🔴 آیا میدانید اگر کسی بی #اجازه از شما #عکس یا #فیلم بگیره میتونید ازش شکایت کنید و مجازاتش #زندان و #جریمه مالیه؟!👆
اگر احیانا با #سلیطه های #علینژاد ی روبرو شدید که از #امربمعروف و واکنش و حساسیت بحق و #قانونی شما علیه هنجارشکنی ارزشهای جامعه #ایران فیلم میگیرند سریعا #دوربین درآورید و آنها را به #قانون بسپرید
@man_enghelabiam313
💠مخالفین با ولایت فقیه در واقع با اسلام مخالفند.
به حرف های آنهایی که برخلاف مسیر اسلام هستند و خودشان را روشنفکر حساب می کنند و می خواهند ولایت فقیه را قبول نکنند، گوش ندهید. اگر چنانچه فقیه در کار نباشد، ولایت فقیه در کار نباشد، طاغوت است یا خدا یا طاغوت. یا خداست یا طاغوت، اگر به امر خدا نباشد، رئیس جمهور با نصب فقیه نباشد، غیر مشروع است، وقتی غیر مشروع شد، طاغوت است، اطاعت او، اطاعت طاغوت است، وارد شدن در حوزه او وارد شدن در حوزه طاغوت است. طاغوت وقتی از بین می رود که به امر خدای تبارک و تعالی یک کسی نصب بشود. شما نترسید از این چهار نفر آدمی که نمی فهمند اسلام چه است، نمی فهمند فقیه چه است، نمی فهمند که ولایت فقیه یعنی چه. آنها خیال می کنند که یک فاجعه به جامعه است . آنها اسلام را فاجعه می دانند نه ولایت فقیه را. آنها اسلام را فاجعه دانند، ولایت فقیه فاجعه نیست، ولایت فقیه تبع اسلام است.
#سید_روح_الله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
#صحیفه_نور
صحیفه نور،جلد 9،صفحه 253
@man_enghelabiam313
👌۲۱ تیر ماه سال ۶۷ بود و برای عملیات تنگه ابوقریب حرکت کردیم و چند روز قبل از عملیات بود که برادر فراهانی به گردان آمده بودند و بدلیل اینکه من پیک گردان بودم ، حاج آقا رضا ایشان را پیک گردان گذاشتن و خیلی برای من جالب بود که اخوی ایشان را از کجا می شناختن چون تا کنون ندیده بودم ایشان را و از انتخاب اخوی کمی تعجب کردم و خلاصه در عملیات ابوقریب بدلیل اینکه ما به یک مرتبه وارد منطقه ناشناخته ای شده بودیم و از موقعیت دشمن اطلاع نداشتیم که در کجا درگیری شروع خواهد شد همینطور به سمت جلو در حرکت بودیم و جاده را گرفته بودیم و می رفتیم تا اینکه در تنگه متوقف شدیم و عراقی ها در بعد از تنگه در دشت موضع گرفته بودند و مسلط به جاده بودند ، شب درگیری شروع شد و بچه های گروهان باهنر از تنگه گذشتن و در دشت با دشمن درگیر شدن و نبرد سختی شکل گرفت که برادر عزیزم حسین زاده در خاطرات ابوقریب خاطرات خواندی خود را فرمودند ، درگیری تا صبح ادامه داشت و بدلیل اینکه مهمات و آب بچه ها تموم شده بود و از پشت هم هیچ تدارکات و نیرویی نمی رسید دستور عقب نشینی دادند و در برگشت که به ظهر نزدیک میشدیم و هیچ آبی در قمقه ها باقی نمانده بود و جاده در تیراس دشمن قرار گرفته بود مجبور شدیم به تپه های اطراف پناه ببریم و عملا راهمون دورتر میشد و امکان اینکه راه را گم کنیم بود ، در زمان برگشت که بچه ها در بین تپه ها پراکنده به عقب برمی گشتیم دو بیسیمچی بنام های برادران داودی و منصوری کم آورده بودند و آبی هم نبود و به سختی قدم بر مداشتند ، وقتی رسیدم به آنها گفتم عراقی ها پشت سر هستند زودتر حرکت کنید که نشستند و گفتند توان برگشت و ندارن و خلاصه حلال کنند با داد زدن بر سرشان ، بلندشان کردم و کمی هم کمکشان کردم تا دو سه تا تپه را رد کردیم رسیدیم به جایی که دیدم چاله کوچک آبی آنجاست
چاله آب ، شور و غیر قابل شرب بود و دکتر بختیاری آب را با کلاه آهنی می ریخت سر بچه ها و واقعا این چاله آب یک معجزه بود در آن جا و اگر آن آب بر سر ما ریخته نمیشد معلوم نبود الان این خاطرات را برایتان می نوشتم ، و در آنجا بود که شهید فراهانی رسید به ما و آخرین نفری بود که برگشته بود و من کارت جنگیم و کارت پلاکم خیس شده بود و به برادر فراهانی گفتم این کارتهای مرا داخل جیب پیراهنت بگذار و ایشان محبت کرد و کارتها را در جیب پیران سپاهی که داشت گذاشت و بعد از اینکه آب بر سرش ریختیم صدای تیراندازی آمد و عراقیها پشت سرمان بودند و ما نه فشنگ داشتیم و نه آب دوباره در تپه ها سرازیر شدیم و آنجا بود که آخرین بار بود شهید فراهانی را دیدیم و وقتی آمدیم عقب دیگه این شهید را ندیدیم و عراق بر منطقه مسلط شد تا بعد ازاینکه آمدیم دوکوهه سراغ این عزیز را از هر کس گرفتیم نمیدانست کجا جا مانده و بعد از یکی دو روز عراق عقب نشست و رفتیم دنبال شهدا و در تپه ها بدنبال شهدا می گشتیم که تقریبا از جایی که از این شهید جدا شده بودیم را می دانستیم رفتیم و در چند تپه آنطرف تر دیدم شهیدی افتاده که حتی نه ترکش و تیری به ایشان اثابت نکرده بود و مانند سه یا چهار شهید دیگر ابوقریب از تشنگی به شهادت رسیده بود و جیب لباس سپاهی که تنش بود را باز کردم و کارت هایم در جیبش بود ، یادش گرامی و ان شاالله با شهدای لب تشنه کربلا محشور شوند
جهت شادی روحشان صلوات