، نادانند. ملاحظه کنيد در عالم وجود الفت سبب وجود محبت سبب حياتست؛ جدائي سبب ممات است.»(۵)
او پيروان اديان را بندگان يک خدا ميخواند: « الحمد للّه جميع ما بندگان يک خداونديم و در بحر رحمت يک خداوند مستغرقيم ديگر تعصّب موسوي يا مسيحي يا مسلمان بي معني است.»(۶) وي مسائل اعتقادي را شخصي دانسته که بررسي و محاسبهاش با خداي سبحان است، نه انسانها: «چرا بگوئيم اين موسوي است، او عيسوي است، اين محمّدي است، او بودائي است؛ اينها دخلي به ما ندارد. خداوند همه ما را خلق کرده و تکليف ما است که به کلّ مهربان باشيم؛ امّا مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قيامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده؛ ما بايد شکر نعماي الهي کنيم. ممنون عنايات او باشيم که ما را به صورت و مثال خود خلق فرموده. به جميع ما سمع و بصر عنايت نموده. اين چه موهبتي است؟ اين چه عنايتي است؟ اين چه تاج درخشاني است؟ چرا اين عنايات را هدر دهيم؟ چرا به خود مشغول شويم؟ چرا به يکديگر پردازيم؟ چرا انکار فيوضات الهي کنيم؟ ما بايد به شکرانه اين موهبت پردازيم و چون حقيقت حاصل شود، جميع يک قوم گرديم. جميع در يک وطن زندگاني نمائيم. جميع يک ملّت شويم تا اين عالم انساني ملکوتي گردد؛ اين جهان ظلماني نوراني شود تا نزاع و جدال بر افتد و نهايت محبّت و الفت حاصل شود. اين است مقصود از بعثت انبياي الهي؛ اين است مقصود از انزال کتب آسماني؛ اين است مقصود از تجلّي شمس حقيقت تا وحدت عالم انساني ظاهر گردد.»(۷)
بر اساس اين شعار، وي از توهين به ديگران نيز نهي ميکند: «تعاليم الهيه در اين دور نوراني چنين است که نبايد نفوس را توهين نمود.»(۸)
۲. تناقضها
الف. حسين علي نوري در سخني نژادپرستانه و قوميتگرايانه درباره برادران آذري و ترک زبان ميگويد: «اتركوا التروك و لو كان ابوك، ان احبّوك اكلوك و ان ابغضوك قتلوك.»(۹) او مردم شام و سوريه را نَحس خطاب کرده و تبليغ بهائيت را در آنجا ممنوع اعلام ميکند: «…اي نبيل بارها امر نموديم و باز هم ميگوئيم در بريه (سرزمين) شام ذکر مالک انام جائز نبوده و نيست چه که اهل آن به غايت از شاطي قرب بعيدند و از رحيق (باده) عنايت محروم. اَرض آن به غايت مبروک است و خلق آن به غايت منحوس.»(۱۰)
وي دوستداران خود را درّ و جواهر ميخواند و ديگران را سنگ ريزههاي زمين خاکي مينامد: «احبائي هم لئالي الامر و من دونهم حصاه الارض و لا بد أن يکون الحصاه ازيد عن لوء لوء قدس ثمين و و احد من هؤلاء عند الله خير من الف الف نفس من دونهم کما ان قطعه من الياقوت خير من الف جبال من حجر متين فاشهد الأمر و الفرق بين هؤلاء و هؤلاء لتکون من اصحاب اليقين.»(۱۱) او که از معاشرت با اديان سخن ميگفت، شيعيان را مشرک ميخواند: «لعمرالله حزب
در پایان اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) میگوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهيه راه نبوده و نخواهد بود.»(۲۷) آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (وحدت عالم انسانی) باز هم میتوان بهائیت را یک دین الهی خواند؟
قضاوت با شما
پانوشت
۱. مجموعه الواح مبارکه، ص ۲۵۶.
۲. اقدس، ص ۱۳۷.
۳. پيام ملکوت، ص ۴۲.
۴. مکاتيب. مصر، ج ۳، ص ۶۷.
۵. خطابات، ج ۱، ص ۱۵۲ – ۱۵۳.
۶. پیشین، ج ۲، ص ۲۵۳.
۷. پیشین، ج ۲، ص ۲۸۴ – ۲۸۵.
۸. مکاتيب، ج ۱، ص ۳۵۵.
۹. «از تُرك زبانان دوري كن و فاصله بگير، اگر چه پدرت باشد. كه اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت كشت.» اسرار الآثار خصوصي، ج ۲، ص ۱۵۴.
۱۰. اسرار الآثار، ج ۵، ص ۲۰۰.
۱۱. مائده آسماني، ج ۴، ص ۳۵۳.
۱۲. «بدان که خدا بر احبايش ديدار با مشرکين و منافقين را حرام کرده است.» همان، ص ۲۸۰.
۱۳. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۸.
۱۴. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۴۸.
۱۵. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۹.
۱۶. پیشین.
۱۷. پیشین.
۱۸. پیشین.
۱۹. پیشین.
۲۰. بدیع، ص ۱۴۰.
۲۱. مکاتيب، ج ۱، ص ۳۳۱.
۲۲. خطابات، ج ۳، ص ۴۸.
۲۳. اسرار الآثار خصوصي، ج ۳، ص ۴۲ و ۴۳.
۲۴. مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۶۵.
۲۵. خطابات، ج ۲، ص ۲۸۴ – ۲۸۵.
۲۶. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۹.
۲۷. بديع، ص ۱۲۶.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت، محمد علی پرهیزگار
شيعه از مشرکين از قلم اعلي در صحيفه حمرا مذکور و مسطور»و ديدار با مشرکان را حرام ميشمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکين و المنافقين.»(۱۲)
وي خود را حق مسلم دانسته و ديگران را باطل، از اينرو بهائيان را نه تنها از معاشرت با غيرهمکيشان خود باز داشته، بلکه دستور ميدهد که ميبايست نسبت خانوادگي خود با غير بهائيان را نيز قطع کنند: «انا قطعنا حبل النسبه من کل ذي نسبه الا لمن آمن بالله و اعرض عن المشرکين ان يا عبادي لو يسمع احد منکم بان اعرض اخوه او اخته عن الله ينبغي له بأن يعرض عنه و يقبل الي محبوب المخلصين.»(۱۳) بر اين اساس است که آوردهاند: «مراد معاشرت با نفوسي است که از آنها مضرّت حاصل نشود.»(۱۴)
او مخالفان و راندهشدگان از بهائيت را انفس خبيثه و بادهاي عقيمه مينامد که مسموم کننده هستند و ميبايست از آنان دوري کرد: «هر مالک بستاني شجره يابسه را در بستان باقي نگذارد و البته او را قطع نموده به نار افکند چه که حطب يابس درخور و لايق نار است؛ پس اي اهل رضوان من، خود را از سموم انفس خبيثه و ارياح عقيمه که معاشرت با مشرکين و غافلين است، حفظ نمائيد.»(۱۵)
او در لوح ديگري آورده است: «بايد از معرضين در کل شئون اعراض نمائيم و در آني مؤانست و مجالست را جائز نداريم که قسم به خدا که انفس خبيثه انفس طيبه را ميگدازد؛ چنانکه نار حطب يابسه را و حر ثلج بارده را.»(۱۶) او درباره مخالفان خود و نوشتههايش مينويسد: «لا تعاشروا مع الذين هم کفروا بالله و آياته ثم اجتنبوا عن مثل هولاء».(۱۷) همچنين درباره دوري از دشمنانش ميافزايد: «اياک ان لا تنس ذکري و لاتستأنس باعدائي لأن الشيطان يذهب عن قلب الانسان نفحات الرحمن.»(۱۸)
او در لوح ديگري مخالفان خود را خبيث خوانده و درباره عدم معاشرت با آنان مينويسد: «بر هر نفسي لازم است که از انفس خبيثه مشرکه اجتناب نمايند.»(۱۹)
وي حتي از انسان خواندن مخالفان خود نيز نهي ميکند: «اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد، از جميع فيوضات رحماني محروم است، تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد.»(۲۰)
ب. عباس افندي در سخني نژادپرستان، آفريقائيان را وحشي، بيعقل و دانش و غير متمدن ميخواند: «اهالي مملکتي نظير افريقا جميع مانند وحوش ضاريه و حيوانات برّيّه بيعقل و دانشند و کلّ متوحّش. يک نفس دانا و متمدّن در ما بين آنان موجود نه.»(۲۱) وي در توهين ديگري به سياهپوستان مينويسد: «اقوام متوحّشه به هيچ وجه از حيوان امتيازي ندارند؛ مثلاً چه فرق است ميان سياهان افريک و سياهان امريک؟! اينها خلق الله البقر علي صورة البشرند. آنان متمدن و با هوش».(۲۲)
او در جاي ديگري به تحقير ترکها و آذريزبانان ميپردازد: «جمال پاشا … چون به عكا رسيد و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانهاش رفتم. همين كه مرا ديد، استقبال كرد و مرا به كنارش نشاند و بيمقدمه چنين گفت: تو از مفسدين در ديني و به همين جهت دولت ايران تو را در اينجا تبعيد نمود. … انديشيدم كه ترك است و بايد جوابي مضحك و مسكت داد.»(۲۳)
سخن از معاشرت آزاد (با غير همکيشان و مخالفان اعتقادي)، تنها در خطابهاي به غير بهائيان است؛ از اينرو بهائيان از معاشرت با طردشدگان، مخالفان و غير بهائياني منع شدهاند که اميدي به بهائي شدنشان نيست. سه جلد کتاب خطابات عباس افندي دليل اين سخن است که در سفر به آمريکا و اروپا و … بيان شده است، از اينرو بايد بررسي کرد که اگر آنگونه که ايشان در خطابات خود ميگويد، دين و آيين و باور ملاک نيست، چرا غير بهائيان يا طردشدگانِ از بهائيت مشرک خوانده شده و بهائيان از معاشرت با آنان منع شدهاند؛ براي نمونه، او درباره نهي از معاشرت با غير بهائيان مينويسد: «باب پنجم، نهي از معاشرت با مشرکين. در لوح ام عطار از قلم جمال مختار نازل قوله تعالي: لا تعاشري مع المشرکات کذلک يأمرک منزل الآيات»؛(۲۴) اگر عباس افندي ميگويد: «مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قيامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده»،(۲۵) حق ندارد باور ديگران را قضاوت کند و غير بهائيان يا مخالفان خود را مشرک يا مشرکات و … بخواند؛ بنابراين هنگاميکه ميگويد: «بايد از معرضين در کلي شئون اعراض نمايي و در آني مؤانست و مجالست جايز نداني.»(۲۶) دستوري خلاف خطابه نخست خود داده است و اين دليل روشني هم بر تناقضيي او، هم فريب ديگران براي جذبشان به بهائيت است، زيرا سخن نخست خطاب به غير بهائيان (مسيحيان، يهوديان و … در آمريکا و اروپا و …) است و سخن دوم خطاب به بهائيان؛ در اولي از معاشرت آزاد با همگان ميگويد تا جذب کند؛ در دومي از عدم معاشرت ميگويد که مبادا بهائيان کلام ديگران را بشنوند، از بطلان شعارهاي بهائيت و حقانيت تعاليم ديگران آگاه شوند و از بهائيت بازگردند.
* پایکوبی و حرمتشکنی سران بابیت و بهائیت در ماه محرم
جریان بهائیت، یک فرقه دو چهره است، زیرا به ظاهر به معاشرت با پيروان اديان سفارش ميکند: «عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان.»(۱) و در جای دیگر از توهين به ديگران نهي ميکند: «تعاليم الهيه در اين دور نوراني چنين است که نبايد نفوس را توهين نمود.»(۲)
عباس افندی مینویسد: «وقتي حضرت بهاء اللّه چون شمس از افق شرق طالع شد و جميع را به محبّت و معاشرت دعوت فرمود و به نصيحت و تربيت آنها پرداخت، از هر ملّت و مذهبي هدايت کرد، ملل و مذاهب مختلفه را التيام داد و به نهايت اتّحاد و اتّفاق رسانيد.»(۳)
او همچنين ميگويد: «ثالث تعليم حضرت بهاء اللّه اين است که دين بايد سبب الفت باشد سبب ارتباط بين بشر باشد؛ رحمت پروردگار باشد و اگر دين سبب عداوت شود و سبب جنگ گردد، عدمش بهتر؛ بي ديني به از دين است، بلکه بالعکس، دين بايد سبب الفت باشد، سبب محبّت باشد، سبب ارتباط بين عموم بشر باشد.»(۴)
این شعارهای قشنگ در حالی است که سران بهائیت در دوره بابیت، با بیحرمتی به مقدسات مسلمانان، خون آنان را به جوش میآورند. آنان پس از مهاجرت به عراق حرمت ماه محرم را نگه نداشته و در بغداد و … به بهانه تولد عليمحمّد، به جشن و پايکوبي ميپرداختند.(۱) شوقي افندي در گزارش بيحرمتيهاي فاطمه زرين تاج (طاهره قرة العين) در کربلا مينويسد: «جناب طاهره در کربلاي معلّا که حصن حصين شيعه و از مشاهد مشرّفه محسوب … به کمال شجاعت در حيني که مردم متعصّب آن شهر در ايام اوّليه محرّم مراسم سوگواري حضرت سيدالشّهداء عليه التّحية و الثّناء را بر پا ميداشتند، او يوم اوّل همان ماه را که مصادف با ولادت حضرت باب اعظم بود، عيد ميگرفت و تجليل ميکرد.»(۲) محمّدحسيني در اينباره مينويسد: «قرة العين در روز اول محرم، به جاي اجراي مراسم عزاداري حضرت حسيني، تولد حضرت باب را جشن ميگرفت و تحليل نمود.»(۳)
تنش سران بابيت و اباحهگري پيروان آنان خشم مسلمانان را برانگيخت و سبب شد ميرزا بزرگخان قزويني (كنسول ايران در بغداد) با همراهي شيخ عبدالحسين تهراني (شيخ العراقين) پس از ۹ ماه مكاتبه با درباره عثماني، امكان تبعيد بابيان از بغداد به استانبول را در سال ۱۲۷۹ق فراهم آورند.(۴)
این حقیقت بهائیتی است که از معاشرت با ادیان و روح و ریحان سخن میگوید…
پانوشت
۱. اقدس، ص ۱۳۷.
۲. مکاتيب، ج ۱، ص ۳۵۵.
۳. خطابات، ج ۲، ص ۵۴.
۴. خطابات، ج ۲، ص ۱۴۶.
۵. پيشين، ج ۸، ص ۱۸۶ – ۱۸۷.
۶. قرن بديع، ص ۱۷۳.
۷. حضرت طاهره، ص ۱۹۰ – ۱۹۱.
۸. فتنه باب، ص ۱۵۹.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت؛ محمّد علی پرهیزگار
* دزدی و اباحهگری سران بابیت و بهائیت در عراق
سران بابیت و بهائیت پس از مهاجرت به عراق براي ابراز وجود يا گذران زندگي به راهزني و دزدي ميپرداختند. شوقي افندي در گزارش اباحهگريهاي بابيان در عراق مينويسد: «شبهنگام كه ظلام ديجور پرده بر اعمال منقور آنها ميكشد، دستار از سر زوار متمكن برداشته كفشهاي آنها را سرقت نمايند و از حرم مطهر حضرت سيد الشهداء شمعها و صحايف را بردارند و جامهاي آب را از سقاخانهها بربايند.»(۱)
همچنين درباره قتل و غارت بابيان در عراق نوشتهاند: «در اموال ناس من غير اذن تصرف مينمودند و نهب و غارت و سفك دماء را از اعمال حسنه ميشمردند. حقوق هيچ حزبي از احزاب را مراعات نمينمودند.»(۲)
آنان حرمت ماه محرم را نگه نداشته و در بغداد و … به بهانه تولد عليمحمّد، به جشن و پايکوبي ميپرداختند.(۳) شوقي افندي در گزارش بيحرمتيهاي فاطمه زرين تاج (طاهره قرة العين) در کربلا مينويسد: «جناب طاهره در کربلاي معلّا که حصن حصين شيعه و از مشاهد مشرّفه محسوب … به کمال شجاعت در حيني که مردم متعصّب آن شهر در ايام اوّليه محرّم مراسم سوگواري حضرت سيدالشّهداء عليه التّحية و الثّناء را بر پا ميداشتند، او يوم اوّل همان ماه را که مصادف با ولادت حضرت باب اعظم بود، عيد ميگرفت و تجليل ميکرد.»(۴) محمّدحسيني در اينباره مينويسد: «قرة العين در روز اول محرم، به جاي اجراي مراسم عزاداري حضرت حسيني، تولد حضرت باب را جشن ميگرفت و تحليل نمود.»(۵)
پانوشت
۱. قرن بديع، ص ۲۶۰.
۲. مائده آسماني، ج ۷، ص ۱۳۸.
۳. اقدس، ص ۱۳۷.
۴. مکاتيب، ج ۱، ص ۳۵۵.
۵. خطابات، ج ۲، ص ۵۴.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت، محمد علی پرهیزگار
* تناقض بهائیت در تجویز و تحریم تقلید
بهائيت ميگويد هر تقليدي باطل است. اگر تقليد باطل است، اولا به اين معنا نيست که ميبايست هر کس دین و آیین خود را رها کرده و بهائیت را انتخاب کند، چون اين خود تقليد است. در ثاني مگر غير اين است که بهائیان احکام خود را از رساله «گنجینه حدود و احکام» جناب اشراق خاوري تقليد ميکنند؟
همه ادیان و مذاهب، در باب احکام بر این باورند که احکام (بایدها و نبایدهایی) وجود دارد و خدای سبحان نسبت به برخی از کارها امر و نسبت به برخی از آنها نهی کرده است.
روشن است که پیامبران به عنوان واسطه فیض الهی میبایست این احکام را برای پیروان خود بیان کنند. امروز در میان همه ادیان، علمایی هستند که احکام را از منابع دینی استخراج کرده و در اختیار پیروان آن دین قرار میدهند، زیرا همگان نمیتوانند همه وقت خود را صرف کشف احکام از منابع دینی کنند، از اینرو علما و مراجع دین، این وظیفه را به عهده میگیرند، از این رو مگر ميشود احکام را به غير از تقليد از رساله عمليه انجام داد؟ اگر در احکام تقلید نکنیم، از کجا بايد بفهيم خدا به چه کاری امر کرده و از چه کاری نهی فرموده است؟
بنابراین تقلید در احکام و فروع دین، امری اجتناب ناپذیر است و در میان همه ادیان و مذاهب الهی وجود داشته و دارد.
بر این اساس جریان بهائیت با یک تناقض فاحش روبرو است و آن این که از یک سو تقلید را حرام و ممنوع میدانند و از سوی دیگر از عبدالحمید اشراق خاوری تقلید میکنند.
باید از هر بهائی پرسید: منبع دستیابی بهائیان به احکام بهائیت چیست؟ مگر شما تقلید را حرام و ممنوع اعلام نمیکنید؟ پس چرا از رساله آقای عبدالحمید اشراق خاوری با عنوان گنجینه حدود و احکام تقلید میکنید؟
🌷بسم ربّ الحسین علیه السلام 🌷
" کلّ یوم عاشورا و کلّ ارض کربلا
نهضت حسینی و حادثه جانسوز عاشورا آنچنان بر قلب ها تأثیر گذارده است كه هر سال با فرا رسيدن ماه محرم، خون پاک شهیدان عظيم الشان کربلا، در رگ های تاریخ جوششی تازه می یابد و عاشقان دلسوخته را شوریده تر و تشنگان حقیقت را شیفته تر می سازد. به راستی كه عاشورا، فریادهای شورگُستر پیامبران را، دوباره در گوشهای سنگین فرود آورد؛ و برای همه اعصار و زمانها، بر فراز قلّه رسالت احيای امر به معروف و نهی از منكر و احیاء سنت رسول الله (ص) جای گرفت.
فرا رسیدن عاشورای حسینی تسلیت باد
* بررسی انحصار طلبی و امر به تأویل متون دینی در بهائیت
بهائيت در استناد به آيات و روايات از شيوههاي گوناگوني همچون تأويل و باطنگرايي بهره گرفته و در مواردي پا را فراتر نهاده و دست به تحريف نيز آلوده است. پيش از بيان نمونه، ذکر چند نکته درباره تأويلگرايي بهائيت لازم است:
۱. لازم شمردن تأويل
حسينعلي نوري منع تأويل منابع ديني را سبب پنهان ماندن حقيقت و اسرار علوم دانسته و مينويسد: «اگر معاني اين کلمات مُنزله در کتب را که جميع ناس از عدم بلوغ به آن، از غايت قصوي و سدرة منتهي محجوب شدهاند، از ظهورات احديّه در هر ظهور به تمام خضوع سؤال مينمودند، البتّه به انوار شمس هدايت مهتدي ميشدند و به اسرار علم و حکمت واقف ميگشتند.»(۱) ازاينرو نظريهپردازيهاي خود درباره متون ديني را چنين آغاز ميكند: «حال اين بنده رشحي از معاني اين کلمات را ذکر مينمايم تا اصحاب بصيرت و فطرت از معني آن به جميع تلويحات کلمات الاهي و اشارات بيانات مظاهر قدسي واقف شوند تا از هيمنه کلمات از بحر اسماء و صفات ممنوع نشوند و از مصباح احديّه که محلّ تجلّي ذات است محجوب نگردند.»(۲)
حسين علي نوري تأويلهاي خود را كليد ابواب علم الاهي و گستراننده نور هدايت ميداند: «ابواب علم الاهي به مفاتيح قدرت ربّاني مفتوح گشته و جواهر وجود ممکنات به نور علمي و فيوضات قدسي منوَّر و مهتدي گشتند به قسمي که در هر شيء بابي از علم بازگشته و در هر ذرّه آثاري از شمس مشهود شده و با همه اين ظهورات علمي که عالم را احاطه نموده هنوز باب علم را مسدود دانستهاند و امطار رحمت را مقطوع گرفتهاند.»(۳)
اين گونه از انديشههاي حسينعلي نوري، برگرفته از آموزههايي است كه جريانهاي باطني رواج دادهاند. آقانوري در اينباره مينويسد: «تفکر تأويلگرايي و چشمپوشي از ظاهر نصوص ديني در ميان پيروان همه فرق اسلامي يافت ميشود، چون ساختار نصوص ديني بهگونهاي است که تفسير و تأويلپذير و درخور تطبيقهاي مختلف است، ازاينرو باطنيان هيچ متن مقدسي و حتي غير مقدسي، ولي با اهميت را بدون تأويل نگذاشتهاند.»(۴)
اسماعيليان باطن را روحِ دين دانسته و همهجا بر ظاهر مقدم داشتهاند. آنان به ظواهر کتاب و شريعتِ بدون توجه به باطن، بهاي چنداني نداده و شريعت بدون تأويل را همچون جسد بدون روح دانستهاند: «كتابها و شريعت چون دو جسد است و معني و تأويل مر آن جسدها را چون دو روحست.»(۵) عارف تامر (محقق مشهور اسماعيلي) گمراهي ديگر فرق اسلامي را (به تعبير او سواد اعظم) را جهل به باطن دين و اکتفا به ظواهر آن دانسته و ميگويد: «اعتقاد به وجود ظواهر و باطن در دين جز روح و از واجبات ديني، بهعلاوه اساس دعوت باطنيه است.»(۶)
ناصر خسرو (مروّج برجسته اسماعيليه) معتقد است که شريعت بدون تأويل از هيچ ارزشي برخوردار نيست. همانگونه که جسد بدون روح بيارزش است. آنکه باطن شريعت را نداند، نهتنها از دين بيبهره است، مورد بيزاري رسول خدا نيز هست: «همچنانكه جسد بيروح خوار باشد و كتاب و شريعت را هم بيتأويل و معني مقدار نيست نزديك خداي چنانكه رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت: انّ الله اسس دينه علي امثال خلقه ليستدل بخلقه علي دينه و بدينه علي وحدانيته؛ گفت خداي بنياد نهاد دين خويش را بر مانند آفرينش خويش تا از آفرينش او دليل گيرند بر دين او و به دين او دليل گيرند بر يگانگي او چون اندر افرينش جان پيداست كه باطن چيزها از ظاهر چيزها شريفتر است و پايداري ظاهر هر چيز بباطن اوست لازم آيد كه سخن خداي تعالي و شريعت رسول بباطن كتاب و شريفتر استن و هر كه باطن او نداند او از دين به چيزي نيست و رسول ازو بيزار است به قول خداي تعالي: ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾(۷) ».(۸)
۲. انحصار در تأويل
حسينعلي نوري به سبب ادعاي نبوت، حق تأويل منابع ديني را براي خود محفوظ ميداند و هر متني را آنگونه معنا ميکند که او را به اهدافش برساند؛ ليکن ديگران را از اين كار باز ميدارد، چون تأويلگرايي ديگران را سبب تحريف ميداند: «ان الذي يأول ما نزل من سماء الوحي و يخرجه عن الظاهر انه ممن حرّف کلمة الله العليا و کان من الأخسرين في کتاب مبين.»(۹) اشراق خاوري نيز درباره تأويل متون مينويسد: «کلمه الهيه را تأويل مکنيد و از ظاهر آن محجوب ممانيد چه که احدي بر تأويل مطّلع نه، الّا اللّه و نفوسي که از ظاهر کلمات غافلند و مدعي عرفان معاني باطنيه، قسم به اسم اعظم که آن نفوس کاذب بوده و خواهند بود؛ طوبي از براي نفوسي که ظاهر را عامل و باطن را آملند.»(۱۰) او از عباس افندي گزارش ميکند: «ازجمله وصاياي حتميه و نصايح صريحه اسم اعظم اين است که ابواب تأويل را مسدود نمائيد و به صريح كتاب، يعني به معني لغوي مصطلح قوم تمسك جوئيد.»(۱۱)
انحصارگرايي حسينعلي نوري در تأويل متون ديني، ريشه در انديشههاي باطني اسماعيليه دارد. آنان بر اين باور بودند كه رموز و باطن شريعت بهگونهاي..
.. نیست که هر فرد بهآساني بدان دست يابد يا از الفاظ و ظواهر کلام چنين رمز و اشاراتي به دست آيد، بلکه درک آن وابسته به تعليم امام است.(۱۲)
آقانوري (شيعهپژوه معاصر) دراينباره مينويسد: «از ديدگاه اسماعيليه همانگونه که وظيفه امام، بيان و تأويل دين است و اين علم ويژه اوست، ديگران نيز بايد بهطور کامل تسليم امام بوده، هر آنچه امام ميگويد بپذيرند و هيچگونه انکاري نسبت به ائمه به قلب و زبان خود راه ندهند. هر چند آن موضوع براي ايشان ناشناخته، ناخوشايند و چه بسا موجب ضررشان باشد.»(۱۳) او در ادامه ميافزايد: «يکي از پايههاي تأويل و باطنيگري آنها و توجيهات بدون ضابطه عرفي و لغوي و دلالتي از کتاب و سنت، ديدگاهي است که اسماعيليه نسبت به وظيفه امام داشته و معتقدند تأويلات از جانب اوست و پذيرش آن براي أتباع بدون هيچ پرسش لازم است و اينها امور باطني و رمزي است که امام يا درس آموخته او بدان آگاه است.»(۱۴)
دفتري نيز مينويسد: «هر ظاهري متضمن باطن يا حقيقتي است؛ درنتيجه کتب مقدس منزل و شرايع و احکام مندرج در آنها يک معناي لفظي يا ظاهر در مقابل يک معناي سرّي، پنهاني و باطني داشتند. ظاهر دستخوش تغييرات ميشد و با آمدن هر پيامبر صاحب شرع، براي آغاز نهادن دوره جديد منسوخ ميگشت؛ اما در مقابل باطن که متضمن حقايق بود، بدون تغيير و پايدار ماند؛ درنتيجه براي اسماعيليه حقايق يک نظام گنوسي به وجود ميآمد که نماينده و مظهر جهاني باطني از حقايق روحاني و پنهاني بود. اين دنياي باطني، پيش از ظهور قائم، تنها براي خواص قابل حصول بود، يعني آنانکه به دين اسماعيلي درآمده و سوگند حفظ اسرار ياد کرده بودند، نه براي توده مردم؛ يعني عوام که فقط قادر به درک ظاهر يعني درک دنياي بيروني بودند.»(۱۵)
۳. دليل تأويل
بسياري از تأويلهاي سران بهائيت، براي اثبات مهدويت عليمحمد شيرازي است که ميتوان به حديث زوراء،(۱۶) سنه ستين(۱۷) و لوح(۱۸) اشاره کرد. برخي نيز براي اثبات نبوت حسين علي نوري.(۱۹) اينگونه از کاربست تأويل در بيان متون ديني، برگرفته از جريانهاي فکري پيش از بابيت و بهائيت است كه به برخي اشاره ميكنيم:
۳. ۱. اسماعيليه
جريانهاي اسماعيلي براي اثبات ديدگاههاي خود، همانند ديگر فرق و مکاتب فکري، به شواهدي از قرآن و حديث استناد کرده و يافتههاي خود را با اين دو منبع اصيل اسلامي همسان ميسازند. آنان با ارائه ادلهاي از قرآن و حديث، تأويل آيات قرآن، معارف و احکام ديني را واجب مينمايند و براي همه معارف ديني، ظاهر و باطني ميسازند كه بايد به آنها معتقد شد. آنان اعتقاد به نظريه فلسفي مَثَل و ممثول و ظاهر و باطن داشتن امور تکويني را نيز برگرفته از آيات قرآن ميدانند.(۲۰)
آقانوري در اينباره مينويسد: «بيشتر تأويلهاي اسماعيليه نسبت به اشخاص و مراتب دعوت ديني آنهاست. در اغلب تأويلهاي اسماعيليه، محور تأويل، سلسلهمراتب دعوت اسماعيليه است، بهويژه آنچه در تأويل دعائم الاسلام، وجه دين و کتاب الکشف آمده است.»(۲۱) وي در ادامه ميافزايد: «با اينکه اسماعيليان مدعي هستند فهم معارف ديني و تأويل و باطن قرآن بايد به تعليم امام باشد و شريعت و کيش آنها ستيز و ناسازگاري با عقل ندارد، تأويلات و تطبيقهاي آنان بر مبناي ذوق بوده و هيچ برهاني بر آن ندارند، حتي يکي از عوامل اختلاف ميان داعيان و متفکران آنان، همين ذوقي بودنِ تأويلهاي آنان است.»(۲۲)
۳. ۲. نقطويه
مبلغان نقطويه نيز همانند داعيان (حجت) اسماعيليه به تأويل متوسل ميشدند و از آيات و روايات و حساب جمل و … براي تقويت مدعاي خود بهره ميبردند.(۲۳)
۴. تأويلهاي ذوقي
سران بهائيت در استناد به آيات و روايات، ظاهر را رها كرده و معنايي ذوقي براي واژگان آنها ميسازند. ابوالفضل گلپايگاني (مبلغ بزرگ بهائيت) آيه ﴿يدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَي الْأَرْضِ ثُمَّ يعْرُجُ إِلَيهِ في يوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ﴾(۲۴) را مبين ميعاد ظهور عليمحمد شيرازي خوانده و در تفسير آن مينويسد: «ترجمه آيه مباركه اين است كه تدبير ميفرمايد خداوند امر را از آسمان به زمين پس بهسوي او عروج خواهد نمود در مدت يك روز كه مقدار آن هزار سال است از آنچه شما ميشماريد. يعني حق جل جلاله امر مبارك دين را اولاً از آسمان به زمين نازل خواهد فرمود و پس از اكمال و نزول در مدت يك هزار سال انوار ديانت زايل خواهد شد و اندکاندک در مدت مزبوره ثانياً به آسمان صعود خواهد نمود و اين معلوم است كه نزول انوار امر دين از آسمان به زمين معقول و متصور نيست الا به وحيهاي نازله بر حضرت سيد المرسلين و الهامات وارده بر ائمه طاهرين و اين انوار در مدت دويست و شصت سال از هجرت خاتم الانبياء تا انقطاع ايام ائمه هدي كاملاً از آسمان به زمين نازل شد و مائده سماويه به نزول قرآن و بيانات ائمهعلیهم السلام كه مبين كتاب بودند بر امت اسلاميه تماماً مبذول شد...
... و چون در سنه دويست و شصت هجريه حضرت حسن بن علي العسكريعلیه السلام وفات فرمود و ايام غيبت فرا رسيد و امر ديانت به آراء علما و انظار فقها منوط و محول گشت … و پس از انقضاي هزار سال تمام از غيبت در سنه ۱۲۶۰ هجريه شمس حق از افق فارس ظاهر گشت و بشارت قران و حديث كاملاً تماماً تحقق پذيرفت.»(۲۵)
بر اين اساس گلپايگاني معتقد است: مراد از امر در اين آيه، دين و مذهب و تدبير به معناي فرستادن دين و عروج به معناي برداشتن و نسخ دين است، از اينرو هر مذهبي بيش از هزار سال نميتواند عمر کند و بايد جاي خود را به مذهب ديگري بدهد و طبق قرآن پس از گذشتن هزار سال، مذهب ديگري خواهد آمد.
شهين احسان (نويسنده بهائي) نيز در ترجمه اين آيه مينويسد: «امر از آسمان (مشيت خدا) به زمين (قلوب انسانها) تدبير ميشود و سپس به سوي او بر ميگردد، در مدت يك روز كه ميزانش يك هزار سال قمري است. (سالهايي كه شما ميشماريد تقويم عربي يعني قمري)» وي در ادامه مينويسد: «ملاحظه ميفرماييد كه تدبير و تبيين اسلام در سال ۲۵۹ هجري، با رحلت امام يازدهم، به كمال رسيد و درست يك هزار سال پس از آن، طلعت باب ظهور فرمود.»(۲۶) بهائيان با اين ادعاها در پي مغالطهاند كه پاسخهاي فراواني نيز گرفتهاند.(۲۷)
اين تفسير گلپايگاني و تقليد احسان، برگرفته از تأويلهاي باطني اسماعيليه است كه دربارهاش نوشتهاند: «اگر کسي موارد تأويلات ذوقي و عددي و تطبيق آنان بر مقبولات فلسفي – ديني اسماعيليه را بنگرد، ملاحظه ميکند که بسياري از آن تأويلها با هيچ ضابطه عرفي و لغوي سازگار نيست و گواهي از کتاب و سنت ندارد و ميتوان گفت زيربناي تأويلات و تفاسير باطني، يکي از اعتقاد به نظريه فلسفي و پيش فرض وجود «مثل و ممثول» و «ظاهر و باطن» براي همه امور تکويني و تعميم آن به معارف و احکام ديني است و ديگري اعتقاد آنان به واسطههاي اين تأويل که امامان و حجج است. از طرفي آنان براي اثبات اين دو عقيده اساسي، به دليل عقلي و فلسفي تمسک ميکنند.»(۲۸)
پانوشت
۱. ایقان، ص ۱۸ – ۱۹.
۲. همان، ص ۱۹.
۳. همان، ص ۱۹ – ۲۰.
۴. مجموعه مقالات اسماعیلیه، ص ۲۵۸.
۵. وجه دین، ناصرخسرو قبادیانی، ص ۶۶.
۶. مجموعه مقالات اسماعیلیه، ص ۲۵۸.
۷. انعام: ۶ / ۳۵.
۸. وجه دین، ص ۶۶ – ۶۷.
۹. اقدس، ص ۱۰۲.
۱۰. گنجینه حدود و احکام، ص ۳۴۰ – ۳۴۱.
۱۱. همان، ص ۳۴۱.
۱۲. مجموعه مقالات اسماعیلیه، ص ۲۵۴.
۱۳. همان، ص ۲۸۰.
۱۴. همان، ص ۲۸۴ – ۲۸۵.
۱۵. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص ۱۶۱.
۱۶. ایقان، ص ۱۶۳ – ۱۶۴.
۱۷. همان، ص ۱۶۸.
۱۸. همان، ص ۱۶۲ – ۱۶۳.
۱۹. نك: گلگشتی در قرآن مجید؛ بهاء الله در قرآن، ص ۱۳۹۱.
۲۰. مجموعه مقالات اسماعیلیه، ص ۲۶۵ – ۲۶۷.
۲۱. مجموعه مقالات اسماعیلیه، ص ۲۸۸.
۲۲. راحة العقل، ص ۷۹.
۲۳. جنبش نقطویه، ص ۴۱.
۲۴. سجده: ۳۲ / ۵.
۲۵. الفرائد، ص ۵۴ – ۵۵.
۲۶. گلگشتی در قرآن کریم، ص ۶۱.
۲۷. فصلنامه مشرق موعود، شماره ۳۹، ص ۲۲۱ – ۲۲۲.
۲۸. مجموعه مقالات اسماعیلیه، ص ۲۶۹ – ۲۷۰.
منبع: محمد علی پرهیزگار، فصلنامه مشرق موعود، شماره ۴۳.
* پیشینه شناسی روشی و محتوایی بابیت و بهائیت در تاریخ و آموزههای اسماعیلیه
چکیده
سران بابیت و بهائیت با ادعای امی بودن خود و بهرهگیری از شعار مطابقت دین با مقتضای زمان، از تازگی گفتار و بداعت ادعاها و نوین بودن آموزههایشان سخن راندهاند؛ ولی گفتار و کردار آنان به هیچ وجه تازگی نداشته، بلکه مشابهتهای بسیاری با ادعاها و سیره دیگر سران جریانهای انحرافی و باطنی به ویژه برخی امامان متمهدی اسماعیلیه دارد.
نوشتار حاضر با روش پژوهش توصیفی - تحلیلی در صدد است تا از طریق جمعآوری اطلاعات كتابخانهای، همانندیهای گفتار و کردار سران بابیت و بهائیت با آموزههای برخی ائمه اسماعیلیه در حوزه امامت و رهبری را بیان کند تا نقش اثرگذار آموزههای امامان این جریان بر فرقههای بابیت و بهائیت آشکار گردد.
نتایج به دست آمده حاكی از آن است كه نه تنها مدعی سران بابیت و بهائیت تازگی و بداعت ندارد، بلکه با توجه به شواهد موجود، آموزههای مطرح شده از سوی آنان در حوزه جایگاه امام و کارکردهای او، کپیبرداری از آموزههای امامان برخی جریانهای مندرس اسماعیلیه است.
دانلود مقاله👇👇
1.pdf
3.12M
مقاله: «پیشینه شناسی روشی و محتوایی بابیت و بهائیت در تاریخ و آموزههای اسماعیلیه»
* شیوه مدیریت و ارتباطگیری سران بابیت و بهائیت با پیروان و شباهت آن با عملکرد ائمه اسماعیلیه
شيوه ارتباطگيري سران بابیت و بهائیت با پيروانشان شباهت بسیاری با عملکرد ائمه اسماعیلیه و نحوه کنترل سازمان سياسي – مذهبي آنان دارد:
۱. جريان بابيت
شيرازي با الواح بسياري که براي پيروانش ميفرستاد، جريان بابيت را رهبري کرد. او در ابتداي ادعاهاي خود، با لوحي که براي ملاصادق خراساني فرستاد، ادعای بابیت خود را در شیراز علنی کرد.(۲) وي همچنين در «لوح وصيت» به جانشيني پس از خود پرداخت و ميرزا يحيي نوري (برادر کوچک حسینعلی نوری و جانشین علیمحمد شیرازی؛ معروف به صبح ازل، م ۱۹۱۲م) را براي اين جايگاه معرفي کرد: «الله اكبر تكبيراً كبيراً هذا كتاب من عند الله المهيمن القيوم الي الله المهيمن القيوم. قل كل من الله مبدؤن. قل كل الي الله يعودون. هذا كتاب من علي قبل نبيل ذكر الله للعالمين الي من يعدل اسمه اسم الوحيد… قل كل من نقطة البيان ليبدؤن ان يا اسم الوحيد فاحفظ ما نزل في البيان و امر به فانك لصراط حق عظيم…».(۳)
۲. جريان بهائيت
سران بهائيت از نوري تا تشكيلات بيت العدل امروزي، پيروان خود را با لوحپراكني اداره كرده و ميكنند كه بسياري از آنها در قالب الواح نازله يا الواح مباركه در دسترس است.(۴) اين شيوه امروزه نيز وجود دارد و بيت العدل با لوح پراکني، محافل روحاني، ملي و … را کنترل و رهبري ميکند.
۳. جريانهاي اسماعيليه
در دورههای گوناگون، ائمه اسماعیلیه شیوههای گوناگون ارتباطگیری با پیروان را به کار میبستند؛ از جمله آقاخان سوم با بسياري از نزاريان در سرزمينهاي گوناگون تماس مستقيم داشت و جامعه نزاري را اغلب با فرستادن فرمانها يا دستورالعملهاي مکتوب، رهبري و هدايت ميکرد که در جماعتخانهها بر نزاريان خوانده ميشد. فرمانهاي آقاخان، نزاريان را در زمينههاي خاص، بهويژه در زمينه تعليم و تربيت، رفاه اجتماعي، سرمايهگذاريهاي اقتصادي تعاوني و آزادي زنان هدايت ميکرد. اين فرمانها همچنين جامعه را از لحاظ آداب و اعمال ديني، روابط اجتماعي و اخلاقي و رفتارهاي شخصي راهنمايي ميکرد.(۱)
پانوشت
۱. تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ص ۶۰۰ – ۶۰۱.
۲. مطالع الانوار، ص ۱۲۲.
۳. نقطه الکاف، ص ۱۹.
۴. هفت مجلد «آثار قلم اعلي» از جمله همين لوح پراكنيهاي حسينعلي نوري است. امروزه نيز اين مسئوليت بر عهده بيت العدل است كه از طريق سايت «ديانت بهائي» اين كار را انجام ميدهد.
منبع: مقاله «تحلیل پیشینه روشي و محتوايي بابيت و بهائيت در آموزههاي اسماعيليه»
*لواط، زنا و ازدواج با محارم در بهائیت
فرقه هايي كه پشتوانه الهي ندارد، براي جذب پيرو و افزايش جمعيت، مجبورند براي هر گروهي از مخاطبان، جاذبه اي فراهم سازند. برخي را كه در پي خدا و دين هستند، با ظاهري ديني و مذهبي جذب كنند و بعضي را كه در پي آزادي و اباحه گري هستند با برداشتن قيد و بندها و نمايش آزادي هاي كاذب.
بهائيت نيز از اين مقوله خارج نيست. ابتدا با تعاليم دوازده گانه خود جلو مي آيد تا برخورد مخاطب را ببيند، اگر در پي معارف الهي بود، از توحيد و نبوت دم مي زند و اگر در پي آزادي از قيد و بند احكام بود، آزادي هاي جنسي را نشان مي دهد.
در اين نوشته، به قسم دوم، يعني ترويج اباحه گري در احكام بهائيت مي پردازيم و به نمونه هايي اشاره مي كنيم:
حسين علي نوري، درباره احکام همجنس گرايي، ازدواج با محارم و زنا می نویسد:
۱. لواط: «انا نستحیی ان نذکر حکم الغلمان اتقوا الرحمن یا ملا الامکان و لا ترتکبوا ما نهیتم عنه فی اللوح و لاتکونوا فی هیماء الشهوات من الهائمین؛ ما حیاء می کنیم که حکم پسرها را ذکر کنیم. از خدا ای جماعت ممکنات پرهیز کنبد و آنچه را که در لوح (اقدس) از آن نهی شده اید مرتکب نشوید و در بیابان شهوت رانی از جمله متحیرین نباشید.»۱
خدای بهائیان خجالت می کشد درباره همجنس بازي سخن بگوید. روشن نیست حکم لواط خجالت آورد است یا دور اندیشی بهاء الله؛ بعيد نيست كه حسين علي بهاء پیش بینی همجسگرایان را می کرد و می خواست آنان را هم جذب بهائیت کند.
۲. ازواج با محارم: «قد حرمت علیکم ازواج آبائکم؛ زن هاي پدرانتان بر شما حرام شده اند.»۲
بهاء در بحث ازدواج، تنها ازدواج با زن پدر را حرام می کند؛ پس ازدواج با دیگر محارم حرام نیست، همانگونه که برخی از بهائیان چنین می کنند؛ مانند بهائي اي که در مشهد با دختر خود ازواج کرده بود.
۳. زنا: «قَد حَکَم الله لِکُل زان و زانیه دیه المسلمه الی بیت العدل و حی تسعه مثاقیل من ذهب و ان عادا مره اخری ادوا بِضعف الجزاء هذا ما حَکَم بِهی مالک الاسما فی الولی و فی الخری قدر لهما عذاب مهیمن؛ خدا برای هر مرد و زن زنا کاری حکم کرده است که دیه أی به بیت العدل بپردازند و آن مقدار ۹ مثقال طلا است؛ جریمه او برای بار دوم دوبرابر می شود؛ این است آنچه که مالک اسماء در دنیا بدان حکم کرده است.»۳
جالب است که خدای بهائیان، تنها به زر اندوزی بیت العدل و تشکیلات بهائی چشم داشته است و هیچ اهمیتی به کانون خانواده و حرمت این نظام مقدس نداده است که می گوید: هر که زنا کرد ۹ مثقال طلا به بیت العدل بدهد و اگر تکرار کرد دو برابر می شود. این جمله، یعنی هر که پولدارتر است، آزادیش بیشتر است و به هر کس بخواهد می تواند تجاوز کند. شاید به همین خاطر است که عبد البهاء مجبور شد از ترک تعصبات جنسی سخن بگوید، زیرا حکم زنا در بهائیت، با تعصبات جنسی سازگار نیست؛ اگر يك بهائي تعصب جنسی داشته باشد دیگر نمی تواند تحمل کند که کسی به خانواده اش تجاوز کند و او هیچ چیز نگوید…
همچنین در گنجینه حدود و احکام می نویسد: «و اما مسئله زنا، این مسئله تعلق به غیر محصن (کسی که زن ندارد) دارد نه محصن؛ و اما محصن حکمش راجع به بیت العدل است.»۳
پس اگر مردی با زن شوهرداری در مسلک بهائی زنا کرد، باید به بیت العدل مراجعه کنند تا جریمه رانقدی حساب کنند.
هر انسان روشن فكري، با نگاه به اين احكام متمدنانه، از الهي بودن يا نبودن يك فرقه و مسلك آگاه مي شود، از اين رو ما به خرد خوانندگان احترام مي گذاريم تا خود تصميم بگيرند.
پانوشت:
۱. اقدس، حسین علی نوری، ص ۶۴.
۲. پيشين
۳. پيشين، ص۲۱.
4. گنجینه حدود و احکام، ص ۲۴۲.
* تحلیل ادعای الوهیت سران بهائیت
شيرازي و نوري در موارد بسياري با اعلان پايان دور نبوت، پيامبري خود را نفي کرده و از الوهيت و مظهريت و ربوبيت خود سخن راندهاند و ديگر سران و مبلغان بهائيت نيز اين سخنان را تأييد کردهاند؛ از جمله الوهيت. عليمحمّد شيرازي درباره الوهيت خود و ظهور ربوبيتش مينويسد: «چون که ظهور سر، ظهور الله، نه ظهور بشأن نبوت و ولايت، بل به ظهور ربوبيت از اين جهت بود که ظاهر شد به ظهور انني انا الله لا اله الا انا در حين ظهور اول کسي که به من بيعت کرد، محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، چنانچه نص حديث است، بعد اميرالمؤمنين(علیه السلام) بود و بعد ائمه(علیهم السلام)».(۱)
حسين علي نوري نيز با نفي خداي سبحان، از الوهيت و يگانگي خود مينويسد: «انّه لا اله الّا انا الباقي الفرد القديم» (۲) و در جاي ديگري آورده است: «قال و قوله الحقّ انّه ينطق في کلّ شأن انّه لا اله الّا انا الفرد الواحد العليم الخبير». (۳) ولي در قصيده ورقائيه خود را خداي خدايان ميخواند: «كلّ الالوه من رشح امري تالّهت و كلّ الربوب من طفح حكمي تربّت»(۴) و در لوح تولدش با جملهاي متناقض، از ادعاي الوهيت خود پرده برميدارد: «فَيا حَبَّذا مِنْ هذَا الْفَجْرِ الَّذي فيهِ اسْتَوي جَمالُ الْقِدَمِ عَلي عَرْشِ اِسْمِهِ الْأَعْظَمِ الْعَظيمِ وَ فيهِ وُلِدَ مَنْ لَم ْيَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ».(۵)
روشن است كه اين ادعاها با سيره مشترک انبياء الهي سازگار نيست، زيرا هيچ پيامبري جز با دعوت به توحيد ذاتي، صفاتي و عبادي مبعوث نشد، از اينرو انبياء الهي هرگز ادعاي الوهيت و ربوبيت نداشتند، بلكه انسانها را سوي اعتقاد به مبدأ يکتا، رب يگانه و در نتيجه معبود واحد دعوت ميکردند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون».(۶)
انبياء پيش از معرفي خود و جايگاهشان (نبوت و رسالت)، خود را بنده خدا ميخواندند، از اينرو پيامبر خاتم(صلی الله علیه و آله و سلم) به پيروان خود نيز ميآموزد که او را پيش از رسول بودن، بنده خدا بدانند: «اشهد ان محمّداً عبده و رسوله». بر پايه اين آموزه نبوي است که امام صادق(علیه السلام) ميفرمايد: «لا ترفعوني فوق حقي».(۷)
پس چگونه است که مدعياني همچون عليمحمّد شيرازي و حسين علي نوري خلاف سيره پيامبران الهي گام برداشته و از نردبان ادعا بالا ميروند؟
پانوشت
۱. تفسیر سوره حمد، ص ۲.
۲. اقدس، ص ۸۴ و ۸۶.
۳. همان، ص ۱۳۶.
۴. مکاتیب عبدالبهاء، ج ۲، ص ۲۵۵.
۵. رساله ایام تسعه، ص ۵۰.
۶. سوره انبياء، آیه ۲۵؛ نك: تسنیم، ج ۱۴، ص ۶۶۴.
۷. بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۶۵.
* پايهريزي تشکيلات اداري و سلطنت بهائی با الگوگیری از نظام سلطنتی انگلستان
عدم مداخله در سیاست، یکی از تعالیم دوازده گانه بهائیت است؛ لیکن در تناقضی آشکار، این جریان درباره پايهريزي تشکيلات اداري و سلطنت، صراحتاً به الگوگيري از نظام سلطنتي انگلستان اقرار ميکند: «در اصول احکام که از قبل در کتاب اقدس و ساير الواح نازل امور راجع به سلاطين و رؤساي عادل و اُمناي بيت عدل شده و منصفين و متبصّرين بعد از تفکّر اشراق نيّر عدل را به عين ظاهر و باطن در آنچه ذکر شده مشاهده نمايند حال آنچه در لندره امّت انگريز به آن متمسّک خوب به نظر ميآيد چه که به نور سلطنت و مشورت امّت هر دو مزيّن است.»(۱)
این موضوع نه تنها یکی از تناقضات تعالیم دوازدهگانه بهائیت است، بلکه یکی از تناقضات ادعای بدیع بودن آموزهها و تعالیم بهائیت و به مقتضی زمان بودن بهائیت نیز هست که جا دارد حقجویان و حقیقتطلبانی که درباره بهائیت تحقیق و تحری میکنند، به این تناقضات توجه ویژهای داشته باشند.
پانوشت
۱. مجموعهاي از الواح جمال اقدس ابهي، ص ۵۳.
* نقش عبد البهاء در تحولات بهائيت
عباس افندی، پسر حسین علی بهاء (پیامبر بهائیت) است که نزد بهائیان به عنوان مبین بهائیت شناخته میشود. او خود را عبد البهاء نامید و در متحول كردن بهائيت همه كوشش خود را به كاربست.
در این مقاله به گوشی ای از تحولات بهائیت در زمان عبد البهاء اشاره خواهیم کرد:
۱. هنگامی که عباس افندی به قدرت رسید، با بسیاری از دستورات و وصایای پدر مخالفت کرد که از جمله به دو نمونه اشاره میکنیم:
الف). مخالفت در باب جانشینی بهاء؛ عبد البهاء، نخست دست برادر کوچک خود، یعنی محمد علی را از بهائیت کوتاه کرد، زیرا بنا به وصیت بهاء، اول عبد البهاء به قدرت می رسید و سپس برادرش محمد علی، زمام بهائيت را به دست میگرفت.(۱)
ب). مخالفت با احكام بهاء؛ از جمله مي توان به رواج دست بوسی در زمان عبد البهاء اشاره کرد؛ این در حالی بود که بهاء دست بوسی را در بهائیت ممنوع کرد و در اقدس نوشت: «قد حرم علیکم تقبیل الایادی فی الکتاب؛ بوسیدن دستها بر شما حرام شده است.»(۲)
ج). سرپیچی از وصیت بهاء در باره اموال و اوقاف خیریه بهائیت که به دستور بهاء باید به اولاد بهاء (اقصان) باز می گشت و پس از آنان به بیت العدل می رسید؛(۳) ولی عبد البهاء در وصیت نامه خود شوقی افندی را به مقام ولی امری و ریاست بیت العدل منصوب کرد تا همه اموال را در اختیار گیرد.(۴)
۲. با رو به زوال رفتن قدرت روس، عباس افندي دست به کار شد تا حامی جدیدی برای بهائیت دست و پا کند؛ بنا بر اين از روسها روی گرداند و به سوی انگلیس ها رفت و با خوش خدمتیهایی که به انگلیسيها کرد، موفق شد حمايت آنان را جلب كرده و مقام «سر» که یک مقام عالی رتبه انگلیس است را از آن خود کند.
۳. عبد البهاء در سفرهای اروپایی و آمریکایی خود، توانست آرمانیهایی را به عنوان تعالیم یا اصول دوازده گانه بهائیت فراهم سازد؛ شعارهایی که می توان از چند جهت به آنها نگاه کرد:
الف). از جهت الهی بودن، زیرا برخی از این تعالیم برگرفته از سیره انبیاء است و برخی مخالف سیره پیامبران؛ مانند تحری حقیقت و وحدت عالم انسانی.
ب). از دید عقلانیت، زیرا برخی از این آموزه ها مخالف عقل سلیم است؛ مانند ترک جمیع تعصبات.
ج). از جهت علمیت، زیرا برخی از این اصول با علم روز نیز تناقض دارد؛ مانند: وحدت خط و لسان.
۴. عبد البهاء که می خواست بهائیت را در نسل خود نگه دارد، دست برادر را از بهائیت کوتاه کرد؛ ولی خودش نیز پسردار نشد، از این رو مجبور شد، قدرت را به نوه دختری خود، یعنی «شوقی افندی» واگذار کند، از اين رو سيره پدر را در جانشيني و خلافت در بهائيت نيز تغيير داد و اولين انشعاب را در بهائيت رقم زد.(۵)
پانوشت:
۱. الواح بها، ص ۱۰۸.
۲. اقدس، حسین علی بهاء، ص ۱۰.
۳. پیشین، ص ۱۳.
۴. وصیت نامه عبد البهاء.
۵. نک: تاریخ جامع بهائیت، ص ۵۷۶.
هوش کنید مست را، آب زنید دست را
سجده کنید هست را
🍃🌸عید ربیع میرسد🌸🍃
عفو کنید بنده را، ارج نهید زنده را
یاد کنید رفته را
🍃🌸عید ربیع میرسد🌸🍃
💠میلاد نبی اعظم(ص) و امام صادق (ع) مبارک باد💠
سکوت بهائیت در برابر دستگیری مفسد اخلاقی و اقتصادی
در مقطعی که کشور به سبب اعمال فشارهای مختلف، درگیر جنگ اقتصادی تمام عیار بوده و تمامی تلاشها در راستای تقلیل آسیبهای ناشی از تحریمهای اقتصادی متمرکز شده، تشکیلات «بهائیت» با اقدامات تخریبی خود به طرق مختلف، به این بحران دامن زده و میزند.
در این راستا باید به نقش عناصر و مهرههای بهائی اخلالگر اقتصادی اشاره کرد. یکی از این عناصر، «سامان قاقچی» است که با تمرکز بر قاچاق و احتکار کالا، در روند طبیعی بازار خلل وارد میساخت.
این عضو فرقه بهائیت که در زمینه قاچاق کالاهایی چون «اسپیلت» و عرضه آنها با لیبلهای تقلبی به بازار، همچنین احتکار کالا در ایام فشار اقتصادی، فعالیتهای گستردهای در یکی از استانهای غربی کشور داشت، با افشای این تخلفات و تحرکات، در نهایت بازداشت شد.
از دیگر اتهامات این اخلالگر اقتصادی عضو فرقه بهائیت، میتوان به فساد اخلاقی گسترده و باجگیری از طریق تهیه تصاویر از سوژههای مختلف، اشاره کرد.
نکته قابلتأمل، تلاش گسترده تشکیلات و محافل بهائی برای سرپوش گذاشتن بر این رسوایی و عدم افشای خبر دستگیری او و تعلقش به فرقه بهائیت است. پیش از این نیز اخبار مربوط به نفوذ و تأثیر منفی یکی از عناصر بهائی بر بازار ارز و سکه در رسانهها منتشر شد.
شایان ذکر است، نفاق و تلاش برای ضربه به نظام اسلامی، سابقهای دیرینه در فرقه بهائیت دارد و تاکنون موارد متعددی از تحرکات فرقه مزبور در بازار قاچاق برخی کالاها و تلاش برای نفوذ در عرصه اقتصادی، افشا شده است. تلاش فرقه«بهائیت»برای ضربه به نظام اقتصادی/یک عنصربهائی دستگیر شد
تلاش فرقه«بهائیت»برای ضربه به نظام اقتصادی/یک عنصربهائی دستگیر شد
یک عضو فرقه بهائیت به دلیل بحران آفرینی در نظام اقتصادی کشور و تمرکز بر قاچاق و احتکار کالا دستگیر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، در مقطعی که کشور به سبب اعمال فشارهای مختلف، درگیر جنگ اقتصادی تمام عیار بوده و تمامی تلاشها در راستای تقلیل آسیبهای ناشی از تحریمهای اقتصادی متمرکز شده، تشکیلات «بهائیت» با اقدامات تخریبی خود به طرق مختلف، به این بحران دامن زده و میزند.
در این راستا باید به نقش عناصر و مهرههای بهائی اخلالگر اقتصادی اشاره کرد. یکی از این عناصر، «سامان قاقچی» است که با تمرکز بر قاچاق و احتکار کالا، در روند طبیعی بازار خلل وارد میساخت.
این عضو فرقه بهائیت که در زمینه قاچاق کالاهایی چون «اسپیلت» و عرضه آنها با لیبلهای تقلبی به بازار، همچنین احتکار کالا در ایام فشار اقتصادی، فعالیتهای گستردهای در یکی از استانهای غربی کشور داشت، با افشای این تخلفات و تحرکات، در نهایت بازداشت شد.
از دیگر اتهامات این اخلالگر اقتصادی عضو فرقه بهائیت، میتوان به فساد اخلاقی گسترده و باجگیری از طریق تهیه تصاویر از سوژههای مختلف، اشاره کرد.
نکته قابلتأمل، تلاش گسترده تشکیلات و محافل بهائی برای سرپوش گذاشتن بر این رسوایی و عدم افشای خبر دستگیری او و تعلقش به فرقه بهائیت است. پیش از این نیز اخبار مربوط به نفوذ و تأثیر منفی یکی از عناصر بهائی بر بازار ارز و سکه در رسانهها منتشر شد.
شایان ذکر است، نفاق و تلاش برای ضربه به نظام اسلامی، سابقهای دیرینه در فرقه بهائیت دارد و تاکنون موارد متعددی از تحرکات فرقه مزبور در بازار قاچاق برخی کالاها و تلاش برای نفوذ در عرصه اقتصادی، افشا شده است.
حال جای این پرسش است که تشکیلات بهائیت کجاست و چرا در برابر این رسوایی سکوت کرده است؟ آنان که برای دستگیری پیروان خود جنجال به پا می کردند و کمپین به راه می انداختند؟
منبع: مهر
* تناقض ادعای مظهریت و الوهیت باب و بهاء با ادعای نبوت آنان
علی محمد شيرازي (باب) و حسین علی نوري (بهاء) در موارد بسياري با اعلان پايان دور نبوت، پيامبري خود را نفي کرده و از الوهيت و مظهريت و ربوبيت خود سخن راندهاند و ديگر سران و مبلغان بهائيت نيز اين سخنان را تأييد کردهاند:
الف. شيرازي درباره جايگاه خود مينويسد: «چون که ظهور سر، ظهور الله، نه ظهور بشأن نبوت و ولايت، بل به ظهور ربوبيت از اين جهت بود که ظاهر شد به ظهور انني انا الله لا اله الا انا…» (۱)
ب. نوري مقام شيرازي را ظهور الله ميداند: «سنه ستين اول ظهور اللّه است ».(۲)
ج. حسينعلي نوري نيز با نفي خداي سبحان، از الوهيت و يگانگي خود مينويسد: «انّه لا اله الّا انا الباقي الفرد القديم» (۳) و در قصيده ورقائيه خود را خداي خدايان ميخواند: «كلّ الالوه من رشح امري تالّهت و كلّ الربوب من طفح حكمي تربّت» (۴) و در لوح تولدش با جملهاي متناقض، از ادعاي الوهيت خود پرده برميدارد: «فَيا حَبَّذا مِنْ هذَا الْفَجْرِ … فيهِ وُلِدَ مَنْ لَم ْيَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ». (۵)
د. اشراق خاوري درباره جايگاه نوري مينويسد: «مقام آن حضرت، رسالت و نبوت نبوده و نيست، بلكه ظهور الله و مظهر مقدس نفس غيب الغيوب است.» (۶)
ابوالفضل گلپايگاني به سيره مشترک انبياء الهي(علیهم السلام) اعتقاد دارد و درباره آن مينويسد: «مظاهر امر الله را مظاهر حقيقت واحده و کل را در حکم يک روح و يک نفس ميدانند … شرايع الهيه را در حکم شريعت واحد دانستهاند.» (۷) ليکن روشن است كه اين ادعاها با سيره مشترک انبياء الهي(علیهم السلام) سازگار نيست، زيرا هيچ پيامبري جز با دعوت به توحيد ذاتي، صفاتي و عبادي مبعوث نشد، از اينرو انبياء الهي(علیهم السلام) هرگز ادعاي الوهيت و ربوبيت نداشتند، بلكه انسانها را سوي اعتقاد به مبدأ يکتا، رب يگانه و در نتيجه معبود واحد دعوت ميکردند: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُون»؛(۸)
پيامبران الهي(علیهم السلام) پيش از معرفي خود و جايگاهشان (نبوت و رسالت)، خود را بنده خدا ميخواندند، از اينرو پيامبر خاتم(صلی الله علیه و اله و سلم) به پيروان خود ميآموزد که او را پيش از رسول بودن، بنده خدا بدانند: «اشهد ان محمّداً عبده و رسوله». بر پايه اين آموزه نبوي است که امام صادق(علیه السلام) ميفرمايد: «لا ترفعوني فوق حقي».(۹) بنابراين چگونه است که مدعياني همچون شيرازي و نوري خلاف سيره پيامبران الهي گام برداشته و از نردبان ادعا بالا ميروند؟
بر اين اساس که شيرازي نبوت خود را نفي کرده و ظهور خود را ظهور الله ميداند، نه ظهور به شأن نبوت و ولايت و حسينعلي نوري از الوهيت و … (نه نبوت) خود سخن ميگويد، چگونه بهائيان اين دو را نبي خوانده و از شريعت تازه و کتاب جديد سخن ميگويند؟
هنگامي که شيرازي ظهورش را «ظهور الله» ميداند، ادعاي نبوت و پيامآوريش چه معنا و مفهومي ميتواند داشته باشد؟ زيرا نبوت و پيامآوري زماني معنا مييابد که امکان ارتباط مستقيم با خدا ميسر نباشد، در حالي که بنا بر ادعاي سران بابيت و بهائيت، دوره نبوت به پايان رسيده و دوره الوهيت آغاز شده است و اين دو در جايگاه الوهيت ظاهر شدهاند و اين يعني ارتباط مستقيم با خدا!
پانوشت
۱. تفسیر سوره حمد، ص ۲.
۲. مائده آسماني، ج ۷، ص ۶۹.
۳. اقدس، ص ۸۴ و ۸۶ و ۱۳۶.
۴. مکاتیب عبدالبهاء، ج ۲، ص ۲۵۵.
۵. رساله ایام تسعه، ص ۵۰.
۶. قاموس توقیع منیع، ج ۱، ص ۱۱۴.
۷. الفرائد، ص ۳۴۳.
۸. انبياء: ۲۵؛ نك: تسنیم، ج ۱۴، ص ۶۶۴.
۹. بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۶۵.
منبع: پیشینه شناسی و نقد ادعای نبوت سران بابیت و بهائیت، مشرق موعود، شماره ۴۷، محمد علی پرهیزگار