eitaa logo
بنات الزینب
397 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
21 فایل
﷽ زندگی آموختنی‌ست🪴 اینجا، محفل دختران جوانی‌ست که دغدغه‌‌های تربیتی و فرهنگی دارند🤝🏻 راه ارتباطی شما با ما📩: @babaei_z 📍کرج، ۴۵متری گلشهر زیر مجموعه "مجتمع فرهنگی زینبیه گلشهر کرج" https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا چونان ملائکه در رفت و آمدیم مهمان خانواده ی آل محمدیم پای ضریح حضرت طاها مدینه ایم پای ضریح حضرت حمزه به مشهدیم معصوم گفته بر در دیوار این حرم ما عطر سیب از حرم کربلا زدیم عشاق این دیار همه گریه کن شدند ما هم به این امید در این خاک آمدیم مدیون مهربانی زهرا شدیم ما ممنون این همه کرم و لطف بی حدیم جامانده ایم از سفر کربلا ولی در این دیار بر همه عالم سرآمدیم شب های جمعه گریه کنان کنج این حرم انگار صحن کرببلا رو به گنبدیم ╰┈➤ @banatozeynab🥀 ‌
با هر سلام در حرم سیدالکریم پر می کشیم تا حرم کربلا حسین الهی که امسال اربعین کربلا قسمتمون بشه اللهم عجل لولیک الفرج شبتون بخیر در پناه امام حسین❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗓روز شمار چهار شنبه ۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ سلااام بناتی های گل😍حالتون خووبه؟؟ خدایا شکرت برای شروع یک روزه دیگه💕 ان شاءالله به زودی همگی روزمون رو توی همچین جایی شروع کنیم😍 ان شاءالله امروز حال دلمون خوب باشه ... به کار های عقب افتاده مون برسیم.. بتونیم دل کسی رو شاد کنیم 🥰 دل کسی رو نشکنیم💔 🥺 دل شکستن راحته اما چسبوندن تیکه های اون دل خیلی سخت 🥲 مراقب حرف ها و رفتارهامون باشیم❤️‍🩹 ╰┈➤ @banatozeynab🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😌خوشبختانه خدا خیلی بزرگتر از دلواپسی های ماست🪴 ∞| ♡ʝσiŋ↷ @banatozeynab❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫قـבم قـבم با هاבی💫 🌷🌷🌷 ◦•●◉✿ ایام انقلاب ✿◉●•◦ ظهر بود که آمدم خانه.از ابراهیم خبری نداشتم.تا شب هم هیچ خبری از ابراهیم نبود.به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم.آن ها هم خبری نداشتند. خیلی نگران بودم.ساعت حدود یازده شب بود.داخل حیاط نشسته بودم.یکدفعه صدایی از کوچه شنیدم. دویدم دم در،با تعجب دیدم ابراهیم با همان چهره و لبخند همیشگی پشت در ایستاده.من هم پریدم تو بغلش.خیلی خوشحال بودم.نمی‌دانستم خوشحالی‌ام را چطور ابراز کنم.گفتم:داش ابرام چطوری؟ نفس عمیقی کشید و گفت:خداروشکر،می‌بینی که سالم و سرحال در خدمتیم. گفتم:شام خوردی؟گفت:نه،مهم نیست. سریع رفتم توی خانه،سفره نان و مقداری از غذای شام را برایش آوردم.رفتیم داخل میدان غیاثی(شهید سعیدی) بعد از خوردن چند لقمه گفت:بدن قوی همین جاها به درد می‌خوره.خدا کمک کرد.با اینکه آن‌ها چند نفر بودند اما از دستشان فرار کردم. آن شب خیلی صحبت کردیم از انقلاب،از امام‌ و...بعد هم قرار گذاشتیم شب‌ها با هم برویم مسجد لرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی. ╭𝕵𝖔𝖎𝖓🌷 ╰┈➤ @banatozeynab🌷
خدایا همیشه بهم ثابت میکنی چیدمانت چقدر به موقع و درست و قشنگه شکرت بابت همه چیز...✨ یاعلی شبتون بخیر...🤍