eitaa logo
بهارِ رویش
1.1هزار دنبال‌کننده
326 عکس
130 ویدیو
27 فایل
🌷اینجا یاد می گیریم که بهترین خودمان باشیم 🌷 《 علیرضا احمدی 🔱 رضا یوسف زاده》 از طلبه‌های حوزه علمیه و روانشناس اسلامی ادمین دورها: @Psy_life ارتباط با من: @ali_reza_ahmadi_1111
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد حضرت معصومه س و روز دختر مبارک نائب الزیاره شما هستیم
عَن النَّبیِّ صَلَّی اللهُ علیهِ وَآلِهِ: صَلاتُکُم عَلَیَّ مُجَوِّزَۀٌ لِدُعاءِکُم، وَمَرْضاۀٌ لِرَبِّکُم، وَزَکاتٌ لأعمالکم (لِأبدانِکُمْ). صلوات شما سبب استجابت دعا، رضایت و خشنودی پروردگار و پاکیزگی اعمالتان میشود. https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58 چله روزانه ۱۴ صلوات به نیت سلامتی امام زمان عج و تعجیل در ظهور ایشون رو از امروز آغاز می کنیم 🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻 بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 ♨️ قسمت نهم و دهم داستان زیبا و جذاب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
9⃣قسمت نهم توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... . پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ... مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ... . شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... . - کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه... محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی ... با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... . مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ... چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ... تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی .... . اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ... بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ... . فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد  🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
0⃣1⃣قسمت دهم سارا با چند تا از بچه ها اومده بودن ... با خوشحالی اومدن سمتم ... . - وای کوین ... بالاخره پیدات کردیم ... باورت نمیشه چقدر گشتیم ... یه نگاهی به اطراف کرد ... عجب مزرعه زیبائیه... کم کم حواس همه به ماها جمع شده بود ... بچه ها دورم رو گرفتن ... یه نگاهی به سارا کردم ... . - دستت چطوره؟ ... خندید ... _ از حال و روز تو خیلی بهتره ... چرا دیگه برنگشتی مدرسه؟ ... . سرم رو انداختم پایین ... _اگر برای این اومدید ... وقتتون رو تلف کردید ... برگردید ... . - درسهای این چند روز رو بین خودمون تقسیم کردیم ... هر کدوم جزوه یه درس رو برات نوشتیم که عقب نمونی ... مکث کوتاهی کرد و کیفم رو داد دستم ... فکر نمی کردم اهل جا زدن باشی ... فکر می کردم محکم تر از این حرف هایی! و رفت ... چند قدمی از ما دور نشده بود که یکی شون گفت ... _ ما همه پشتت ایستادیم ... اینقدر تهدیدشون کردیم که نذاشتیم ازت شکایت کنن ... سارا هم همین طور ... تهدیدشون کرد اگر ازت شکایت کنن ... ازشون شکایت می کنه ... دستش ٣ تا بخیه خورده اما بی خیالش شد ... خیلی به خاطر اتفاقی که افتاد احساس گناه می کنه ... حس می کنه تقصیر اونه که این بلا سرت اومد ... برگرد پسر... تو تا اینجا اومدی ... به این راحتی جا نزن ... بچه ها که رفتن ... هنوز کیفم توی دستم بود ... توی همون حالت ایستاده بودم و فکر می کردم ... حرف هاشون درست بود ... من با این همه سختی، هر جور بود تا اونجا اومده بودم ... اما اونها نمی تونستن شرایط من رو درک کنن ... حقیقت این بود که هیچ آینده ای برای من وجود نداشت ... در حالی که اونها به راحتی می تونستن برن دانشگاه و آینده شون رو رقم بزنن ... فقط کافی بود واسش تلاش کنن ... ولی من باید برای هر قدم از زندگیم می جنگیدم ... جنگی که تا مغز استخوانم درد و زجرش رو حس می کردم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نماز توبه یکشنبه ذی‌القعده «سید بن طاووس» برای روز ماه نمازی با فضیلت بسیار از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روایت کرده است. ✅ بعضی از فضائل خواندن : 1⃣ هرکه آن را بجا آورد، توبه‌اش پذیرفته شده و گناهانش آمرزیده می‌شود. 2⃣طلبکاران او در قیامت از وی راضی گردند. 3⃣ با ایمان از دنیا برود و ایمانش از او گرفته نشود. 4⃣خانه قبرش وسیع و نورانی گردد. 5⃣پدر و مادرش از او راضی شده و آمرزش حق نصیب پدر و مادر و فرزندان و نسل او گردد. 6⃣ رزق و روزی اش توسعه یابد. 7⃣فرشته مرگ در وقت جان دادن، با او مدارا کند و جانش را به آسانی بستاند. و ... ✅اما کیفیت آن نماز چنین است: 🚿 غسل کند 🚰وضو بگیرد 🕋 چهار رکعت نماز بخواند(دو نماز دو رکعتی مثل نماز صبح) در هر رکعت سوره «حمد» را «یک مرتبه» و سوره «توحید» را «سه مرتبه» و سوره «فلق» را «یک مرتبه» و سوره «ناس» را «یک مرتبه» بخواند 📿پس از نماز «هفتاد مرتبه» بگوید: «اَستَغفرُ اللّٰهَ ربّي و اَتوبُ الیه» 📿بعد از آن بگوید: «لَاحَوْلَ وَلَا قُوَّهَ إِلّا بِاللّٰهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» 📿سپس بگوید: «يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاَّ أَنْتَ» 📚منابع: 📗مفاتیح الجنان؛ شیخ عباس قمی 📕اقبال الاعمال؛ سید بن طاووس 📘المراقبات؛ میرزا جواد آقا ملکی تبریزی 🔆 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
21.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفقای عزیزم 😍 چنتا نکته کوتاه و قابل توجه درباره👇 ۱. داستان ۲. چله این روزها ۳. پرسش از شما و پاسخ از ما تمام تلاش ما نزدیک شدن شما به 🌹خداست🌹 چون محور زندگی 🌷خداست🌷 https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱دومین روز از چله ۱۴صلوات به نیت سلامتی و فرج امام زمان عج ❤️حضرت فاطمه زهراسلام الله علیها:❤️ هر کس می‌خواهد تمام انبیاء را از خود خشنود گرداند و آنها را شفیع خود قرار دهد، شب‌ها قبل از خواب بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستد. https://eitaa.com/joinchat/2987327801C4d648eec58
🌹سلام به همه شما عزیزان🌹 ♨️ قسمت یازدهم و دوازدهم داستان زیبا و جذاب 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇