هفته امربه معروف ونهی ازمنکر
آشنایى بااحکام ویژه ی اصناف وگروه های اجتماعی،براى دستاندرکاران آن ضرورى وبراى مراجعین به مشاغل،نیازقطعى وبراى افراداهل مطالعه،دانشی اجتماعى ودینى است.طرح پژوهشى فقه وزندگى،که باسفارش ستاداحیاء امربه معروف ونهى ازمنکروبانظارت حجت الاسلام فلاح زاده میباشد ۰۹۱۲۷۵۹۵۲۸۸
http://www.baharnashr.ir/search.aspx?name=%D9%81%D9%82%D9%87%20%D9%88%20%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C
** ویژه طلاب و دانشجویان **
کتاب حدیث عنوان بصری
انتشارات بهاردلها 09127595288
لینک بررسی کتاب
http://www.baharnashr.ir/bookdetails.aspx?bookcode=549
انتشارات بهاردلها استان قم (کتب مذهبی و مناسبتی)
p://www.baharnashr.ir/bookdetails.aspx?bookcode=598 کتاب ارزیابی انقلاب امام حسین علیه السلام تالیف
سيدالشّهدا فرمود:
»به خدا سوگند دروغ مى گوييد! شما به من نامه نوشتيد و مرا به سوى خود خوانديد، حالا اگر از من بدتان مى آيد، مرا آزاد بگذاريد تا به وطنم برگردم.«
قيس بن اشعث گفت:
»به حكم و فرمان پسرعمويت يزيد تسليم شو! و هرطور كه دوست داشته باشى با تو رفتار خواهد كرد و زيانى از او متوجه تو نخواهد بود.«
امام حسين عليه السلام فرمود:
»تو برادرِ قاتل مسلم بن عقيل هستى! آيا مى خواهى بنى هاشم انتقام بيش از خون مسلم را از تو بگيرند؟«
{P . محمد بن اشعث كه در كوفه به مسلم بن عقيل امان داد؛ ولى به آن وفا نكرد، برادر قيس بن اشعث بود. تاريخ طبرى، ج4، ص281-280. P}
و بعد فرمود:
»لا وَاللَّهِ لا اُعْطيهِمْ بِيَدِى اِعْطاءَ الذَّلِيلِ و لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبيد... أعوذُ وَ بِرَبِّىْ وَ رَبِّكُمْ مَن لحلّ مُتَكَبّر لا يُؤْمِنُ بَيَوْمِ الحِسابِ؛
نه! به خدا سوگند نه دست مذلّت به دست شما خواهم داد و نه همچون بردگانِ فرومايه فرار خواهم كرد،... من از دست مردم متكبّرى كه به روز حساب و رستاخيز ايمان ندارند، به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى بردم.«
{P . تاريخ طبرى، ج4، ص323-322 و ابناثير، الكامل فى التاريخ، ج3، ص288-287. P}
امام حسين عليه السلام با اين سخنانْ نقاب دينى را از چهره حكومت اموى كنار زد. اين خطبه نشان داد كسى كه بر ضد اين حكومت قيام كرده يك فرد عادى نيست؛ بلكه يكى از چهره هاى درخشان اسلام است. اين خطبه نشان داد كه گوينده اين سخنانْ سند بقاى دينى است كه يگانه دستآويز حكومت اموى به شمار مى رود.
پس از شهادت حسين عليه السلام و يارانش در كربلا، نقاب دينى از چهره حكومت امويان به سرعت كنار رفت، زيرا سپاهيانى كه از كربلا برگشته بودند، تفصيل قتل و كشتار صحراى كربلا را در سراسر مناطق اسلامى منتشر ساختند و همين امر پايه هاى حكومت اموى را به لرزه درآورد.
انتشارات بهاردلها استان قم (کتب مذهبی و مناسبتی)
p://www.baharnashr.ir/bookdetails.aspx?bookcode=598 کتاب ارزیابی انقلاب امام حسین علیه السلام تالیف
بخش هایی از کتاب ارزیابی انقلاب امام حسین علیه السلام
***سخنان روشنگرانه امام حسين عليه السلام
امويان با سختگيرى خود نسبت به حسين عليه السلام درواقع با اسلام جنگيدند. اتفاقاً امام حسين عليه السلام از اين موضوع يعنى از رفتار لجوجانه امويان كه در كشتن او پافشارى مى نمودند و هرگونه راه مسالمت آميز را رد مى كردند، بهره بردارى شايانى مى كرد و در هر فرصت مناسبى كه پيش مى آمد، بر اين نكته تكيه مى نمود و موقعيت درخشان خود را در ميان مسلمانان بازگو مى فرمود.
اينك براى نمونه يكى از خطبه هاى حسين عليه السلام را در اين زمينه، ازنظر خوانندگان محترم مى گذرانيم:
»مردم! سخنان مرا بشنويد و در كشتنم شتاب نكنيد تا آنچه وظيفه دارم به شما اندرز دهم. اگر انصاف داريد و گفتار مرا تصديق نموديد كه راه سعادت پيموده ايد و ديگر هيچگونه بهانه و دستاويزى نخواهيد داشت، ولى اگر نپذيرفتيد، باهم شور كنيد و جوانب امر را خوب بسنجيد؛ تا دست به كارى نزنيد كه براى شما پشيمانى به بار آورد. يار و مددكار من خداست؛ خدايى كه قرآن را به پيامبر نازل فرمود؛ خدايى كه دوستدار بندگان نيكوكار است.
مردم! نژاد و نسب مرا معين كنيد و ببينيد من كيستم و آنگاه خود را سرزنش كنيد كه به جنگ چه كسى حاضر شده ايد!
از خود بپرسيد و خوب بينديشيد: آيا ريختنِ خون من بر شما حلال است؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر وصى و پسرعموى پيامبرصلى الله وعليه وآله، على بن ابى طالب كه پيش از همه به پيامبر ايمان آورد و دعوت او را تصديق نمود، پدر من نبود؟ مگر حمزه سيدالشّهدا، عموى پدر من و جعفر طيّار كه با فرشتگان بهشتى پرواز مى كند، عموى من نبود؟ مگر نشنيده ايد كه رسولخدا در حق من و برادرم حسن عليه السلام فرمود: حسن و حسين دوسرورجوانان اهل بهشتند؟ اگر راست مى گويم تصديقم كنيد! سوگند به خدا از آن هنگام كه كه دريافته ام خدا با دروغگويان دشمن است و زيان دروغ به دروغگو مى رسد، لب به دروغ نگشوده ام؛ ولى با اين حال اگر گفته هاى مرا دروغ مى دانيد، در ميان مسلمانان شخصيت هاى سرشناسى هستند كه مى توانند در گفتار من داورى كنند، برويد از آنها بپرسيد. برويد از جابر بن عبداللَّه انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا گفتار پيامبر را درباره من و برادرم كه از دو لب پيامبر شنيده اند بازگو كنند. آيا اين سخنان كافى نيست كه شما را از ريختن خون من بازدارد؟
«در اين هنگام شمر سخن حسين عليه السلام را بريد و فرياد زد: »او در عبادت خدا شك دارد! من كه نمى فهمم چه مى گويد؟«
حبيب بن مظاهر جواب داد:
»واقعاً كه تو خدا را شناخته اى! راست مى گويى كه نمى فهمى حسين چه مى گويد! و اين بدان جهت است كه خداوند بر قلب و فهم تو مهر زده و توفيق هدايت از تو سلب شده است.«
سيدالشّهدا مجدداً به سخن پرداخت و فرمود:
»اگر در اين سخن شك داشته باشيد، آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم؟ به خدا سوگند كه در شرق و غرب گيتى و در ميان مردم جهان، پسر دختر پيامبرى جز من نيست. واى بر شما! آيا كسى از شما را كشته ام كه خون او را از من طلب مى كنيد؟ آيا مالى از شما را تباه كرده ام كه به طلب آن برخاسته ايد؟ آيا جراحتى از دست من به يكى از شما رسيده است كه مى خواهيد قصاص كنيد؟«
سكوت همه ميدان را پر كرده بود و هيچكس لب به سخن نمى گشود.
در اين هنگام حسين عليه السلام صدا زد:
»اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث! اى يزيد بن حارث! آيا شما به من نامه ننوشتيد كه ميوه هاى درختان مإ رسيده است و چمن ها و بوستان هاى ما سبز و خرم است و لشكر مجهز و آماده در اختيار تو خواهد بود، هرچه زودتر به كوفه بيا!؟«
در جواب گفتند: »نه! ما چنين نامه اى ننوشتيم!«
انتشارات بهاردلها استان قم (کتب مذهبی و مناسبتی)
http://www.baharnashr.ir/bookdetails.aspx?bookcode=699 کتاب مهاجر بهشت داستان حوادث روزهای آخر زندگی
***بخشی از کتاب مهاجر بهشت ***
امروز ، نهم ماه صفر (سال يازدهم هجرى) است و پيامبر ، بلال را مى فرستد تا از على(عليه السلام) بخواهد كه به منزل پيامبر بيايد .
بلال به سوى خانه على(عليه السلام) مى رود و به او خبر مى دهد كه پيامبر مى خواهد او را ببيند .
اكنون على(عليه السلام) كنار پيامبر نشسته است و پيامبر با او سخن مى گويد :
ــ على جان ! اكنون جبرئيل نزد من بود و از طرف خداوند نامه اى را براى من آورده است .
ــ در آن نامه چه نوشته شده است ؟
ــ در اين نامه آمده است كه من تو را نزد مردم بفرستم تا پيامى را براى مردم بازگو كنى .
ــ من آماده ام تا اين مأموريّت را انجام دهم .
پيامبر پيام را به على(عليه السلام) مى گويد تا براى مردم بيان كند .
بلال به همه مردم خبر مى دهد تا در مسجد جمع شوند .
على(عليه السلام) وارد مسجد مى شود و روى پله آخر منبر مى ايستد و اين چنين مى گويد :
پيامبر مرا نزد شما فرستاده است تا اين سه پيام را براى شما بگويم :
1 . هر كس اجر و مزد ديگران را ندهد ، لعنت خدا بر او باد .
2 . هر كس از مولاى خود اطاعت نكند ، لعنت خدا بر او باد .
3 . هر كس عاقّ پدر و مادرش شود ، لعنت خدا بر او باد .
در اين هنگام ، يكى از جا برمى خيزد و رو به على(عليه السلام) مى كند و مى گويد : «آيا اين پيام تفسير و شرحى هم دارد ؟» .
على(عليه السلام) جواب مى دهد : «خدا و رسول خدا بر تفسير آن آگاهى بيشترى دارند» .
عدّه اى از مردم به سوى خانه پيامبر حركت مى كنند و بعد از عرض سلام، نزد آن حضرت مى نشينند .
يكى از آنها رو به پيامبر مى كند و مى گويد : «اى رسول خدا ، آيا آنچه على براى ما گفت تفسيرى هم دارد ؟» .
پيامبر فرمود :
من على را فرستادم تا سه پيام را در ميان شما اعلام كند :
پيام اوّل اين بود : «هر كس اجر كسى را ندهد، لعنت خدا بر او باد» ، خداوند محبّت و دوستى خاندانم را مزد رسالت من قرار داده است ، پس هر كس اجر مرا ندهد و با خاندانم مهربان نباشد ، لعنت خدا بر او باد .
پيام دوم اين بود : «هر كس از مولاى خود اطاعت نكند ، لعنت خدا بر او باد» ، بدانيد كه هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست و هر كس كه از على اطاعت نكند ، لعنت خدا بر او باد .
پيام سوم اين بود : «هر كس عاقّ پدر و مادرش شود ، لعنت خدا بر او باد» ، بدانيد كه من و على ، پدرانِ اين امّت هستيم ، هر كس كه عاقّ ما شود ، لعنت خدا بر او باد» .
اكنون ديگر همه مى فهمند منظور پيامبر از آن پيام مهم چه بوده است.
...
انتشارات بهاردلها استان قم (کتب مذهبی و مناسبتی)
http://www.baharnashr.ir/bookdetails.aspx?bookcode=525 کتاب یادگار آفتاب بررسی زندگانی و اوضاع اجتما
*بخشی از کتاب یادگار آفتاب *
بررسی زندگانی و اوضاع اجتماعی و سیاسی دوران امام حسن مجتبی علیه السلام
http://www.baharnashr.ir/bookdetails.aspx?bookcode=525
اوضاع نابسامان فرهنگى جامعه
سستى در باورهاى دينى، جهل و نادانى، دنيا پرستى، دورى از حق مدارى، زياده خواهى از بيت المال و... بيانگر آشفتگى اوضاع فرهنگى دوران امامت امام حسن(ع)بود. آنها در جنگ با معاويه به دليل نااميدى از دستيابى به غنيمت ها، جنگ ميان حق و باطل را بيهوده ديدند و در نتيجه در آن سستى نشان دادند. آنها وضع معاويه و حكم رانى او را مى ديدند و زرق و برق حكومت او را بر حكمرانى پيشوايى معصوم ترجيح مى دادند. به گونه اى كه نوشته اند امام با ديدن چنين وضعى در ميان يارانش، همواره زير لباس خود زره برتن مى كرد. نقل كرده اند كه روزى نيز بين نماز، از سوى همان جماعت تيرى به سوى امام پرتاب شد كه به سبب پوشيدن زره، زخم آن كارى نشد.
سست عنصرى اطرافيان امام، سبب شده بود كه ايشان در نزد افراد خويش هم احساس امنيت نكند. در آن روزگار، همه مردم به دنيا و دنيا پرستى روى آورده بودند؛ به گونه اى كه با ديدن درخشش سكه ها، دست از هرگونه واقعيتى برمى داشتند. نوشته اند، روزى در زمان على(ع)مردى كوفى سوار بر شترى نر وارد دمشق شد. مردى شامى او را ديد و افسار شترش را گرفت، گفت: »اين شتر ماده از آن من است كه در صفين او را از من گرفته اى و بايد آن را پس بدهى«. ميان آنها درگيرى روى داد. سپس نزد معاويه رفتند تا درگيرى را حل كند. معاويه گفت: »اين شتر ماده از آن اين مرد شامى است و بايد آن را به او برگردانى«. مرد كوفى شگفت زده، گفت: »ولى اين شتر نر است نه ماده«. آنگاه معاويه روبه حاضران كه نزديك به پنجاه نفر بودند، كرد و پرسيد آيا اين شتر نر است يا ماده؟ همه در پاسخ معاويه گفتند: »شتر ماده است«.
شگفتى مرد كوفى بيشتر شد، ولى به ناچار سخن خلاف واقع را پذيرفت. پس از پايان جلسه و تحويل شتر نر به مرد شامى، معاويه دو برابر قيمت شتر را به مرد كوفى پرداخت و به او گفت: »نزد على(ع)برو و بگو معاويه با صد هزار مرد جنگى به سوى تو مى آيد كه هيچ يك فرق ميان شتر نر و ماده را نمىدانند«.}
آرى دنياگرايى آنگونه در بافت عمومى جامعه رسوخ كرده بود كه به سادگى از حق پرستى دست مى كشيدند.
امام حسن مجتبی(ع) در این شرایط به امامت رسید...
نشر بهار دلها: 09127595288