eitaa logo
بنات الزینب
383 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
21 فایل
﷽ زندگی آموختنی‌ست🪴 اینجا، محفل دختران جوانی‌ست که دغدغه‌‌های تربیتی و فرهنگی دارند🤝🏻 راه ارتباطی شما با ما📩: @babaei_z 📍کرج، ۴۵متری گلشهر زیر مجموعه "مجتمع فرهنگی زینبیه گلشهر کرج" https://eitaa.com/ZeynabiyehGolshahrKaraj
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 : 📍قسمت بیست و سوم. بیمارستان رسیدیم و عکس و .... پدرش هم از راه رسید و بچه رو بستری کردند. اون شب قرار شد من پیش بچه باشم. تمام شب که کنارش بودم داشتم به این فکر میکردم که خدایا راضیم به هر چه که تو برام مقدر کردی... چند دقیقه ای از ساعت ۱۲ گذشته بود که با ویبره تلفن به خودم اومدم شماره ناشناس بود. اومدم از اتاق بیرون جواب دادم یک آقایی بود ... سلام کرد و حال بچه رو پرسید گفتم شما؟ گفت من مهدی هستم. گفتم شماره من ؟ گفت از تو پرونده برداشتم. الان آخرین مریضم رفت. گفتم فعلا مسکن زدند و خوابیده. گفت تلفن رو بده به پرستاری. رفتم سمت پرستاری و تلفن رو دادم. یه سری اصطلاحات پزشکی رو با هم گفتند و دوباره تلفن رو به من داد. تشکر کردم. اومدم قطع کنم، گفت این شماره من هست هر کاری داشتید زنگ بزنید. امشب تلفن رو خاموش نمیکنم. اگر هم خیلی نگرانی بیام بیمارستان. گفتم نه نگران نیستم. ممنونم و خداحافظ اون شب بدون اینکه بدونم چرا اینقدر پیگیر حال بچه من هست گذشت... فقط می‌دیدم که هر نیم ساعت پرستارها می‌اومدند و بچه رو چک میکردن و فشار می‌گرفتند و ... تا اینکه صبح شد و گفتند دوباره بچه رو برای عکس برداری باید ببریم. از رادیولوژی که برگشتیم تو اتاق دیدم مهدی تو اتاق نشسته! تعجب کردم سلام و علیک کردیم و عکس رو سریع از دست من گرفت و نگاه کرد ... وقتی خوب بررسی کرد گفت خوب خدا رو شکر به خیر گذشته ...☺️ دیگه میتونی ببری خونه بچه رو.‌‌ گفتم چی بخیر گذشت ؟ گفت دیشب بهتون نگفتم تا نگران نشید احتمال پارگی قلب بود و من هر لحظه منتظر خونریزی داخلی بودم لذا به پرستار سپرده بودم که مدام چک کنه. به شما نگفتم که نگران نشید. باورم نمیشد که خطر به این بزرگی رو خدا برطرف کرده باشه. دلم میخواست همان جا به سجده میافتادم و خدا رو شکر میکردم...😭😭 تمام وجودم حمد و سپاس پروردگار بود.... فقط مدام میگفتم الحمدلله پرسید چند تا بچه داری؟ گفتم دو تا پرسیدم شما؟ گفت یه دونه گفتم خدا براتون نگه داره به همسر محترم سلام برسونید. به مادر هم سلام برسونید. از لطف شما سپاسگزارم. گفت شماره من رو که دارید هر کاری بود زنگ بزنید. هفته آینده هم بیارید بچه رو برای کشیدن بخیه و معاینه ... گفتم انشاالله هفته بعد با همسرم رفتیم مطب. با دیدن ما از روی صندلی بلند شد و تا جلو در استقبال کرد. همسرم رو بهش معرفی کردم. بخیه رو کشید و داشت بچه رو معاینه میکرد که تلفنم زنگ خورد. یه نفر پشت تلفن مشاوره میخواست. گفتم من الان نمیتونم جواب بدم لطفا بعدا تماس بگیرید و قطع کردم. تو این فاصله با همسرم حسابی گرم گرفته بود. تلفن که قطع شد گفت کی بود که گفتید الان نمیشه؟ با تعجب گفتم چطور؟!!!! گفت همسرتون گفت که حتما یکی دوباره مشاوره خواسته ...😏 یه نگاه به همسرم کردم که یعنی نمیتونی زبانت رو نگه داری ..‌‌🙄 گفت نسخه رو نمی نویسم تا بگید چکارها میکنید... همسرم خندید بدون اینکه بدونه چه ماجراهایی بوده ... گیر افتاده بودم ... یه مختصر از فعالیتهای خودم رو گفتم ... همسرم حرف زدنش گل کرده بود و می‌گفت آقای دکترفقط اینها نیست که ..‌ و هی توضیح میداد و اون هم می‌گفت ماشاالله...‌ یواش به همسرم اشاره کردم .... بسه...🤫 و ساکت شد😶 چادرم رو حسابی تو صورتم کشیده بودم و نگاهش نمی‌کردم ... یهو گفت پس من دکتر جسم آدمها شدم و شما دکتر روح آدمها...‌ هر دو دکتر شدیم بالاخره... گفتم اختیار دارید من دکتر نیستم. گفت تعریفتون رو از خیلی ها شنیدم. امیدوارم موفق باشید به مادر سلام برسونید. اومدم از در مطب بیام بیرون که پدرش اومد تو ..‌ تا اومد فورا مهدی گفت بابا میدونی کیه؟ پدرش من رو یه نگاهی کرد و گفت نه یادم نیست. گفت .... خانوم همسایه قدیم...‌ پدرش تا شناخت سلام و علیک حسابی کرد و خدا بیامرزی برای پدرم فرستاد و حال مامانم رو پرسید و بعد گفت خوب شد شما رو دیدم! گفتم چطور؟ گفت شما یه چیزی بهش بگید زنش از دستش خسته شده از بس شبها دیر می‌ره خونه و جواب تلفن هم نمیده... با تعجب برگشتم گفتم چرا ؟😳 گفت کارم زیاده ... گفتم کمتر کنید کارتون رو خانواده هم سهم دارند... گفت ترجیح میدم وقتی برسم خونه که بخوابم..‌‌ فهمیدم که با زنش مشکل داره ..‌‌ گفتم به نظرم یه مشاوره برید خوبه... مشکلی نیست که قابل حل نباشه. گفت شما مشاوره میدید؟ گفتم شرمنده من آقایون رو نمیبینم گفت پس ولش کن. پدرش گفت می‌بینید ... من رو داره دق میده! نگران زندگیش هستم. گفتم انشاالله که خودشون به فکر ترمیم زندگیشون میافتن. و اجازه خواستم بیام بیرون ... ادامه دارد.... 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
• *┅═┄⊰༻🔆﷽🔆༺⊱┄═┅* ☀️دعاي روز سه‌شنبه •-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•- رَبِّ مَن! پناه مي برم به تو از شَرِّ نفس، زيرا نفس امّاره به كارهاي زشت وا مي دارد، جز آنكه َرحم كند پروردگارم! [خدايا نيايد روزي كه افسارِ ما را به دستِ نفس اماره بِدهي!! و ديگر كاري به كارمان نداشته باشي. ] 🆔 @banatozeynab *┅═┄⊰༻🔆🔆🔆🔆༺⊱┄═┅*
🔖 : 📍قسمت آخر. این آخرین باری بود که تا امروز مهدی رو دیدم. بعدها شنیدم از همسرش جدا شده و .... مادرش به خاله ام گفته بود از اول هم زنش رو دوست نداشت .. ما بزور مجبورش کردیم. آخر سر هم جدا شد. وقتی شنیدم دلم برای اون دختر سوخت با هزار امید اومده بود تو این زندگی..‌‌ و جز سردی و بی مهری چیزی ندیده بود!😔 تو دوران مشاوره هایی که داشتم با موارد زیادی مواجه شدم که چون روابط قبل ازدواج داشتند متاسفانه در زندگی خانوادگی نتونستن اونها رو فراموش کنند و دچار شکست شدن. اصولاً این روابط باعث روحیه تنوع طلبی در افراد میشه دختر یا پسر هم فرق نمیکنه! نفس این عمل آسیبهایی داره که در جای خودش باید بحث بشه🤓 💠 چند روز مأموریت داشتم و سفر بودم ... تو برگشت کنار پنجره هواپیما به سفر زندگی خودم فکر میکردم چه اتفاقات عجیب و باور نکردنی ...‌ 💠 اون سال بعد قبولی تو دانشگاه از اول مهر رفتم سر کلاس و رسماً دانشجو شدم. شاید یک ماه نگذشته بود که مسئولیت تاسیس بسیج دانشجویی به عهده من گذاشته شد و چهار سال تحصیل درگیر راه اندازی و اداره و ... بودم. همزمان که وارد دانشگاه شدم یک روز که با خواهرم از سفر برگشته بودم (چقدر اون سفر کنار دریا با خدا راز و نیاز کرده بودم و شبها کنار آتیش می‌نشستم و به صدای آب گوش میکردم ... با دریا حالم خوبه ..‌. ☺️) همین که به خانه رسیدم مامانم گفت یه آقایی اومده بود جلو در خونه ... گفت از اداره شما اومده ... تعجب کردم اداره !!!!😳 روز جمعه !!!! گفت این شماره رو داده و گفته شنبه باهاش تماس بگیری به شماره نگاه کردم درست بود مال اداره بود! فردا صبح بعد اینکه تماس گرفتم از من خواست که برم دفترش تو اداره. با ترس و لرز رفتم آخه هنوز رسمی نشده بودم🙈 گفتم نکنه می‌خوان جوابم کنن. وارد اتاق که شدم دیدم آقای دیگری هم کنار میز نشسته ...😏 سلام کردم و هر دو به احترام من بلند شدن و سلام علیک کردن پرسیدم چه امری دارید ؟ گفت دیروز منزل تشریف نداشتید ؟ تعجبم بیشتر شد. تو دلم گفتم به شما چه مربوط! ادامه داد مجرد هستید ؟ گفتم بله. گفت در حال حاضر .‌. پریدم تو حرفش و گفتم دانشجو هستم ... گفت چه خوب چه رشته ای ؟ گفتم الهیات .. گفت چه جالب. کدام دانشگاه گفتم آزاد کرج گفت عجب چه حسن تصادفی! و من معنی این همه سوال رو نمی‌فهمیدم ... گفتم امرتون رو بفرمایید جایی کار دارم😐 گفت راستش این رفیق ما ..‌ اشاره کرد به آقایی که کنارش نشسته بود. زیر چشمی نگاه کردم. و بی تفاوت گفتم خوب...😏 گفت دنبال یه دختر خوب برای ازدواج میگرده که ظاهراً تو دفتر آقای .... به طور تصادف شما رو دیده و از من خواسته واسطه بشم. گفتم متاسفم خانواده من موافقت نمی‌کنند. بهتر بود از آقای .... سوال می‌کردید و دیگه من رو تا اینجا نمی‌کشیدید! بلند شدم که از اتاق خارج بشم بلند شد اومد دنبالم و گفت صبر کنید حالا صحبت کنیم و بزور دوباره من رو نشاند ... و نشستن همان و کمتر از یکماه بعد سر سفره عقد نشستم ....💏 و فصل جدیدی از زندگی من شروع شد ... فصل جدیدی که نه تنها عشق پایدار قلبم رو تغییر نداد بلکه پر رنگ تر هم شد .... و وارد ماجراهای عجیبی شدم که شاید در فرصتی دیگر به این فصل بپردازم. تمام. 🔺 مژده: سری جدید داستان به زودی نوشته خواهد شد. 🔺 برای ثبت بازخوردهای خود میتوانید با آیدی زیر در ارتباط باشید: 🆔 @Yamahdi_salam 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
• *┅═┄⊰༻🔆﷽🔆༺⊱┄═┅* ☀️دعاي روز پنجشنبه •-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•- خدايا! من به عهد و رشته اسلام به درگاه تو متوسلم وبه حرمت و عظمت قرآن بر درگاه تو متكّي هستم و به مقام حضرت محمد صل الله عليه و آله نزد تو شفاعت مي طلبم. پس مرا بياموز كاري كه مرا اميدوار كند بدان بر قضاي حاجتم. 🆔 @banatozeynab *┅═┄⊰༻🔆🔆🔆🔆༺⊱┄═┅*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنات الزینب
ایسنا/ بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار دست‌اندرکاران برگزاری کنگره شهدای قم که در تاریخ ۸ آبان ۱۴۰۱ برگزار شده بود، صبح امروز (پنج‌شنبه) در محل برگزاری این همایش در قم منتشر شد. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این دیدار با تأکید بر لزوم زنده نگه داشتن یاد شهیدان و شنیدن پیام آنها، قم را شهر «قیام و اقامه» خواندند و گفتند: قم هم قیام کرد، هم ایران را به قیام واداشت که این از برکات حرم حضرت فاطمه معصومه و حوزه علمیه و همچنین مردم خوب آن بود که شهدای زیادی در راه مبارزه تقدیم کردند، البته شهیدانی همچون مطهری، بهشتی و باهنر نیز که پرورش‌یافتگان قم هستند و بلکه همه شهدای ایران، شهیدِ قم محسوب می‌شوند، چرا که قم بود که با پاسخ به ندای امام بزرگوار، نهضت را آغاز کرد. ایشان با اشاره به نقش درخشان مردم قم در پیروزی انقلاب و دفاع مقدس و امتحان‌های پی در پی تا امروز، بر نشان دادن ویژگی‌های برجسته شهدا با زبان هنر تأکید و خاطرنشان کردند: هر یک از حوادث درخشان قبل و بعد از انقلاب مانند ستاره و نقطه درخشان تاریخی است و حادثه اخیر شاهچراغ نیز یکی از این ستاره‌ها است که اگرچه عده‌ای را داغدار و دلهای همه را سرشار از غم و اندوه کرد اما در تاریخ کشور ماندگار می‌شود و نشانه زنده بودن ملت، و مایه افتخار و سربلندی است. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، شهید و شهادت را دربردارنده مجموعه‌ای از ارزشهای ملی، دینی، انسانی و اخلاقی برشمردند و افزودند: شهید مظهر «ایمان صادق» و «عمل صالح» و «جهاد در راه خدا» است و هویت ملی را ارتقاء می‌دهد همچنانکه امروز فداکاری‌های شهیدان و پدران و مادران آنها موجب عظمت ملت ایران شده است. ایشان همچنین شهادت را مظهر فداکاری و شجاعت خواندند و افزودند: شهیدِ دفاع مقدس جان خود را داد تا دشمن خبیث و ظالم نتواند وعده خود یعنی رسیدن به تهران و به ذلت کشیدن ملت را عملی کند و شهیدِ امنیت نیز جان خود را برای امنیت و آسایش مردم فدا می‌کند که این فداکاری‌ها تجسم همه معارف اخلاقی نهفته در شهید و شهادت است. رهبر انقلاب، شهادت را معامله با خدا و تأمین‌کننده مصالح ملی دانستند و گفتند: شهادت مایه همدلی، و همچون نخ تسبیحی است که مجموعه‌ای از قومیتها و زبانهای مختلف را در میهن به هم پیوند زده و در هر شهر نام شهیدانی برجسته است که با یک هدف و در یک صف با دیگر هموطنان خود برای عزت اسلام و عظمت جمهوری اسلامی و تقویت ایران به شهادت رسیده‌اند. ایشان، انتقال جزئیات دفاع مقدس و شرح احوال شهیدان و پدران و مادران آنها را ضروری خواندند و گفتند: این کار نیازمند زبان هنر و تولیدات هنری همچون فیلم و سریال، مستند و شعر است. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در پایان سخنانشان ابراز امیدواری کردند همه کسانی که دل در گروی اسلام و انقلاب و ملت دارند برای کودکان و نسل‌های نو و برای ایران عزیز همه توان و ظرفیت خود را بکار گیرند تا یاد و پیام شهیدان استمرار یابد و منتقل شود. 🟡🔸️🟡🔸️🟡🔸️🟡 @banatozeynab 🟡🔸️🟡🔸️🟡🔸️🟡
زیارت‌عاشورا۩علی‌فانی.mp3
5.65M
🕌 زیارت عاشورا با نوای علی فانی👌 ‌••❤️🌱•• همین‌ساعت‌،همین‌لحظه الان‌بایـد‌حـرم‌بودمـ؛ اگـه‌دنیـا‌به‌کامـم‌بود؛ الان‌شاید‌حـرم‌بودمـ:(💔 محبوبم 🍂💚🍂💚🍂💚 @banatozeynab 🍂💚🍂💚🍂💚
• *┅═┄⊰༻🔆﷽🔆༺⊱┄═┅* ☀️دعاي روز جمعه •-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•- يا صاحب الزمان! از خدا درخواست مي كنم كه مرا از منتظران ظهورت قرار دهد و از دوستاني كه در ركاب تو به فيض شهادت مي رسند. اين روز جمعه متعلق به شماست و من مهمان شما هستم... [ مگر نه اينكه امام، پدري مهربان و برادري دلسوز است؟ فرزند هر چقدر هم كه ناخلف باشد، پدر باز هم پدر است، همان قدر مهربان، همان قدر دلسوز... ] 🆔 @banatozeynab *┅═┄⊰༻🔆🔆🔆🔆༺⊱┄═┅*
🍃رهایی از تنبلی| قسمت۱۹🍃 🔸️ 🔸️ به ما بپیوندید و دوستان خود را دعوت کنید: @banatozeynab ۱۹
🍃رهایی از تنبلی| قسمت۲۰🍃 🔸️ 🔸️ 🌻 پایان.🌻 به ما بپیوندید و دوستان خود را دعوت کنید: @banatozeynab ۲۰