📜#زندگینامه_شهدا
🍃شهید علی شاه سنایی در سال ۱۳۶۳ در شهر اصفهان محله جنیران متولدشد.شهید شاهسنائی یکی از جوانان مومن و انقلابی بود که راه وصال را در پاسداری دید و ملبس به لباس سبز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گشت.
🍃وی از نیروهای لشکر ۱۴ امام حسین علیه السلام بود که به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم عازم سوریه شد و در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۹۴ در منطقه خان طومان به شهادت رسید و آسمانی شد.
🍃وی نهمین شهید مدافع حرم از خطه شهید پرور اصفهان است که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) آسمانی شد.شهید شاهسنائی با استقبال پرشکوه مردمی در گلستان شهدای اصفهان قطعه مدافعان حرم به خاک سپرده شد.
#شهید_علی_شاه_سنایی
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #فیلم | صحبت های مادر بزرگوار شهید تورجی زاده ، به همراه مداحی از شهید؛
🌷شهید محمدرضا تورجی زاده
ذاکر و مداح اهل البیت (ع)
ولادت: ۱۳۴۳ ،اصفهان
شهادت: اردیبهشت ماه ۱۳۶۶
در عملیات کربلای ۱۰ در منطقه مرزی بانه (کردستان) در حین هدایت گردان یازهرا (لشکر امام حسین-ع) از ناحیه ی پهلو و بازو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد
https://eitaa.com/BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوشه ای از حالات معنوی سردار شهید #محمدرضا_تورجی_زاده
یا صاحب الزمان ادرکنی 🤲🌹🍃
یا صاحب الزمان اغثنی 🤲🌹🍃
پنجم اردیبهشت سالروز شهادت این شهید بزرگوار🕊🕊
شهداراباصلوات یاد کنیم🌹🍃
#شهیدانه 🕊🕊
https://eitaa.com/BandeParvaz
🌷روز #شهادت امیرالمومنین(ع) به #دنیا آمد. او را برای نام گذاری بردیم پیش ایت الله حق شناس...
آقا اذان و اقامه در گوشش گفت و بعد قرآن باز کرد و گفت: نامش را بگذارید محمود!
پسر آقا بعد ها می گفت:وقتی از منزل خارج شدید آقا گفت:
«این پسر پدرش را عاقبت به خیر می کند و باعث خیر دنیا و آخرت ایشان می شود.»
از آقا علت را پرسیدیم... 🤔
فرمودند:« محمود به معنای پسندیده و اخلاق نیکوست و مورد پسند خداست مطمئناً این پسر روزی به #شهادت🌹 می رسد.»
ﺁﺧﺮ ﻫﻢ ﺗﻮ ﻭاﻟﻔﺠﺮ 8 ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﻴﺪ... روز #میلاد امیرالمؤمنین(ع) با پیکری غرقه به خون به خاک سپرده شد!🌷
هدیه به شهید محمود وحید نیا صلوات🌷🌷🌷
#شهدای_فارس
https://eitaa.com/BandeParvaz
•••{🥀♥️}•••
یادے میکنێم از (شهیدالیاسچگینی)
#معرفی_شھید:
شهیدالیاسچگینی
تولد⇦ ۱۳۵۳/۶/۳۰قزوین
شہادت⇦ ۱۳۹۴/۹/۴حلب_سوریه
وضعیتتاهل⇦ متاهلبادوفرزند
آدرسمزار⇦ مفقودالاثر
عملیات از طرف العیس به سمت خضرا داشتیم که تو عملیات قرار شد یه تیربارچی جلوتر بره و آتش بریزه تا بچه ها بتونن پیشروی کنن..آقا الیاس تیربارچی بود و داوطلب شد ، و اولین نفر گردان شد ،که یه انفجار مهیب ک احتمالا تله انفجاری بود زیر پای الیاس عمل کرد و کسی دیگه ایشون رو ندید.
هدیه به شهید جاویدالاثر صلوات🌷🌷🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
*🚨 فوری!!!*
*بازهم سفر فوق لاکچری یک آقازاده خبرساز شد!*
در سکوت خبری و دور از چشم فعالان فضای مجازی یکی دیگه از فرزندان آقایان سرداران سپاه، خورد و برد و با پرواز دو شب پیش (شب بیست و یکم ماه رمضان) همه وجودش را فروخت و به سواحل بهشتی گریخت!!!
*داستان از قرار بوده که:*
به گفته شاهدان عینی ایشون نتوانسته بیشتر از چند تا گلوله بخوره و فقط موفق شده یک دست لباس سوراخ، سوراخ نظامی خونی با خودش ببره و دو دختربچه خردسال از خودش به جا بذاره!
گفته میشود ایشون در حین فرار از دست دنیای خاکی و فضای مسموم و آلوده این دنیا همه داراییش و عزیزانش رو با بلیط پرواز معامله کرده تا سبک بشه و بتونه پرواز کنه!
اسناد و مدارکی هم موجوده که *باباش(جانشین فرمانده سپاه سلمان سیستان و بلوچستان)* با پارتیبازی جیگرگوشش رو با یه پرواز درجه یک اونهم در شب شهادت امیرالمومنین که پروازها اختصاصیه و بلیط گیر هرکسی نمیاد فرستاده سواحل بهشت برین.
شکارچیان فضای مجازی اسنادی پیدا کردند و معتقدند که این آقازاده در آنطرف مشغول خوش گذرانی است
خیلی ها یقین دارند مقصر اصلی پدر و مادرش هستند که نون و شیر حلال به بچه شان داده اند....
https://eitaa.com/BandeParvaz
🌷غیورمردی که پیکر شهید حججی را شناسایی کرد، آسمانی شد
🔻سردار مدافع حرم «حاجمهدی نیساری» در شب ۲۱ ماه رمضان آسمانی شد.
سردار نیساری فردی بود که برای شناسایی پیکر «شهید حججی» به مقر داعش رفت و از «سیدحسن نصرالله» لقب پهلوان مقاومت را گرفت.
ماموریت ویژه سردار نیساری برای شناسایی پیکر مطهر شهید محسن حججی
بعد از شهادت حججی تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشیها بود تا اینکه قرار شد حزبالله لبنان و داعش، تبادلی انجام دهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند. داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزبالله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزبالله را آزاد کند.
به من گفتند:
«میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟»
میدانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. با یکی از بچههای سوری بهنام حاج سعید از مقر حزبالله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه ما را میپایید.
پیکری متلاشی و تکهتکه را نشانمان داد و گفت:
«این همان جسدی است که دنبالش هستید!»
میخکوب شدم. از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه، خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم:
«من چهجوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن اربا اربا شده، این بدن قطعه قطعه شده!»
بیاختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت، اسلحهاش را مسلح کرد و کشید طرفم. داد زدم:
«پستفطرتا، مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دستهاش؟!»
حاجسعید حرفهایم را تندتند برای آن داعشی ترجمه میکرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند، میگفت:
«این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده.»
دوباره فریاد زدم:
«کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!»
داعشی به زبان آمد و گفت:
«تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند میزد!»
هرچه میکردم پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم:
«ما باید این پیکر رو برای شناسایی دقیق با خودمون ببریم.»
اجازه نداد. با صدای کلفت و خشدارش گفت:
«فقط همینجا.»
نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، پیکر محسن نبود و داعش میخواست فریبمان بدهد.
در دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام. گفتم:
«بیبی جان! خودتون کمکمون کنید، خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.»
یکباره چشمم افتاد به تکهاستخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم بههم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم! بعد هم به حاجسعید اشاره کردم که برویم.
نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزبالله. از ته دل خدا را شکر کردم که توانستم بیخبر از آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزبالله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم جسمی و هم روحی. واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردای آن روز حرکت کردم سمت دمشق. همان روز خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزبالله، پیکر محسن را تحویل گرفتهاند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بیبی حضرت زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها آمد و گفت:
«پدر و همسر شهید حججی به سوریه آمدهاند. الان هم همین جا هستن، توی حرم.»
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود. پدر محسن میدانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم.
تا چشمش به من افتاد، جلو آمد و مرا در بغل گرفت و گفت:
«از محسن خبر آوردی.»
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر اربا اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
گفتم:
«حاجآقا، پیکر محسن مقر حزبالله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش.»
گفت:
«قَسَمَت میدم به بیبی که بگو.»
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش را انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیهاالسلام و گفت:
«من محسنم رو به این بیبی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش رو برام آوردی، راضیام.»
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم:
«حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علیاکبر علیهالسلام اربا اربا کردن.»
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت:
«بیبی، این هدیه رو قبول کن.»
https://eitaa.com/BandeParvaz
پسر عزیزم!
هیچگاه خود را خارج از محضر آقا #امام_زمان عجل الله فرض نکن.
تمام عرایض و شکوه هایت را به محضر ایشان ببر؛ و این را بدان که تا حرکت نکنی برکت جاری نمی شود...
#شهید_علیاصغر_شیردل🕊🌷
هدیه به شهید بزرگوار صلوات 🌷🌷🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
هزار صبح بر آید
تو همان نخستینی...
📎سلام،صبحتان شهدایی🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/BandeParvaz