دوستان و همراهان گرامی سلام
کانال مدعیان معاصر مهدویت با هفته ای دو پیام در خدمت شماست
امیدواریم که از این مطالب بهره ببرید.
* بررسی نبوت علی محمد شیرازی (باب) در کلام متناقض عبدالبهاء (دومین سرکرده بهائیت)
بیان عباس افندی (معروف به عبدالبهاء، دومین سرکرده بهائیت) درباره نبوت علیمحمّد شیرازی (معروف به باب، سرکرده جریان بابیت) دوگانه و متناقض است:
۱. او در برابر بابیهای ازلی، نبوت شیرازی را نفی کرده و مینویسد: «عند التّحقيق معلوم شد که دعوای وحی فرشته نداشته و چون در ميان مردم مشهور بعدم تعليم و تعلّم بوده، در نظر ناس اين قضيّه خارق العاده جلوه کرده، بعضی از ناس باو گرويدند.»(۱)
او در اینجا علیمحمّد شیرازی را جوانی معرفی میکند که شوری در سر دارد و در پی بلندپروازی، مدعی بابیت (واسطه میان امام و مردم) است: «در سنه هزار و دويست و شصت در سنّ بيست و پنج در شيراز در روش و حرکت و اطوار و حالات او آثاری نمودار شد که آشکار گرديد شوری در سر و پروازی ديگر در زير پر دارد. آغاز گفتار نمود و مقام بابيّت اظهار و از کلمه بابيّت مراد او چنان بود که من واسطه فيوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پردهء عزّت است و دارندهء کمالات بی حصر و حدّ، به اراده او متحرّکم و به حبل ولايش متمسّک. و در نخستين کتابی که در تفسير سورهء يوسف مرقوم نموده، در جميع مواضع آن خطابهائی به آن شخص غايب که از او مستفيد و مستفيض بوده، نموده و استمداد در تمهيد مبادی خويش جسته و تمنّای فدای جان در سبيل محبّتش نموده، از جمله اين عبارت است: يا بقيّة اللّه قد فديت بکلّی لک و رضيت السّبّ فی سبيلک و ما تمنّيت الّا القتل فی محبّتک و کفی باللّه العليّ معتصماً قديماً. و همچنين تأليفات کثيره در شرح و تفسير آيات قرانيّه و خطب و مناجات عربيّه نموده تشويق و تحريص بانتظار طلوع آن شخص کرده و اين کتب را صحائف الهاميّه و کلام فطری ناميده.»(۲)
شایان توجه است که عباس افندی در این کتاب، با ذکر سند، شیرازی را تنها مدعی بابیت یک شخص غائب معرفی میکند؛ بنابراین نه خود شیرازی خود را مهدی موعود یا پیامبر میدانسته، نه عباس افندی؛ بلکه او تنها مدعی بابیت بوده و عباس افندی نیز این مطلب را تأیید میکند.
در اینکه مراد از بقیه الله و قائم در کلام شیرازی چه کسی است، باید توجه داشت که او در آثار دیگرش از بابیت خود برای حجت بن الحسن سخن گفته است و ایشان را قائم دانسته است.(۳) البته بهائیان مدعی هستند که مراد از بقیه الله و قائم، حسین علی نوری (معروف به بهاء الله، سرکرده بهائیان) است که سخنی گزاف و بیجاست؛ به دلایل گوناگونی که ازجمله آنها میتوان به ادعای قائمیت نداشتن خود نوری اشاره کرد. به این معنا که نوری در هیچ یک از آثار و ادعاهای خود، ادعای قائمیت یا بقیه اللهی نکرده است.
در مقابل، شیرازی در آثار گوناگون خود، نشانههایی برای قائم موعود و منیظهره اللهی که بشارت را داده، معرفی میکند که هیچ یک با شخص حسینعلی نوری قابل تطبیق نیست.
۲. عباس افندی هنگامی که در برابر غربیها قرار میگیرد و برای آنان افاضه میکند، نه تنها شیرازی را پیامبر میشناساند، بلکه او را از پیامبران اولوالعزم معرفی میکند: «کلّيّه انبيا بر دو قسمند قسمی نبیّ بالاستقلالند و متبوع و قسمی ديگر غير مستقلّ و تابع. انبيای مستقلّه اصحاب شريعتند و مؤسّس دور جديد که از ظهور آنان عالم خلعت جديد پوشد و تأسيس دين جديد شود و کتاب جديد نازل گردد و بدون واسطه اقتباس فيض از حقيقت الوهيّت … آن مظاهر نبوّت کلّيّه که بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهيم حضرت موسی حضرت مسيح و حضرت محمّد و حضرت اعلی (علیمحمد شیرازی) و جمال مبارک (حسینعلی نوری).»(۴)
این دوگانگی نمونهای از هزاران تناقض گفتاری و کرداری این جریان است؛ لیکن این دوگانگی، دو رویی و تناقض از سوی دومین سرکرده جریان بهائیت که خود را مبین این جریان میداند، چه معنایی میتواند داشته باشد؟
مگر جز این است که حسینعلی نوری (مؤسس بهائیت) درباره تناقض میگوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر مقدسه الهيه راه نبوده و نخواهد بود. اين تناقض در نفس خلق است، نه در امر حق.»(۴)
آیا همین تناقض برای مظهر مقدسه الهی نبودن عباس افندی کفایت نمیکند؟
آیا همین تناقض، بطلان بهائتی که سرانش به این روشنی دروغ میگویند و هر در برابر هر کس یک روی خود را نشان میدهند، کفایت نمیکند؟
جدای از دورویی عباس افندی، بالاخره علیمحمد شیرازی چه جایگاهی در میان بهائیان دارد؟ باب است، مهدی است یا پیامبر؟
آیا این جریان جز توهین به مخاطبانش دستاورد دیگری هم داشته است؟
آیا جز این است که در قرن اتم و پیشرفت علم و تعالی انسان، پیروانش را گوسفند لقب میدهد و آنان را اغنام الله میخواند؟
قضاوت با شما
پانوشت
۱. مقاله شخصی سیاح، عباس افندی، ص ۲.
۲. پیشین.
۳. تفسیر احسن القصص، علی محمد شیرازی.
۴. مفاوضات، عباس افندی، ص ۱۲۳ – ۱۲۴.
۵. بدیع، حسین علی نوری، ص ۱۲۶.
ی بهائیت، برای رسیدن به هدف (تبلیغ و جذب پیرو)، وسیلههایی همچون دروغگویی و نیرنگ و فریب را تجویز میکند؟
پانوشت
۱. پیام ملکوت، ص ۵۲.
۲. خطابات، ج ۲، ص ۱۴۶.
۳. امر و خلق، ج ۳، ص ۴۹۵ – ۴۹۶.
۴. پیشین، ج ۳، ص ۴۹۶ – ۴۹۷.
۵. « از تُرك زبانان دوري كن و فاصله بگير، اگر چه پدرت باشد. كه اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت كشت.» اسرار الآثار، ج ۲، ص ۱۵۴.
۶. مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۵۳.
۷. اسرار الآثار، ج ۳، ص ۴۲ – ۴۳.
۸. پیشین.
۹. «منطوق بیان زدن گردنها و سوزاندن کتابها و تخریب بقعه ها و قتل همگان است؛ مگر کسی که ایمان آورد.» مکاتیب، ج ۲، ص ۲۶۶.
۱۰. پیشین.
۱۱. پیشین، ج ۲، ص ۱۷۷.
* بررسی و تحلیل محبت و خوشرفتاری بهائیان با تکیه بر آثار بهائیت
بهائیت یک جریان سیاسی مذهبی است که همه تلاش خود را به کار گرفته است تا خود را به عنوان یک دیانتی معرفی کند که در پی محبت و خوشرفتاری و خوشگفتاری است، از اینرو در از صلح عمومی سخن میرانند: «آرزوی ما وحدت عالم انسانی است و مقصد ما صلح عمومی »(۱) و چنین مینمایند که دین باید سبب الفت و محبت شود: «دين بايد سبب الفت و محبّت باشد. اگر دين سبب عداوت شود نتيجه ندارد بی دينی بهتر است»؛(۲) لیکن همه این شعارها تنها برای اغوای و جذب غیر بهائیان به بهائیت است، زیرا:
۱. شوقی افندی در امر تبلیغ، غیر بهائیان را نادانان و غافلانی معرفی میکند که دارای استیحاش هستند که با معاشرت، مجالست و طرح دوستی و محبیت باید در آنان نفوذ کرد و به بهائیت جذب کرد: «این معلوم و واشح است که الیوم تأییدات غیبیه شامل حال مبلغین است و اگر تبلیغ تأخیر شود، به کلی تأیید منقطع گردد …در هر صورت باید تبلیغ نمود؛ ولی به حکمت؛ اگر جهاراً (آشکارا) ممکن نه، خفیاً (مخفیانه) به تربیت نفوس پردازند و سبب حصول روح و ریحان در عالم انسان شوند؛ مثلا اگر نفسی از احباء با نفسی از غافلین طرح دوستی و راستی اندازد و به کمال مهربانی با او معاشرت و مجالست نماید، در ضمن اخلاق و اطوار و حسن رفتار و تربیت الهی و وصایا و نصایح ربانی سلوک نماید، البته کم کم آن شخص غافل را بیدار کند و آن نادان را دانا نماید. نفوس استیحاش دارند باید نوعی مجری داشت که اول استیحاش نماند، بعد کلمه نفوذ یابد؛ اگر نفسی از احباء با نفسی از غافلین مهربانی کند و در کمال محبت حقیقت امر را به تدریج تفهیم نماید.»(۳)
در جای دیگری معاشرت، مجالست و مؤالفت بهائیت را برای جذب دیگران بهائیت میداند: «با او معاشرت و مجالست و مؤالفت نمایند و او را تبلیغ کنند.»(۴)
۲. بهائیت یک قوم نژادپرست است که غیر خود را آدم نمیداند. حسین علی نوری (بها) میگوید: «اتركوا التروك و لو كان ابوك، ان احبّوك اكلوك و ان ابغضوك قتلوك.»(۵)
او دوستداران و پیروانش را درّ و جواهر میخواند و دیگران را سنگ ریزه میخواند: «احبائي هم لئالي الامر و من دونهم حصاه الارض.»(۶)
عباس افندی (عبدالبهاء) نیز در تحقیر آذری زبانان میگوید: «جمال پاشا … چون به عكا رسيد و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانه اش رفتم. همين كه مرا ديد، استقبال كرد و مرا به كنارش نشاند و بي مقدمه چنين گفت: تو از مفسدين در ديني و به همين جهت دولت ايران تو را در اينجا تبعيد نمود. … انديشيدم كه ترك است و بايد جوابي مضحك و مسكت داد.»(۷)
او در تحقیر سیاهپوستان نیز مینویسد: وي در توهين ديگري به سياهپوستان مينويسد: «اقوام متوحّشه به هيچ وجه از حيوان امتيازي ندارند. مثلاً چه فرق است ميان سياهان افريک و سياهان امريک؟! اينها خلق الله البقر علي صورة البشرند. آنان متمدن و با هوش».(۸)
۴. دیننمای بهائیت نه تنها سبب الفت و محبت نشده است، بلکه مملو از خشونت و درگیری و اختلاف است. حسین علی نوری، ۲۷ سال سرکرده جریانی بود که عباس افندی درباره آموزههایش مینویسد: «و در يوم ظهور حضرت اعلي منطوق بيان ضرب اعناق و حرق كتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود.»(۹)
حسین علی نوری بر سر جانشینی علیمحمد شیرازی (باب) چه جنجالها و اختلافات و فحاشی و کشتارها که به راه نیانداخت آنگونه که خواهرش عزیه نوری درباره خشونت و ظلم يزيدگونه حسين علي نوري مينويسد: «مردم به دليل خشونت و ظلم بهاءالله دربارهي او ميگفتند: اگر حسينعلي، مظهر حسينِ علي (امام حسین علیه السلام) است هزار رحمت حق بر روان پاك يزيد.»(۱۰)
همچنین عباس افندي از هراسي مينويسد که پدرش یعنی حسين علي نوري در دل مسلمانان انداخت: «زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق (شيعيان) را هميشه خائف و هراسان داشت. سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نفسي در کربلا و نجف در نيمه شب جرأت مذمّت نمينمود و جسارت بر شناعت نميکرد.»(۱۱)
پس از عباس افندی و برادرش محمد علی بر سر جانشینی پدر اختلاف پیدا کردند و دعواهای حسین علی نوری و میرزا یحیی نوری (صبح ازل) تکرار شد.
بر این اساس همانگونه که از شوقی افندی هم گزارش شد، روی خوش، گفتار نیکو و آغوش باز بهائیان تنها برای جذب مخاطبانی است که اطلاعی از حقایق بهائیت ندارند و در حقیقت آنان در پی جذب پیرو، یافتن اکثریت و تشکیل حکومت هستند برای اجرا تعالیم داعش گونه خود که گذشت، زیرا آنان غیر بهائیان را نژادپستتر، سنگریزه و غیر آدم میدانند.
حال جای این پرسشهاست:
أ. آیا این دوگانگی فریب و نیرنگ و نفاق نیست که حقیقت را به مخاطب وارانه نشان دهیم؟
ب. آیا این تحری حقیقت است که برای جذب مخاطب، در باغ سبز به او نشان دهید و با محبتی فریبکارانه و خوشرفتاری دروغین، شناخت نادرست و غیر حقیقی به مخاطبانتان القا کنید؟
ج. آیا آموزهها
دوستان و همراهان گرامی، شما می توانید از راه دامنه های زیر نیز با ما همراه باشید.
bahaiat.com
bahaiat.net
* تناقض بهائیت در تجویز و تحریم تقلید
بهائيت ميگويد هر تقليدي باطل است. اگر تقليد باطل است، اولا به اين معنا نيست که ميبايست هر کس دین و آیین خود را رها کرده و بهائیت را انتخاب کند، چون اين خود تقليد است. در ثاني مگر غير اين است که بهائیان احکام خود را از رساله «گنجینه حدود و احکام» جناب اشراق خاوري تقليد ميکنند؟
همه ادیان و مذاهب، در باب احکام بر این باورند که احکام (بایدها و نبایدهایی) وجود دارد و خدای سبحان نسبت به برخی از کارها امر و نسبت به برخی از آنها نهی کرده است.
روشن است که پیامبران به عنوان واسطه فیض الهی میبایست این احکام را برای پیروان خود بیان کنند. امروز در میان همه ادیان، علمایی هستند که احکام را از منابع دینی استخراج کرده و در اختیار پیروان آن دین قرار میدهند، زیرا همگان نمیتوانند همه وقت خود را صرف کشف احکام از منابع دینی کنند، از اینرو علما و مراجع دین، این وظیفه را به عهده میگیرند، از این رو مگر ميشود احکام را به غير از تقليد از رساله عمليه انجام داد؟ اگر در احکام تقلید نکنیم، از کجا بايد بفهيم خدا به چه کاری امر کرده و از چه کاری نهی فرموده است؟
بنابراین تقلید در احکام و فروع دین، امری اجتناب ناپذیر است و در میان همه ادیان و مذاهب الهی وجود داشته و دارد.
بر این اساس جریان بهائیت با یک تناقض فاحش روبرو است و آن این که از یک سو تقلید را حرام و ممنوع میدانند و از سوی دیگر از عبدالحمید اشراق خاوری تقلید میکنند.
باید از هر بهائی پرسید: منبع دستیابی بهائیان به احکام بهائیت چیست؟ مگر شما تقلید را حرام و ممنوع اعلام نمیکنید؟ پس چرا از رساله آقای عبدالحمید اشراق خاوری با عنوان گنجینه حدود و احکام تقلید میکنید؟
* تحلیل شعار بهائیت در موضوع دین و مقتضایات زمان
بهائيت براي نفي خاتميت و اثبات حقانيت خود، از اقتضاي زمان سخن ميراند؛ در حاليکه بهائيت پس از دو قرن، نتوانسته حتي يک درصد جمعيت جهان را به خود جذب کند و اين عدم توفيق، به معناي آن است که بهائيت با همه تلاشي که در راستاي همسوسازي آموزههايش با اقتضاي زمان به کار بسته، در دستيابي به هدفش ناکام بوده است.
ديدگاه اسلام در اينباره خلاف تعاليم بهائيت است، زيرا به باور قرآن حکيم، بسيار از مردم در پي هوا و هوس هستند: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلا»؛(۱) نشانهها را ميبينند و ايمان نميآورند: «إِنَّ في ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنين».(۲) قرآن حکيم بيم و بشارت ميدهد؛ ولي آنان نميشنوند: «بَشيراً وَ نَذيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُون».(۳) و در يک جمله، آنان عقل و انديشه خود را به کار نميگيرند: «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُون».(۴)
روشن است که مقتضيات زمان ممکن است به صلاح بشريت باشد، از اينرو غالب معجزات پيامبران بر اساس مقتضيات زمان بوده است و ممکن است در جهت فساد باشد، از اينرو مصلح وجود دارد و عليه مفاسد زمان قيام ميکند(۵) و اين قيام با آن خرافهاي تفاوت دارد که به عنوان «مجدِّد دين» از آن ياد ميشود.(۶)
بر اين اساس اديان پيوسته خلاف مقتضاي بد زمان بودهاند، زيرا سيستم جهاني رو به افول و ترويج فسق و فجور است و دين براي مبارزه با اين سيستم ميآيد؛ پس بايد عليه او باشد، نه همراهش، از اينرو مقتضيات زمان، ميزان خوب يا بدي اديان نيست، زيرا پيامبران براي هدايت و تربيت ميآيند؛ يعني مقتضيات چيزي بوده و پيامبران براي تغيير آن آمدهاند.
هدايت و تربيت به اين معناست که شخص در جايگاهي نيست که ميبايست در آن قرار داشته باشد؛ اگر جايگاه فعلي هدف باشد که نياز به هدايت ندارد.
پانوشت
۱. فرقان، آیه ۴۴.
۲. شعراء، آیه ۱۹۰.
۳. فصلت، آیه ۴.
۴. عنکبوت، آیه ۶۳.
۵. نک: اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۱۳.
۶. همان، ۲۲۶ – ۲۳۲.
منبع: پیشینه شناسی و نقد ادعای سران بابیت و بهائیت، فصلنامه مشرق موعود، شماره ۴۷.
روز دختر، یادآور بزرگداشت انسانیت
🔸روزگاری بود که اگر به پدری خبر می دادند که نوزادش دختر است،
صورتش از شدت ناراحتی سیاه می شد و خشمگین می گردید. (زخرف/17)
و از بدى آنچه بدو بشارت داده شده، از قبيله خود روى مى پوشاند که آيا او را با خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهانش كند. (نحل/59)
چون مردم به دختردادان بی نصیب از فرزند پسر، «ابتر» می گفتند (کوثر/3)و ادامه نسل و خاندان را به پسران وابسته می دانستند و شاید هنوز هم می دانند.
🔹در چنین شرایطی خدای والا به بهترین بنده اش، که الگویی نیکو برای عاقبت اندیشان است (احزاب/21)
دختر عطا می کند، دختری که او را خیر کثیر می نامد و سوره ای به نامش و به یادش نازل می گرداند. (کوثر) و نسل خاتم پیامبرانش را از همان دختر قرار می دهد.زیرا اوست که به هر كس بخواهد فرزند دختر و به هركس بخواهد فرزند پسر مى دهد (شوری/49)
🔸کلام خدا، نه فقط دختر را، که انسان مونث را ارج می نهد و انسانیت فراموش شده اش را به همگان یادآور می شود (نساء/1)
و ملاک برتری را نه جنسیت، بلکه انسانیت وی که در تقوا خلاصه می شود، قرار می دهد. (حجرات/13)
و روزی بی حساب و بهشت برینش را به عمل نیک انسان وابسته می کند، خواه انسان مذکر باشد یا انسان مونث. (غافر/40)
🔹و خدا سفارش فرزندان را - چه دختر، چه پسر- به والدینشان می کند (نساء/11) که مبادا حق دختران ضایع گردد.
و مردان را سفارش می کند که با زنان به نیکویی رفتار کنند (نساء/19)
و آخرین پیامبرش، رحمه للعالمینش از مومنان می خواست تا یکدیگر را به رفتار نیک با زنان سفارش کند. (بحار الانوار، ج 33، ص 628)
چون «حبّ النساء» را از اخلاق انبیا می دانست. (وسائل جلد 3 صفحه 3).
🔸و خدای بی همتا در قرآنش، این کلام وحی جاویدانش، سوره ای با نام دختر قدیسه ای به اسم «مریم» نازل می کند، دختری که به او امر می کند تا با مردان نماز گزارد (آل عمران/43)
و با این فرمان خواست که سنت های خرافی مبنی بر عدم حضور زن در معابد را از میان برد، چون فقط پسران را برای خدمت در معابد نذر می کردند. (آل عمران / 35)
🔹از سلطنت زنی دانا سخن می گوید که با درایت به نامه سلیمان نبی پاسخ می دهد، نه با جنگ و خونریزی، چون جنگ را مایه تباهی شهرها و خواری عزیزان می دانست. (نمل/34)
از همسر پادشاهی سخن می گوید که ادعای خدایی می کرد و خود را «رب اعلی» می خواند (نازعات/24)
زنی که از شوهر کج راهش اطاعت نمی کند و دل در گروی خدای یکتا می نهد و از او می خواهد تا خانه ای در مقرب ترین مکان بهشت به پروردگار، به او عنایت کند و از شر شوهر ستمگرش نجاتش بخشد(قصص/28) و همو می شود نمونه ای مثال زدنی برای تمام مردان و زنان مومن. (تحریم/11)
🔸خدای بزرگ بشر را در دو جنس مختلف آفرید تا کنار هم آرامش گیرند و میانشان مودت و رحمت قرار داد (روم/21) و هیچ یک را بر دیگری برتری نداد، مگر به سبب تقوایشان. (حجرات/13) و مغفرت و اجر عظیمش را برای تمام مردان و زنان مسلمان و مومن و مطیع و راستگو و صابر و خاضع و انفاق کننده و روزه دار و پاکدامن و ذاکر قرار داده است. (احزاب/35) نه برای جنس مذکر یا مونث.
👈آری دختر بودن یا پسر بودن مهم نیست، انسان بودن، انسان زیستن و انسان برانگیخته شدن، مهم است.
وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (مريم / 15)
* بررسی شعار مطابقت دین با مقتضیات زمان
بهائیت جریانی است که با شعار دین و مقتضیات زمان به تبلیغ باورهای خود می پردازد و اسلام را خلاف مقتضیات زمان می خواند.
اشکال در مساله «اسلام و مقتضیات زمان» اشکال همزیستی و هماهنگی دو شیءاست که در طبیعت خودشان برضد یکدیگرند؛ یکی از این دو در طبیعت خودش ثابت است و دیگری در طبیعت خودش متغیر و ناثابت است؛ اسلام به حکم اینکه دینی نسخ ناپذیر، تغییرناپذیر و جاودانی است، شیئی ثابت است و از طرف دیگر مقتضیات زمان به حکم اینکه در زمان قرار گرفته است و هرچه در زمان قرار می گیرد از جمله شرایط زندگی بشر ناثابت و متغیر است و به یک حال باقی نمی ماند، با یکدیگر در تضاد ذاتی هستند.
در این صورت دو چیز که یکی خاصیت ذاتی اش ثابت و دیگری تغییر و تحول است چگونه می توانند با همدیگر همزیستی و هماهنگی داشته باشند؟ بالاتر آنکه ثابت است بخواهد هادی و راهنمایی آن که متغیر است باشد؟
در جواب می گوییم:
نه اسلام به مفهوم مطلق ثابت است که هیچگونه تغییری در قوانینش وجود ندارد
و نه شرایط و مقتضیات زمان به این شکل است که غالباً تصور می شود که لازمه زمان این است که همه چیز تغییر کند؛
یعنی در اسلام عناصری ثابت و عناصری متغیر وجود دارد، عناصری که باید ثابت بماند و عناصری که باید تغییر کند و آن تغییرها باید در کادر آن عناصر ثابت رخ دهد و اگر تغییرهای زمانی در کادر آن عناصر ثابت رخ بدهد، تغییر هست ولی تکامل نیست بلکه انحراف و سقوط است.
جوامع هم می توانند به سمت ترقی بروند هم به سمت سقوط
در یک اجتماع همانطور که ترقی اجتماعها در زمان صورت می گیرد انحطاط اجتماعها هم در زمان صورت می گیرد، بنابراین ما یک مسیر ترقی داریم که اگر اجتماع در آن مدار حرکت کند ترقی است ولی اگر خارج از آن مدار حرکت کند تنزل است.
زمان هم عناصری ثابت و متغیر دارد یعنی یک سلسله عناصر در زندگی بشر باید ثابت باشد تا اینکه امکان ترقی در زندگی باشد. تغییر باید در یک مدار معین و مشخص و در یک جهت خاص صورت بگیرد تا ترقی باشد والا ترقی نیست.
بنابراین اسلام اصولی دارد که آن اصول ثابت است و تغییرپذیر نیست ولی در اسلام جای تغییر هم وجود دارد که تغییر قانون اسلام، نسخ و از بین بردن آن نیست بلکه اسلام یک نوع رمزی و یک دستگاه متحرکی در داخل خودش قرار داده که خودش از ناحیه خودش تغییر می کند نه از ناحیه کسی دیگر که مثلاً علما بیایند تغییر بدهند؛ علما فقط می توانند آن تغییرات را کشف کنند نه اینکه تغییر بدهند.(۱)
این نکته را باید مد نظر داشت که:
اولاً ادعای سران بهائیت و آموزه های آنان به هیچ وجه مطابق با مقتضیات زمان نیست که سلسله مقالاتی در این باره تدوین شده است؛(۲)
ثانیاً این شعار هم بر خلاف ظاهرش، حرف تازه ای نیست که بهائیان از آن سخن گفته باشند، بلکه اسماعیلیان نزاری پیش از آنان چنین شعاری می دادند: «برخي نزاريان معاصر نظريه قيامت را به طريقي ديگر تفسير کردهاند. از نظر آنان يکي از وظايف اساسي امام در هر عصر تفسير و تأويل شريعت بر اساس مقتضيات زمان خود يا به عبارت ديگر تطبيق دين با زمان است. بر طبق اين نظر اعلام قيامت در واقع کوشش امام براي تفسيري از شريعت است که با اوضاع زمان سازگاري داشته باشد، چون از ديدگاه آنان يکي از وظايف اساسي امام در هر عصر، تفسير و تأويل شريعت بر اساس مقتضيات زمان خود يا به عبارتي تطبيق دين با زمان است. بر طبق اين نظر اعلام قيامت در واقع کوشش امام براي تفسيري از شريعت است که با اوضاع زمان سازگاري داشته باشد. اين ديدگاه در حقيقت توجيه انکار قيامت حسن دوم توسط حسن نومسلمان بود، زيرا اسماعيليان، حسن نو مسلمان را امام معصوم و مصون از خطا ميدانستند. آنان چنين توجيه ميکردند که قيامت در واقع ۹ دوره نهايي بلکه دوران گذر است که در آن حجاب تقيه برداشته ميشود و حقيقت عريان خودنمايي ميکند.»(۳)
پانوشت
۱. اسلام و مقتضیات زمان، شهید مرتضی مطهری.
۲. از جمله: «بررسي و تحليلي بر پيشينهشناسي بابيت و مهدويت عليمحمد باب و رابطه آن با جريانهاي باطني» (فصلنامه علمي – پژوهشي انتظار موعود، شماره ۵۳) و «بررسي و نقد تأويل قيامت موعود به قيام قائم»(فصلنامه علمي – پژوهشي انتظار موعود، شماره ۵۶) و «پيشينهشناسي و نقد ادعاهاي سران بهائيت درباره نسخ شريعت اسلام در فتنه بدشت» (فصلنامه علمي – پژوهشي تاريخ اسلام، شماره ۷۰) و «پيشينهشناسي و نقد گرايشهاي باطني بابيت و بهائيت» (فصلنامه علمي – پژوهشي مشرق موعود، شماره ۴۳) و «پيشينه ادعاهاي مهدويت، نسخ اسلام و الوهيت سران بابيت در جريانهاي حروفيه و نقطويه» (فصلنامه علمي – ترويجي انتظار موعود، شماره ۴۹) و «پيشينه ادعاهاي مظهريت و الوهيت سران بابيت و بهائيت در جريانهاي باطني شيعه» (فصلنامه علمي – ترويجي پژوهشهاي مهدوي، شماره ۱۵).
۲. اسماعيليه از گذشته تا حال، محمد سعید بهمنپور، ص ۲۲۰.
* علت مظلومنمایی بهائیان و جنجال حقوق بشری بهائیت علیه حکومت ایران
هیاهو و جنجال آفرینی یکی از سیاستهای تبلیغی بهائیت است؛ یعنی بهائیان میبایست به گونهای رفتار کنند که جامعه نسبت به آنان حساس شوند؛ مثلاً با نقض قوانین، اسباب برخورد با خود را فراهم میکنند؛ یعنی دست به جرمهایی میزنند که سبب برخورد با آنان میشود؛ برای نمونه در آشوبها و فتنه علیه حکومت، نقش آفرینی میکنند؛ وقتی دستگیر و زندانی شدند، مظلومنمایی کرده و دست به هیاهو و جنجالآفرینی میزنند، آنگونه که دیگران بگویند: «چرا با اینان برخورد میشود؟ چه شده؟ چه کرده؟ یا پرسشهایی از این قبیل». این شیوه سبب پرآوازه شدن نام بهائیت در میان کسانی میشود که تا آن زمان حتی نام این جریان را هم نشنیده بودند؛ آنگونه که حس کنجکاوی افراد را تحریک کرده و سبب میشود که موضوع را پیگیری کنند.
بعد بهائیان با منحرف کردن افکار عمومی، آیین و اعتقادات خود را دلیل برخورد با خود معرفی میکنند تا دیگران نام بهائیت را بشنوند و بگویند: «إ شما بهائی هستید؟ به خاطر بهائی بودن با شما برخورد میکنند؟ و پرسشهایی از این قبیل.»
تعطیلیهای بلند مدت مغازهها، تبلیغات ممنوعه، اقدامات ممنوعه سیاسی، برهم زدن نظم دانشگاهها، قبرستانسازیهای بدون مجوز و ممنوعه از جمله خودزنیهای بهائیت است که سبب جنجالآفرینی آنان میشود که با همکاریهای نهادهای بین المللی و دولتهای استعماری به تصویب تحریمهایی همچون حقوق بشر و … میانجامد، زیرا آنان در پی اهداف استعمارگران گام برمیدارند و پیوسته از محدودیتها و محرومیتهای خود سخن میگویند و حس ترحم دیگران نسبت به خود را بر میانگیزند و ناآگاهان هم که تحت تأثیر سخنان آنان قرار میگیرند، مظلومیت آنان را باور میکنند.
تعطیلی مغازههای بهائیان، جلوگیری از قبرستانسازیهای غیر مجاز و زندانی شدن آنان به جرم آشوبگری و اقدام علیه امنیت ملی و … از جمله کارهایی است که بهائیان دست خود را به آن میآلایند تا برای شیپورهای رسانههای معاند خبرسازی کنند و این گونه با فشار آوردن به حکومت، اسباب آزادی فعالیتهای تبلیغی خود را فراهم آورند تا به جامعه ذهبی دست یابند؛ همان حکومتی که در زمان محمد رضا شاه پهلوی مقدماتش را فراهم آورده بودند و انقلاب اسلامی در چند قدمی تحقیقش، جلوی آن را گرفت و داغ آن را بر دلشان گذاشت، آنگونه که در طی این چند دهه، پیوسته همه تلاش خود را برای نابودی این انقلاب به کار بسته و به خواست خدا ناتوان بودهاند.
* بررسي و نقد تأويل «قيامت موعود» به «قيام قائم»
تأويلگرايي و تفسير به رأي نسبت به آموزههاي اسلامي از گژانديشيهايي است كه دامنگير برخي از فرقهها و جريانهاي انحرافي شده است.
«قيامت» در قرآن كريم و آموزههاي مسلمانان، مفهوم روشني دارد، از اينرو شك و شبههاي براي قريب به اتفاق آنان به وجود نيامده است.
در دو سده اخير با پيدايش دو جريان بابيت و بهائيت، ادعاهاي نادرستي مطرح گرديد كه تأويل آموزه «قيامت موعود» مسلمانان از رستاخيز و جهان پس از مرگ به معناي «قيام قائم» و نسخ شريعت گذشته و ظهور دين جديد يكي از آنهاست.
نوشتار حاضر با روش پژوهش توصيفي – تحليلي در صدد است تا از طريق جمعآوري اطلاعات كتابخانهاي به طرح اين ديدگاه پردازد؛ سپس آن را مورد تحليل و نقد قرار دهد. نتايج به دست آمده حاكي از آن است كه نه تنها هيچ دليل عقلي و نقلي بر تأويل قيامت به قيامت قائم نيست، بلكه با مدعيّات اين فرقهها در تناقض است.
متن کامل مقاله «بررسي و نقد تأويل «قيامت موعود» به «قيام قائم»» را در فایل بالا بخوانید.
*شواهد تاریخی تأثیرپذیری و الگوگیری بابیت و بهائیت از اسماعیلیه
تاریخ و باورهای كلامی بابیت و بهائیت، یادآور سیره و تعالیم برخی امامان متمهدی جریانهای اسماعیلیه است كه به گواهی منابع تاریخی و فرقهنگاری، دو فرقه بابیت و بهائیت با جریانهای اسماعیلیه همجوار بوده و ارتباط مستقیم یا با واسطه داشتهاند و روشن است كه همجواری یكی از راههای الگوگیری و تأثیرپذیری است؛ به عنوان نمونه از یک سو اسماعیلیان نزاری پس از سقوط الموت، به لباس تصوف و دراویش درآمدند،(۱) از اینرو نزاری قهستانی (شاعر اسماعیلی) افکار و اندیشههای مذهبی خود را در لفاف الفاظ و اصطلاحات و تعبیرات صوفیانه بیان کرده است.(۲) از سوی دیگر سران بابیت و بهائیت در مجاورت و در ارتباط با جریانهای صوفیه و گرایش به آنان بودهاند؛ آنگونه که تاریخ مینویسد، علیمحمّد شیرازی در دوران کودکی خود، روزانه از کنار خانقاه دراویش و محل ریاضت مرتاضان میگذشت(۳) و حسینعلی نوری نیز با خرقهپوشی و تغییر نام خود به «درویش محمّد»، دو سال را در میان صوفیان سلیمانیه عراق گذراند.(۴)
این شواهد به نقش تصوف در ارتباط میان اسماعیلیه و بابیت و بهائیت اشاره دارد؛ به این معنا که تصوف در قالب پل ارتباطی میان اسماعیلیه و بابیت و بهائیت، آموزههای اسماعیلیه را به سران این دو جریان انتقال داده است؛ بر این اساس است كه ایوانف ادعای میکند: «در قرن ۱۹ دراویش ایرانی با آن که وابستگی ای به فرقه اسماعیلیه نداشتند، لیکن ملزم بودند که فهرست نام امامان اسماعیلی را از حفظ بدانند.»(۵) از اینرو هاجسن (اسماعیلیپژوه معاصر) مینویسد: «احتمال دارد که عدهای از فرقههای مذهبی ایرانی که شباهت و مانندگی بسیار از جهات مختلف به فرقه اسماعیلیه دارند، مانند بابیت و بهائیت دوران اخیر از این تمایل و کشش در سنت و آیین باطنی ایران متأثر شده باشند.»(۶)
شواهد بسیاری در زمینههای تاریخی و اعتقادی وجود دارد؛ از جمله باطنیگری، تأویلگرایی، تشیکلاتسازی و … که هر یک نوشتار جداگانهای میطلبد و در آینده به آنها پرداخته خواهد شد.
پانوشت
۱. تاریخ و سنتهای اسماعیلیه، ص ۳۹ و ۵۲۳ و ۵۳۱.
۲. فرقه اسماعیلیه، ص۳۶۱.
۳. حضرت باب، ص ۱۳۸ – ۱۳۹.
۴. قرن بدیع، ص ۲۵۱.
۵. فرقه اسماعیلیه، ص ۳۶۱.
۶. همان.
دوستان و همراهان گرامی، شما می توانید از راه آدرسهای زیر نیز با ما همراه باشید.
bahaiat.com
bahaiat.net
پایگاه جامع شناخت بهائیت
💠 در روایات آمده است که امام جواد (ع) در یک جلسه ۳۰ هزار مسأله را پاسخ دادند، این روایات مورد سوال و بلکه اعتراض واقع شده است.
💠 فهم این روایات برای عده ای مشکل و مورد سوال و بلکه اعتراض واقع شده است. بعضی گفته اند: ۳۰ هزار مساله را در یک جلسه نمی توان بیان کرد تا چه رسد به جواب دادن!
برخی گفته اند: اگر هر سوال و جواب باندازه یک سطر باشد ۳۰ هزار سوال و جواب باندازه ۳ ختم قرآن می شود و این چگونه در یک جلسه انجام شده است!
وقتی مامون تصمیم گرفت دختر خود را به ازدواج امام جواد علیه السلام درآورد برای آنکه شخصیت علمی امام را به اطرافیان خود نشان دهد، یحیی بن اکثم را نزد امام فرستاد تا چند مساله مشکل فقهی از امام بپرسد، به این گمان که شاید امام در پاسخ آنها درمانده شود.
📌 یحیی بن اکثم از امام علیه السلام پرسید: اگر مُحرِم صیدی را بکُشد، چه حکمی دارد؟
✳️ امام جواد علیه السلام در پاسخ فرمود:
👈آیا محرمی که شکار کرده در حرم بوده یا خارج حرم؟
👈 در هر دو صورت آیا عالم بوده یا جاهل؟
👈 و در هر دو صورت عامد بوده یا غیر عمد؟
👈 و در همه صورتها آیا عبد بوده یا آزاد، صغیر بوده یا کبیر؟
👈 بار اول بوده یا مکرر، از کار خود پشیمان شده یا خیر؟
👈 در شب بوده یا روز، در حج بوده یا عمره، علنی بوده یا مخفی؟
👈 توانگر بوده یا فقیر بوده، کفاره را دارد یا خیر؟
👈 شکار را کشته است یا خیر بلکه تنها آنرا گرفته و یا تنها راهنمایی به آن کرده است، شکار، شکار بزرگ بوده یا خیر، – به عبارت دیگر شکار تخم پرنده بوده یا جوجه یا کبوتر، یا شترمرغ یا روباه یا آهو یا گاو و یا الاغ بوده است-، شکار اهلی یا وحشی بوده است؟
📌 ( ۲ بتوان ۱۵ ) = ۳۲۷۶۸ = ۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲×۲
💠 بنابر این مجموعه صورتهای مساله حدود ۳۲ هزار فرض می شود و امام حکم همه آنها را نیز فرمود:
👈 اگر محرم صید را در بیرون حرم بکشد و آن صید از پرندگان بزرگ باشد کفاره آن یک گوسفند است و اگر در حرم باشد کفاره آن مضاعف(دوبرابر) است.
👈 اگر جوجه پرنده اى را در بیرون حرم بکشد کفارهاش یک بره است که تازه از شیر گرفته شده باشد، و اگر آن را در حرم بکشد هم بره و هم قیمت آن جوجه را باید بدهد.
👈 اگر شکار از حیوانات وحشی باشد، چنانچه گورخر باشد کفّاره اش یک گاو است و اگر شترمرغ باشد کفّاره اش یک شتر است و اگر آهو باشد کفّاره آن یک گوسفند است و اگر هر یک از اینها را در حرم بکشد کفّاره اش دو برابر می شود.
👈 اگر شخص مُحرم کاری بکند که قربانی بر او واجب شود، اگر در احرام حج باشد باید قربانی را در منی ذبح کند و اگر در احرام عمره باشد باید آن را در مکه قربانی کند. کفّاره شکار برای عالم و جاهل به حکم، یکسان است؛ ولی در صورت عمد، (علاوه بر وجوب کفّاره) گناه نیز کرده است، اما در صورت خطا، گناه از او برداشته شده است.
👈 کفّاره شخص آزاد بر عهده خود اوست و کفّاره برده به عهده صاحب او است و بر صغیر کفّاره نیست، ولی بر کبیر واجب است و عذاب آخرت از کسی که از کرده اش پشیمان است برداشته می شود، اما آن که پشیمان نیست، کیفر خواهد شد
👈 کسی که خودش شکار نکرده و تنها راهنمایی برآن کرده باید فدیه دهد.
👈 اگر در شب از روی خطا پرنده ای را بکشد کفاره ندارد مگر آنکه تعمد داشته باشد که در ای نصورت شب یا روز بودن تفاوتی ندارد.
💠 آنچه گفته شد مجموع ۳۲ هزار سوال با پاسخ آنها بود که امام جواد علیه السلام در یک مجلس جواب داده است.
* رسیدن به هدف در پناه امر به تقیه و دروغگویی در بهائیت
عباس افندی (معروف به عبدالبهاء، دومین سرکرده جریان بهائیت) در نامهای به شيخ فرج اللّه نامی، از بهائیان ساکن مصر مینویسد:
هُو اللّه
ای شيخ محترم، در السن و افواه ناس مفترياتی چند انتشار يافته که ضرّ به امر دارد لهذا بايد من ملاقات با بعضی نفوسی مهمّه نمايم و اين افکار را زائل نمايم و تا به حال هر کس ملاقات نمود، منقلب گرديد؛ اگر نفسی از احبّا زبان به تبليغ گشايد و بنفسی حرفی و لو به مدافعه بزند، مردم به کلّی فرار نمايند و نزديک نيايند؛ لهذا جمال مبارک تبليغ را در اين ديار حرام فرمودهاند.
مقصود اين است که احبّا بايد که ايّامی چند به کلّی سکوت نمايند و اگر کسی سؤال نمايد بکلّی اظهار بی خبری کنند که همهمه و دمدمه قدری ساکن شود و من بتوانم که به مصر آيم و با بعضی از نفوس مهمّه ملاقات کنم زيرا حال حکمت اقتضاء چنين مينمايد؛ لهذا جميع احبّارا به کلّی از تکلّم از اين امر البتّه حال منع فرمائيد و عليکم التّحيّة و الفضل و الاحسان من الربّ المنّان الحمد للّه هميشه موفّق به خدمت بوده و هستی جناب شيخ محی الدّين و اخويشان و سائر احبّا را تحيّت مشتاقانه برسان بنهايت استعجال مرقوم شد. زيرا فرصت نداشتم معذور داريد. عع
(اين لوح مبارک در رمل اسکندريّه در سنه ١٩١١ م نازل گرديد؛ بعد هيکل مبارک به مصر تشريف آوردند و بعد ذلک به اورپا تشريففرما شدند و صورت اصلی لوح به خطّ مبارک است)(۱)
در بررسی این نامه، باید به چند نکته توجه کرد:
۱. مردم مصر در سال ۱۹۱۱ به شدت از بهائیت متنفر بودند؛ آنگونه که عباس افندی در این نامه مینویسد: «اگر نفسی از احبّا زبان به تبليغ گشايد و بنفسی حرفی و لو به مدافعه بزند، مردم به کلّی فرار نمايند و نزديک نيايند.»
۲. حسین علی نوری (معروف به بهاء الله، سرکرده جریان بهائیت) تبلیغ را در دیار مصر ممنوع کرده است، از اینرو عباس افندی در این نامه مینویسد: « لهذا جمال مبارک تبليغ را در اين ديار حرام فرمودهاند.» این در حالی است که پیامبران برای هدایت همه مردم مبعوث شدهاند و نه تنها از تبلیغ برای هدایت مردم خودداری نکردهاند؛ بلکه پیوسته در این امر تا پای جان ایستادهاند. از سویی فلسفه بعثت انبیاء نیز تبلیغ و راهنمایی برای هدایت مردم است که اگر چنین نکنند یا دیگران را از این کار باز دارند، در حقیقت بر خلاف فلسفه بعثت و رسالت خود گام برداشتهاند.
۳. عباس افندی صراحتاً از پیروان خود میخواهد که اگر کسی از آنان درباره بهائیت سئوال کرد، دروغ بگویند: «و اگر کسی سؤال نمايد بکلّی اظهار بی خبری کنند.» دقت شود که دومین سرکرده بهائیت نمیگوید راستش را نگو، بلکه میگوید اظهار بی خبری کن؛ یعنی دروغ بگو؛ بنابراین دروغگویی برای رسیدن به هدف، در بهائیت جایز است؛ یعنی هدف وسیله را توجیه میکند.
۴. عباس افندی در این نامه کوتاه، دو مرتبه امر به تقیه و سکوت میکند: «مقصود اينست که احبّا بايد که ايّامی چند به کلّی سکوت نمايند.» همچنین: «لهذا جميع احبّارا به کلّی از تکلّم از اين امر البتّه حال منع فرمائيد.»
بهائیت این است؛ حال قضاوت با شما.
پانوشت
۱. مکاتیب عبدالبهاء، ج ۳، ص ۳۲۶ – ۳۲۷.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت، محمد علی پرهیزگار
* تناقضات تعالیم بهائیت (۱. تحری حقیقت)
سران بهائيت همچون ساير مدعياني که با پيروان ساير اديان و مذاهب روبرو هستند، از تحري حقيقت و ترک تقليد سخن ميگويند. اين نوشتار نخست شعارهاي آنان با موضوع حقپژوهي و تقليدگريزي را گزارش ميکند؛ سپس از تناقضهايي پرده بر ميدارد که در گفتار و کردار و آموزههاي سران اين جريان هست:
۱. شعارها
أ. نوري پيروانش را به تحقيق شخصي فراميخواند که با گوش خود بشنوند و با چشم خود ببينند: «انسان چون به مقام بلوغ فائز شد، بايد تفحّص نمايد … به سمع و بصر خود بشنود و ببيند.»(۱)
ب. عباس افندي اهل انصاف را به بررسي و تحري حقيقت فراميخواند: «نفوسي که منصفند، فحص ميکنند، تحقيق و تدقيق ميکنند، همان فحص و تدقيق سبب هدايت آنها ميشود … ميگويند ميرويم، ميبينيم و تحرّي حقيقت مينمائيم.»(۲)
او اين تحري را براي غير بهائيان تجويز کرده و يهوديان و زرتشتيان و … را به ترک تقليد و بررسي اديان ديگر براي دستيابي به حقيقت فرا ميخواند: «اول اساس بهاء اللّه تحري حقيقت است يعني بايد نفوس از تقاليدي که از آباء و اجداد موروث مانده منزه و مقدس گردند، زيرا موسويان تقاليدي دارند، زردشتيان تقاليدي دارند، مسيحيان تقاليدي دارند بودائيها تقاليدي دارند. هر ملتي تقاليدي دارد، گمان ميکند که تقاليد خودش حق است و تقاليد ديگران باطل؛ مثلاً موسويان گمان ميکنند تقاليد خودشان حق است و تقاليد سائرين باطل. ما ميخواهيم بفهميم کدام يک صحيح است؟ جميع تقاليد که صحيح نيست؛ اگر به تقاليدي تمسک داشته باشيم، مانع است که تقاليد ديگران را درست تحري نمائيم؛ مثلاً شخص يهودي چون معتقد و متمسک به تقاليد موسويان است، ممکن نيست بفهمد ديگران حق هستند؛ پس بايد تقاليد را بريزد و تحري حقيقت بکند و شايد حق با ديگران باشد.»(۳)
۲. تناقضها
أ. عليمحمّد شيرازي حتي خواندن کتابهاي غير بابيان را منع کرده و در بابي با اين عنوان مينويسد: «الباب العشر من الواحد الرابع لا يجوز التدريس في کتب غير البيان، الا انا انشاء لله (اذا انشي فيه) مما يتعلق بعلم الکلام و ان ما اخترع من المنطق و الاصول و غير هما، لم يوذن لاحد من المومنين».(۴)
او باب حتي از نابودي کتب غير بابي سخن رانده و بابي از کتاب خود را به اين عنوان اختصاص ميدهد: «الباب السادس من الواحد السادس في حکم محو کل الکتب الا ما انشئت او تنشيفي ذلک الامر»،(۵) از اينرو عباس افندي دوران بابيت را عصر گردنزني و قتل عام غير بابيان و سوزاندن کتابهاي غير بابي و نابودي بقعهها ميخواند: «و در يوم ظهور حضرت اعلي منطوق بيان ضرب اعناق و حرق كتب و اوراق و هدم بقاع و قتل عام الّا من آمن و صدّق بود.»(۶)
ب. نوري با نفي تحقيق، از وجوب پذيرش بيچون و چراي کلام خود سخن ميراند: «هيچ لذتي اعظمتر در امكان خلق نشده كه كسي استماع نمايد آيات آن را و بفهمد مراد آن را و لم بم (چون و چرا) در حق كلمات آن نگويد و مقايسه با كلام غير او نكند.»(۷)
وي از ديدن آثار ديگران و شنيدن کلام و استدلال غير بهائيان نيز نهي ميکند: «کور شو تا جمالم بيني و کر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوي و جاهل شو تا از علمم نصيب بري و فقير شو تا از بحر غناي لا يزالم قسمت بي زوال برداري. کور شو يعني از مشاهدهي غير جمال من و کر شو يعني از استماع کلام غير من و جاهل شو يعني از سواي علم من تا با چشم پاک و دل طيب و گوش لطيف به ساحت قدسم در آيي.»(۸)
او شنيدن کلام مخالفان را ممنوع ميسازد؛ حتي اگر مستدل بود و نقد مستندي ارائه کرد: «جميع احبّاء الله لازم که از هر نفسي که رائحه بغضا از جمالِ عِزِّ ابهي ادراک نمايند از او احتراز جويند؛ اگر چه به کلّ آيات ناطق شود و به کلّ کتب تمسّک جويد الي ان قال عزّ اسمه؛ پس در کمال حفظ خود را حفظ نمايند که مبادا به دام تزوير و حيله گرفتار آيند. اين است نصح قلم تقدير.»(۹) نوري نَفَس مخالف را نيز سمّي واگير ميداند: «پس از چنين اشخاص اعراض نمودن اقرب طرق مرضات الهي بوده و خواهد بود، چه که نَفَسشان مثل سمّ سرايت کننده است.»(۱۰) همچنين آورده است: «جمال مبارک در جميع الواح و رسايل احبّاي ثابت را از مجالست و معاشرت ناقضان عهد باب منع فرمود که نفسي نزديکي به آنان نکند، زيرا نَفَسشان مانند سَمِّ ثُعبان ميماند؛ فوراً هلاک ميکند.»(۱۱)
بر اساس آنچه گذشت، روشن شد که اين شعار، تنها خطاب به غير بهائيان و براي جذب آنان است؛ اگر کسي پس از پذيرش بهائيت، تحقيق و تحري حقيقت کرد و از بهائيت خارج شد يا بهائي ماند؛ ليکن برخي گفتار و کردار سران اين جريان را خلاف نصوص خود دانست، به شدت با او برخورد شده و حتي از دايره انسانيت خارج مي شود: «نفوسي که از اين امر بديع معرضند، از رداء اسميه و صفتيه محروم و کل از بهائم بين يدي الله محشور و مذکور»؛(۱۲) همچنين مينويسد: «اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد، از جميع فيو
ضات رحماني محروم است تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد.»(۱۳) نيز آورده است: «معرض بالله چون توقف نمود و از صراط لغزيد، در همان حين هيکلش از قميص انساني خارج و به جلود بهائم ظاهر.»(۱۴)
ج. عباس افندي در برخورد با معترض و مخالف دست به طرد و حذف ميآلايد: «ايادي امرالله بايد بيدار باشند؛ به محض اينكه نفسي بناي اعتراض و مخالفت با ولي امرالله گذاشت، فوراً آن شخص را اخراج از جمع اهل بهاء نمايند و ابدا بهانهاي از او قبول ننمايند؛ چه بسيار كه باطل محض، به صورت خير درآيد تا القاي شبهات كند.»(۱۵) او در اين حکم، شعار زيباي خود را فراموش کرده است که ميگفت: «محبت سبب حياتست، جدائي سبب ممات».(۱۶)
وي آشنايي کودکان بهائي با تعاليم غير بهائي را سبب رسوايي بهائيت ميداند: «اطفال احبّا ابداً جائز نيست که به مکتبهاي ديگران بروند چه که ذلّت امراللّه است و به کلّي از الطاف جمال مبارک محروم مانند، زيرا تربيت ديگر شوند و سبب رسوائي بهاييان گردند.»(۱۷)
او معاشرت با غير بهائيان را سبب پريشاني دانسته و ميگويد: «نفوسي که تصديق نمودهاند و به هدايت پرداختهاند و حال به کلي به پريشاني فکر مبتلا شدهاند، سبب اين است که اين اشخاص با نفوس غافله معاشر گشتهاند و مخالفت نص صرحي الهي نموده با اشرار الفت گرفتند و مؤانست جستند. اين است که ميفرمايد: مجالست اشرار نور جان را به نار حسبان تبديل نمايد، زيرا ممکن نيست که شخص سالمي با مسلولي و يا مجذومي الفت نمايد و علت سرايت نکند. امروز جمعي بيخردان که مانند حيوان اسير عالم طبيعتند و از جهان الهي خبر ندارند، با هر نفسي الفت کنند، القاء شبهات نمايند، کم کم اين سمّ مهلک در نفوس مستميني تأثير کند.»(۱۸)
اين همه ترس گواه آن است که سران اين جريان از تزلزل آثار و استدلالهاي خود و سستي باورشان آگاهند، از اينرو با محصور کردن پيروان خود در پي ناآگاه و غير مطلع نگاه داشتن آنان هستند. همچنين روشن است که اين شعار ويژه غير بهائيان و براي جذب به بهائيت است، نه کساني که بهائي هستند، زيرا اگر يک بهائي تحقيق کند و دين تازهاي برگزيند يا اشکال کند بر بعضي از آموزههاي بهائيت يا آنچه مربوط به اين جريان است، بيدرنگ گرفتار طرد روحاني، تشکيلات و … خواهد شد.
در پایان اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) میگوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهيه راه نبوده و نخواهد بود.»(۱۹) آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (تحری حقیقت) باز هم میتوان بهائیت را یک دین الهی خواند؟
قضاوت با شما
پانوشت
۱. پيام ملکوت، ص ۱۱.
۲. خطابات، ج ۱، ص ۱۸۹.
۳. پيام ملکوت، ص ۱۷.
۴. يعني: تدريس کتابي به جز کتاب بيان جايز نيست. مگر هنگامي که در آنها از آنچه به علم کلام مربوط است، نوشته شده باشد و همانا آنچه از منطق و اصول و علوم ديگر اختراع شده، براي اهل ايمان جايز نيست و در خواندن و تدريس آنها ماذون نيستند. بيان فارسي، واحد ۴، باب ۱۰.
۵. يعني: حکم نابودي تمامي کتب به جز آنهايي که دربارهي بابيت نوشته شده يا نگاشته خواهد شد. بيان فارسي، واحد ۶، باب ۶.
۶. مکاتيب، ج ۲، ص ۲۶۶.
۷. بديع، ص ۱۴۵.
۸. ادعيه حضرت محبوب، ص ۴۲۷ – ۴۲۸.
۹. گنجينه حدود و احکام، ص ۴۵۰.
۱۰. گنجينه حدود و احکام، ص ۴۵۰.۱۱.
۱۱. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۴۹ – ۴۵۰.
۱۲. بدیع، ص ۲۱۳.
۱۳. بدیع، ص ۱۴۰.
۱۴. بدیع، ص ۱۱۰.
۱۵. الواح وصايا، ص ۱۲ و ۱۳.
۱۶. خطابات، ج ۱، ص ۱۵۳.
۱۷. مکاتيب، ج ۵، ص۱۷۰.
۱۸. مائده آسمانی، ج ۲، ص ۳۵ – ۳۶.
۱۹. بديع، ص ۱۲۶.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت، محمد علی پرهیزگار
* تناقضات تعالیم بهائیت (۲. وحدت عالم انسانی)
سران بهائيت از اتحاد همه انسانها سخن ميگويند و همگان را برابر ميدانند در حالی که واقعیت بهائیت خلاف این ویترین زیبای است. اين نوشتار نخست نمونههايي از اين شعارها را گزارش ميکند؛ سپس از تناقضهايي پرده بر ميدارد که در گفتار و کردار و آموزههاي سران اين جريان هست:
۱. شعارها
الف. حسين علي نوري از وحدت همه انسانها سخن ميگويد : «به چشم بيگانگان يکديگر را مبينيد، همه بارِ يک داريد و برگ يک شاخسار.»(۱) او بر اساس اين آموزه به معاشرت به پيروان اديان سفارش ميکند: «عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان.»(۲)
ب. عباس افندي درباره برابري کامل انسانها ميگويد: «خداوند عالم جميع را از تراب خلق فرمود و جميع را از يک عناصر خلق کرده، کلّ را از يک سلاله خلق نموده، جميع را در يک زمين خلق کرده و در ظلّ يک آسمان خلق نموده و در جميع احساسات مشترک خلق فرموده و هيچ تفاوتي نگذاشته. جميع را يکسان خلق کرده جميع را رزق ميدهد. جميع را ميپروراند. جميع را حفظ ميفرمايد. به جميع مهربان است. در هيچ فضل و رحمتي تفاوتي بين بشر نگذاشته.»(۳) او در جاي ديگري ميگويد: «جميع خلق، اغنام الهي (گوسفندان خدايي) و خدا شبان مهربان، به جميع اغنام (گوسفندان)، رأفت كبري دارد و به هيچ وجه امتيازي نگذاشته.»(۴)
همچنين درباره انسانيت همه بشر آورده است: «جميع بشر انسانند؛ يعني تاج انساني زينت هر سري و خلعت موهبت زيور هر بري. کل بنده او هستند به جميع مهربان است. عنايت شامل کل است تفريق نميفرمايد که اين مؤمن است يا آن مؤمن نيست. راحم کل و رازق کل است. اين صفت رحمانيت الهيه است؛ لهذا نميتوانيم نفسي را بر نفسي ترجيح بدهيم، زيرا خاتمه مجهول. نهايت اين است که بعضي نفوس امثال اطفال به بلوع نرسيدهاند، بايد آنها را تربيت نمائيم تا به بلوغ برسند يا مريضند، بايد معالجه کنيم تا شفا يابند يا جاهلند بايد تعليم کنيم تا دانا شوند. نبايد آنها را بد بدانيم و نفرت از آنها داشته باشيم، بلکه بايد به آنها مهربانتر باشيم، به جهت اينکه اطفالند، مريضند، نادانند. ملاحظه کنيد در عالم وجود الفت سبب وجود محبت سبب حياتست؛ جدائي سبب ممات است.»(۵)
او پيروان اديان را بندگان يک خدا ميخواند: « الحمد للّه جميع ما بندگان يک خداونديم و در بحر رحمت يک خداوند مستغرقيم ديگر تعصّب موسوي يا مسيحي يا مسلمان بي معني است.»(۶) وي مسائل اعتقادي را شخصي دانسته که بررسي و محاسبهاش با خداي سبحان است، نه انسانها: «چرا بگوئيم اين موسوي است، او عيسوي است، اين محمّدي است، او بودائي است؛ اينها دخلي به ما ندارد. خداوند همه ما را خلق کرده و تکليف ما است که به کلّ مهربان باشيم؛ امّا مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قيامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده؛ ما بايد شکر نعماي الهي کنيم. ممنون عنايات او باشيم که ما را به صورت و مثال خود خلق فرموده. به جميع ما سمع و بصر عنايت نموده. اين چه موهبتي است؟ اين چه عنايتي است؟ اين چه تاج درخشاني است؟ چرا اين عنايات را هدر دهيم؟ چرا به خود مشغول شويم؟ چرا به يکديگر پردازيم؟ چرا انکار فيوضات الهي کنيم؟ ما بايد به شکرانه اين موهبت پردازيم و چون حقيقت حاصل شود، جميع يک قوم گرديم. جميع در يک وطن زندگاني نمائيم. جميع يک ملّت شويم تا اين عالم انساني ملکوتي گردد؛ اين جهان ظلماني نوراني شود تا نزاع و جدال بر افتد و نهايت محبّت و الفت حاصل شود. اين است مقصود از بعثت انبياي الهي؛ اين است مقصود از انزال کتب آسماني؛ اين است مقصود از تجلّي شمس حقيقت تا وحدت عالم انساني ظاهر گردد.»(۷)
بر اساس اين شعار، وي از توهين به ديگران نيز نهي ميکند: «تعاليم الهيه در اين دور نوراني چنين است که نبايد نفوس را توهين نمود.»(۸)
۲. تناقضها
الف. حسين علي نوري در سخني نژادپرستانه و قوميتگرايانه درباره برادران آذري و ترک زبان ميگويد: «اتركوا التروك و لو كان ابوك، ان احبّوك اكلوك و ان ابغضوك قتلوك.»(۹) او مردم شام و سوريه را نَحس خطاب کرده و تبليغ بهائيت را در آنجا ممنوع اعلام ميکند: «…اي نبيل بارها امر نموديم و باز هم ميگوئيم در بريه (سرزمين) شام ذکر مالک انام جائز نبوده و نيست چه که اهل آن به غايت از شاطي قرب بعيدند و از رحيق (باده) عنايت محروم. اَرض آن به غايت مبروک است و خلق آن به غايت منحوس.»(۱۰)
وي دوستداران خود را درّ و جواهر ميخواند و ديگران را سنگ ريزههاي زمين خاکي مينامد: «احبائي هم لئالي الامر و من دونهم حصاه الارض و لا بد أن يکون الحصاه ازيد عن لوء لوء قدس ثمين و و احد من هؤلاء عند الله خير من الف الف نفس من دونهم کما ان قطعه من الياقوت خير من الف جبال من حجر متين فاشهد الأمر و الفرق بين هؤلاء و هؤلاء لتکون من اصحاب اليقين.»(۱۱) او که از معاشرت با اديان سخن ميگفت، شيعيان را مشرک ميخواند: «لعمرالله حزب
در پایان اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) میگوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهيه راه نبوده و نخواهد بود.»(۲۷) آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (وحدت عالم انسانی) باز هم میتوان بهائیت را یک دین الهی خواند؟
قضاوت با شما
پانوشت
۱. مجموعه الواح مبارکه، ص ۲۵۶.
۲. اقدس، ص ۱۳۷.
۳. پيام ملکوت، ص ۴۲.
۴. مکاتيب. مصر، ج ۳، ص ۶۷.
۵. خطابات، ج ۱، ص ۱۵۲ – ۱۵۳.
۶. پیشین، ج ۲، ص ۲۵۳.
۷. پیشین، ج ۲، ص ۲۸۴ – ۲۸۵.
۸. مکاتيب، ج ۱، ص ۳۵۵.
۹. «از تُرك زبانان دوري كن و فاصله بگير، اگر چه پدرت باشد. كه اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت كشت.» اسرار الآثار خصوصي، ج ۲، ص ۱۵۴.
۱۰. اسرار الآثار، ج ۵، ص ۲۰۰.
۱۱. مائده آسماني، ج ۴، ص ۳۵۳.
۱۲. «بدان که خدا بر احبايش ديدار با مشرکين و منافقين را حرام کرده است.» همان، ص ۲۸۰.
۱۳. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۸.
۱۴. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۴۸.
۱۵. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۹.
۱۶. پیشین.
۱۷. پیشین.
۱۸. پیشین.
۱۹. پیشین.
۲۰. بدیع، ص ۱۴۰.
۲۱. مکاتيب، ج ۱، ص ۳۳۱.
۲۲. خطابات، ج ۳، ص ۴۸.
۲۳. اسرار الآثار خصوصي، ج ۳، ص ۴۲ و ۴۳.
۲۴. مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۶۵.
۲۵. خطابات، ج ۲، ص ۲۸۴ – ۲۸۵.
۲۶. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۹.
۲۷. بديع، ص ۱۲۶.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت، محمد علی پرهیزگار
شيعه از مشرکين از قلم اعلي در صحيفه حمرا مذکور و مسطور»و ديدار با مشرکان را حرام ميشمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکين و المنافقين.»(۱۲)
وي خود را حق مسلم دانسته و ديگران را باطل، از اينرو بهائيان را نه تنها از معاشرت با غيرهمکيشان خود باز داشته، بلکه دستور ميدهد که ميبايست نسبت خانوادگي خود با غير بهائيان را نيز قطع کنند: «انا قطعنا حبل النسبه من کل ذي نسبه الا لمن آمن بالله و اعرض عن المشرکين ان يا عبادي لو يسمع احد منکم بان اعرض اخوه او اخته عن الله ينبغي له بأن يعرض عنه و يقبل الي محبوب المخلصين.»(۱۳) بر اين اساس است که آوردهاند: «مراد معاشرت با نفوسي است که از آنها مضرّت حاصل نشود.»(۱۴)
او مخالفان و راندهشدگان از بهائيت را انفس خبيثه و بادهاي عقيمه مينامد که مسموم کننده هستند و ميبايست از آنان دوري کرد: «هر مالک بستاني شجره يابسه را در بستان باقي نگذارد و البته او را قطع نموده به نار افکند چه که حطب يابس درخور و لايق نار است؛ پس اي اهل رضوان من، خود را از سموم انفس خبيثه و ارياح عقيمه که معاشرت با مشرکين و غافلين است، حفظ نمائيد.»(۱۵)
او در لوح ديگري آورده است: «بايد از معرضين در کل شئون اعراض نمائيم و در آني مؤانست و مجالست را جائز نداريم که قسم به خدا که انفس خبيثه انفس طيبه را ميگدازد؛ چنانکه نار حطب يابسه را و حر ثلج بارده را.»(۱۶) او درباره مخالفان خود و نوشتههايش مينويسد: «لا تعاشروا مع الذين هم کفروا بالله و آياته ثم اجتنبوا عن مثل هولاء».(۱۷) همچنين درباره دوري از دشمنانش ميافزايد: «اياک ان لا تنس ذکري و لاتستأنس باعدائي لأن الشيطان يذهب عن قلب الانسان نفحات الرحمن.»(۱۸)
او در لوح ديگري مخالفان خود را خبيث خوانده و درباره عدم معاشرت با آنان مينويسد: «بر هر نفسي لازم است که از انفس خبيثه مشرکه اجتناب نمايند.»(۱۹)
وي حتي از انسان خواندن مخالفان خود نيز نهي ميکند: «اليوم هر نفسي بر احدي از معرضين من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانيت نمايد، از جميع فيوضات رحماني محروم است، تا چه رسد که بخواهد از براي آن نفوس اثبات رتبه و مقام نمايد.»(۲۰)
ب. عباس افندي در سخني نژادپرستان، آفريقائيان را وحشي، بيعقل و دانش و غير متمدن ميخواند: «اهالي مملکتي نظير افريقا جميع مانند وحوش ضاريه و حيوانات برّيّه بيعقل و دانشند و کلّ متوحّش. يک نفس دانا و متمدّن در ما بين آنان موجود نه.»(۲۱) وي در توهين ديگري به سياهپوستان مينويسد: «اقوام متوحّشه به هيچ وجه از حيوان امتيازي ندارند؛ مثلاً چه فرق است ميان سياهان افريک و سياهان امريک؟! اينها خلق الله البقر علي صورة البشرند. آنان متمدن و با هوش».(۲۲)
او در جاي ديگري به تحقير ترکها و آذريزبانان ميپردازد: «جمال پاشا … چون به عكا رسيد و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانهاش رفتم. همين كه مرا ديد، استقبال كرد و مرا به كنارش نشاند و بيمقدمه چنين گفت: تو از مفسدين در ديني و به همين جهت دولت ايران تو را در اينجا تبعيد نمود. … انديشيدم كه ترك است و بايد جوابي مضحك و مسكت داد.»(۲۳)
سخن از معاشرت آزاد (با غير همکيشان و مخالفان اعتقادي)، تنها در خطابهاي به غير بهائيان است؛ از اينرو بهائيان از معاشرت با طردشدگان، مخالفان و غير بهائياني منع شدهاند که اميدي به بهائي شدنشان نيست. سه جلد کتاب خطابات عباس افندي دليل اين سخن است که در سفر به آمريکا و اروپا و … بيان شده است، از اينرو بايد بررسي کرد که اگر آنگونه که ايشان در خطابات خود ميگويد، دين و آيين و باور ملاک نيست، چرا غير بهائيان يا طردشدگانِ از بهائيت مشرک خوانده شده و بهائيان از معاشرت با آنان منع شدهاند؛ براي نمونه، او درباره نهي از معاشرت با غير بهائيان مينويسد: «باب پنجم، نهي از معاشرت با مشرکين. در لوح ام عطار از قلم جمال مختار نازل قوله تعالي: لا تعاشري مع المشرکات کذلک يأمرک منزل الآيات»؛(۲۴) اگر عباس افندي ميگويد: «مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قيامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده»،(۲۵) حق ندارد باور ديگران را قضاوت کند و غير بهائيان يا مخالفان خود را مشرک يا مشرکات و … بخواند؛ بنابراين هنگاميکه ميگويد: «بايد از معرضين در کلي شئون اعراض نمايي و در آني مؤانست و مجالست جايز نداني.»(۲۶) دستوري خلاف خطابه نخست خود داده است و اين دليل روشني هم بر تناقضيي او، هم فريب ديگران براي جذبشان به بهائيت است، زيرا سخن نخست خطاب به غير بهائيان (مسيحيان، يهوديان و … در آمريکا و اروپا و …) است و سخن دوم خطاب به بهائيان؛ در اولي از معاشرت آزاد با همگان ميگويد تا جذب کند؛ در دومي از عدم معاشرت ميگويد که مبادا بهائيان کلام ديگران را بشنوند، از بطلان شعارهاي بهائيت و حقانيت تعاليم ديگران آگاه شوند و از بهائيت بازگردند.
* پایکوبی و حرمتشکنی سران بابیت و بهائیت در ماه محرم
جریان بهائیت، یک فرقه دو چهره است، زیرا به ظاهر به معاشرت با پيروان اديان سفارش ميکند: «عاشروا مع الاديان بالروح و الريحان.»(۱) و در جای دیگر از توهين به ديگران نهي ميکند: «تعاليم الهيه در اين دور نوراني چنين است که نبايد نفوس را توهين نمود.»(۲)
عباس افندی مینویسد: «وقتي حضرت بهاء اللّه چون شمس از افق شرق طالع شد و جميع را به محبّت و معاشرت دعوت فرمود و به نصيحت و تربيت آنها پرداخت، از هر ملّت و مذهبي هدايت کرد، ملل و مذاهب مختلفه را التيام داد و به نهايت اتّحاد و اتّفاق رسانيد.»(۳)
او همچنين ميگويد: «ثالث تعليم حضرت بهاء اللّه اين است که دين بايد سبب الفت باشد سبب ارتباط بين بشر باشد؛ رحمت پروردگار باشد و اگر دين سبب عداوت شود و سبب جنگ گردد، عدمش بهتر؛ بي ديني به از دين است، بلکه بالعکس، دين بايد سبب الفت باشد، سبب محبّت باشد، سبب ارتباط بين عموم بشر باشد.»(۴)
این شعارهای قشنگ در حالی است که سران بهائیت در دوره بابیت، با بیحرمتی به مقدسات مسلمانان، خون آنان را به جوش میآورند. آنان پس از مهاجرت به عراق حرمت ماه محرم را نگه نداشته و در بغداد و … به بهانه تولد عليمحمّد، به جشن و پايکوبي ميپرداختند.(۱) شوقي افندي در گزارش بيحرمتيهاي فاطمه زرين تاج (طاهره قرة العين) در کربلا مينويسد: «جناب طاهره در کربلاي معلّا که حصن حصين شيعه و از مشاهد مشرّفه محسوب … به کمال شجاعت در حيني که مردم متعصّب آن شهر در ايام اوّليه محرّم مراسم سوگواري حضرت سيدالشّهداء عليه التّحية و الثّناء را بر پا ميداشتند، او يوم اوّل همان ماه را که مصادف با ولادت حضرت باب اعظم بود، عيد ميگرفت و تجليل ميکرد.»(۲) محمّدحسيني در اينباره مينويسد: «قرة العين در روز اول محرم، به جاي اجراي مراسم عزاداري حضرت حسيني، تولد حضرت باب را جشن ميگرفت و تحليل نمود.»(۳)
تنش سران بابيت و اباحهگري پيروان آنان خشم مسلمانان را برانگيخت و سبب شد ميرزا بزرگخان قزويني (كنسول ايران در بغداد) با همراهي شيخ عبدالحسين تهراني (شيخ العراقين) پس از ۹ ماه مكاتبه با درباره عثماني، امكان تبعيد بابيان از بغداد به استانبول را در سال ۱۲۷۹ق فراهم آورند.(۴)
این حقیقت بهائیتی است که از معاشرت با ادیان و روح و ریحان سخن میگوید…
پانوشت
۱. اقدس، ص ۱۳۷.
۲. مکاتيب، ج ۱، ص ۳۵۵.
۳. خطابات، ج ۲، ص ۵۴.
۴. خطابات، ج ۲، ص ۱۴۶.
۵. پيشين، ج ۸، ص ۱۸۶ – ۱۸۷.
۶. قرن بديع، ص ۱۷۳.
۷. حضرت طاهره، ص ۱۹۰ – ۱۹۱.
۸. فتنه باب، ص ۱۵۹.
منبع: خاستگاه بابیت و بهائیت؛ محمّد علی پرهیزگار