🔴 ما با سود کم قانع هستیم 🔴 #به روز بودن رو با ما تجربه کنید
با #مقایسه کردن قیمت ها با تمامی #مراکز خرید و سایت ها مشتری دائم ما می شوید 🎈🎈🎈🎁
+جاکلیدی چرمی رایگان دستدوز در ایام محرم،با حکاکی یا حسین(ع)🖤
👇🏻👇🏻👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3668443562C0d055d3034
💥استفاده کنید این فرصت استثنایی رو از دست ندهید تا حذف نکردم 💥
شخصی برای اولین بار یک کلم دید.
اولین برگش را کند،
زیرش به برگ دیگری رسید و زیر آن برگ یه برگ دیگر و...
با خودش گفت:
حتما یک چیز مهمیه که اینجوری کادوپیچش کردن...!
اما وقتی به تهش رسید وبرگها تمام شد متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده،
بلکه کلم مجموعهای از این برگهاست...
حکایت زندگی هم این چنین است!
ما روزهای زندگی رو تند تند ورق میزنیم و فکر می کنیم چیزی اونور روزها پنهان شده،در حالیکه همین روزها آن چیزی ست که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه هایی که خوردیم، نه خوردنی بود نه پوشیدنی،
فقط دور ریختنی بود...!
زندگی، همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم.
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨
🔻مادرم حضرت زهرا نمیگذارد تو بیفتی❗
◽علامه مداح :
مدتی به خاطر سکته قلبی، چند روز در بیمارستان بودم و مریضیِ سختی گذرانده بودم
پس از چندی که طبیب اجازه حرکت داد، در اوّلین سفر به حرم امام رضا علیه السلام مشرّف شدم
به خاطر بیماری، قدمهای کوتاه برمیداشتم در هتل تهران، طبقه اوّل، منزل کرده بودم
گفتند: حضرت آیت اللّه العظمی گلپایگانی مشرّفاند و در کوچه جنبِ هتلِ تهران، منزل دارند با یک زحمتی مرا آن جا بردند
◽آقا مرحمتی فرمودند و گفتند:
از جا برخیز و یک قصیده برای امام رضا علیه السلام بخوان! عرضه داشتم:دیگر خواندن تمام شد!
عصایِ مبارک خود را به من مرحمت فرمودند و گفتند: مادرم حضرت زهرا(س) نمیگذارد تو بیفتی، حالا حالاها باید برای مادرِ ما روضه بخوانی!
من ایستادم به خواندن، مثل این که اصلاً هیچ حادثهای برایم رخ نداده است!
#حکایت
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨
هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فڪر_قـوی✌️
سرت را بالا بگیر بگذار همهی آدمهایی که
دورت ایستادهاند و برای زمین خوردنت با هم
شرط بستهاند وا بمانند از اینکه هنوز میخندی
و مصرانه به همهی بیمهریها میخندی
سرت را بالا بگیر بگذر از تمام چالههای اشتباهی که
پاهایت را آزردند ، حرفهایی که دلت را شکستند.
به خودت افتخار کن برای همهی روزهایی که
با سادگیِ کامل خودت بودی ، خودت ماندی
و خودت خواهی ماند...سرت را بالا بگیر ،
این روزها تاوانِ لحظههای سنگینی است که
هر دقیقهاش خودت را خرج کسانی کردهای که
منتظر بودند افتادنت را ببینند و بلند سوت بزنند
و بلندتر برای شکستنت دست بزنند...
سرت را بالا بگیر تو خـ💚ـدا را داری و
خدا را داشتن یعنی بی نیاز بودن
زندگیتون سرشار از انرژی➕
و در پناه خداباشید💚
💐 @bluebloom_madehand 💐
هدایت شده از رفاقت با شهدا
محمد نسیمی - خبرنگار - یه رشته استوری کار کرده بود تحت عنوان #بچههای_بالا
از مجاهدت سربازان گمنام امام زمان در روزهای گذشته گفته بود که خودتون توی تصاویر ببینید و بخونید. (البته من فقط ۱۰ تصویر آوردم)
👈 اما استوری آخرش خیلی خیلی دردناک بود و جیگر آدم رو آتیش میزد. اونجایی که نوشته بود؛
«یه چیز بگم و موضوع بچههای بالا رو ببندم فعلاً ... برخی از اونها بعد از شهادتشون، حتی خانوادهشون هم متوجه نمیشن اینا سرباز گمنام امام زمان (عج) بودند!»
ما ساده میریم و میایم و اصلاً خبر نداریم چه اتفاقاتی داره میافته. این وسط یه عده جوون و پیر، جون و خونشون رو میدن، بینام و بینشون ... شادی روح مطهر شهدای امنیت صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#حکایت مسجد میخانه
مسجدی کنار مشروب فروشی قرارداشت و امام جماعت آن مسجد در خطبه هایش هر روز دعا می کرد که :
خداوندا زلزله ای بفرست تا این میخانه ویران شود
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فروریخت و می خانه ویران شد
صاحب می خانه نزد امام جماعت رفت وگفت تو دعا کردی می خانه من ویران شود پس باید خسارتش رابدهی
امام جماعت گفت مگردیوانه شدی
مگر می شود با دعای من زلزله بیاید و میخانه ات خراب شود ..؟
پس به نزد قاضی رفتند
قاضی باشنیدن ماجرا گفت :
در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨
#حکایت غلام تشنه شناس...
🌿حکایت کرده اند که بازرگانی غلامی را به قیمت گزاف خریده بود؛ به این خاطر که شنید غلام زرخریدش تشنه شناس است. بازرگان محفلی ترتیب داد و دوستانش را دعوت کرد. وقت غذا، سفره ای آوردند با انواع طعام چرب و شیرین؛ سفره ای که بر سر آن آب نبود. قرار بود غلام تشخیص دهد چه کسی تشنه است تا برایش آب بیاورند و بازگانان فخری بفروشد. پس از مدتی یکی از مهمانان آب خواست، غلام نگاهی به او انداخت و گفت این مرد تشنه نیست. زمانی گذشت و دوباره همان مهمان آب خواست و جواب غلام تکرار شد. بار سوم که تشنگی به مرد فشار آورده بود خود در پی آب از سر سفره برخاست. غلام آن بار گفت آن مرد تشنه بود.
حکایت ما آدم ها و عطش و طلبمان در پی مقاصدمان هم همین است. دوری و نزدیکی مان از مطلوب مهم نیست، راه باید افتاد. بگذریم از اینکه بسیاری از ما در دو قدمی مطلوب نشسته ایم و دست هم دراز نمی کنیم. شاید هم هنوز تشنه نیستیم؛ وگرنه مثل طالبان و تشنگان می ایستادیم و به راه می افتادیم. تشنگانی که گاه مطلوبشان بزرگ ترین خواسته عالم بوده و زمان و مکان خبر از فرسنگ ها فاصله با وصال را می داده است.
🍃
❤️🍃 @bakhooda ✨✨