eitaa logo
سرداران شهید باکری
479 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
443 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سرداران شهید باکری
📖 🌷 شهید حامد جوانی 🌷 همه جای بدنش بوده و به گفته پزشڪان 85 درصد از مغزش در اثر ترڪش آسیب دیده بود، و افتخار پیدا ڪرد که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. در عراق و سوریه بیش از ایران حامد جوانی را به عنوان می‌‌‌شناسند ڪه بدون دست شهید شد. برای زدن حامد از چهار سمت فیلمبرداری شده بود و سه ماه شهادت حامد را ڪه معروف به بود در شبڪه پخش می‌‌ڪردند. 🔸بنابه گفته پدر: حامد تنها شهیدی بود ڪه در به صورت ویژه دنبالش بودند و ڪردند. يڪی از فرماندهان در سوریه: هرچند حامد جوانی ۲۵ ساله بود اما بسیار شجاع و نترس و تنها نیرویی بود ڪه می توانست مثل عمل ڪند؛ یعنی هم می توانست در توپخانه فعالیت ڪند و هم به صورت زمینی. ڪامیون را پر از می ڪرد و راه می افتاد، وقتی هم می گفتیم داعش در یڪ ڪیلومتری ماست، می گفت داعش چه ڪار می تواند بڪند! فرماندهان رده بالا گفته اند حامد نیرویی بود ڪه داعش از دستش در امان نبود. همرزمانش این طور می گفتند ڪه اگر شنیدید هزار نفر داعش در به درڪ واصل شده اند، بدانید ڪه پانصد نفر آنها را حامد ڪشته است. آرزو داشت ڪه مثل (ع) شهید بشود ڪه همین اتفاق هم افتاد، هر دو قطع شده و بر اثر انفجار تخلیه می‌شود، علاوه بر این بدنش هم تمام بر اثر همین ترڪش‌ها زخمی می‌شود. 🔹پدر شهید: آنجا مدافعان حرم اسم دارند، وقتی ما در بیمارستان های سوریه دنبالش می‌گشتیم و می‌گفتیم حامد جوانی ،ڪسی او را نمی‌شناخت اما می‌گفتند یڪ ایرانی داریم ڪه مثل شهید شده... 🌷 🌹
سرداران شهید باکری
#سلام_فرمانده😊 #شهید_سردار_دلها_آقا_مهدی_باکری #خاطرات #قسمت_سوم_و_چهارم 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
. ساعت گذشت احساس‌ کردم از بالا سر و صدایی نمی آید🤔 کشیدم،فقط یک جفت دم در بود ، فهمیدم مهدی مانده و هیچ کس به من خبری نداده؛ انصاف ها! سفیدم را دورم گرفتم و رفتم پیشش تا من را دید،بلند شد کرد و دو زانو روبه رویم نشست. 🌺باز هم سرش پایین بود.حال و احوال کرد و ساکت شد🙂 را کرد توی جیب شلوارش و یک جعبه ی کوچک درآورد و گذاشت جلویم روی زمین، حلقه بود💍 را دستم کردم که در زدند. بودند دنبال مهدی گفت:"باید برم"میخواستند نیرو بفرستند گفتم:"پس شب بیایید شام پیش ما باشید" شانس ما شب برق رفت،توی اتاق یک سفره انداختیم و چراغ گرد سوز را روشن کردیم و گذاشتیم وسط سفره 🌺بعد از شام زیاد نماند.با فانوس تا دم در بدرقه اش کردیم و رفت تا دو ماه و نیم بعد ... .🌿🇮🇷🌿🇮🇷🌿 . مهدی را از قبل نمی شناختم حمید آقا و خواهر بزرگشان را چرا اقا،مربی آموزش اسلحه مان بود،بعد از ،کاخ جوانان ارومیه تبدیل شده بود به جوانان آموزشی داشتند،تیراندازی،امدادی،تفسیر،احکام آموزش اسلحه میرفتم، 🌺طریقه ی باز و بسته کردن اسلحه یادمان میدادند و برای تمرین تیراندازی،میبردنمان کوه های اطراف ارومیه... ی این علاقه ها از سال۵۶با کلاسهای بهائیت آقای نعمتی شروع شد اسم کلاس بهانه بود که حساسیت ایجاد نکند یک جزوه ی بهائیت داشتیم که اگر ماموری میآمد بازرسی،میگذاشتیم جلوی دستمان کسی را به کلاس راه نمیدادیم نفر بودیم که همدیگر را میشناختیم.در این کلاس ها بنا بود مدرس تربیت کنند؛کسی که بتواند سخنران هم باشد میخواندیم و تحلیل میکردیم کتابهای خوب را معرفی میکردیم،میخواندیم و بحث میکردیم قرآن داشتیم پدرم با اینکه در رفت و آمد ما سخت گیر بود،اما مانع رفتن به اینجور کلاسها نمیشد😊 🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
شــهید عــزادار نمے خـواهد شــهید رهـــرو مے خــواهـد. « شهیدحاج علیرضا موحد دانش» @bakeri_channe
سالروز شهادت سرداری ست که در عملیات بازی دراز به عنوان جانشین عملیات حضور داشت؛ را به پیشگاه حق تقدیم کرد و پس از شرکت در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس بعنوان فرمانده گردان حبیب بن مظاهر به لبنان سفر کرد؛ ومدتی را در آنجا همپای برادران مسلمان به مبارزه با صهیونیسم پرداخت. . . ای با دست قطع شده؛ . از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با دندان سیم ارتباطی آن‌ها با عقبه‌شان قطع کرد. و در نهایت در ۲۸ سالگی به رسید! : ۱۳ ۱۳۶۲ @bakeri_channel
خاطرات شهیدمهدی باکری به #روایت‌همسر #قسمت_سوم #نیم ساعت گذشت احساس‌ کردم از بالا سر و صدایی نمی آید #سرک کشیدم،فقط یک جفت #پوتین دم در بود ، فهمیدم #مهدی تنها مانده و هیچ کس به من خبری نداده؛ #بی انصاف ها! #چادر سفیدم را دورم گرفتم و رفتم پیشش تا من را دید،بلند شد #سلام کرد و دو زانو روبه رویم نشست. باز هم سرش پایین بود.حال و احوال کرد و ساکت شد #دستش را کرد توی جیب شلوارش و یک جعبه‌ی کوچک درآورد و گذاشت جلویم روی زمین، #توش حلقه بود.. #حلقه را دستم کردم که در زدند؛ آمده بودند دنبال #مهدی گفت:"باید برم"میخواستند نیرو بفرستند#جبهه گفتم:"پس شب بیایید شام پیش ما باشید" #از شانس ما شب برق رفت،توی اتاق یک سفره انداختیم و چراغ گرد سوز را روشن کردیم و گذاشتیم وسط سفره بعد از شام زیاد نماند.با فانوس تا دم در بدرقه اش کردیم و رفت #رفت تا دو ماه و نیم بعد ... #شهیدمهدی‌باکری #ساده‌وبی‌آلایش #آقامهدی‌چنین‌بود.... . #شادی‌روح‌شهدا صلوات @bakeri_channel