💞روایتی از زندگی عاشقانه شهید امیر سیاوشی از زبان همسرش ریحانه قرقانی:
من انتخاب خود شهید بودم. در محله من را دیده و پسندیده بود. هر دو ساکن محله چیذر بودیم. یک محله سنتی و مذهبی. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود. مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. امیرم متولد ۱۵ خرداد سال ۱۳۶۷بود، به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا آمده بود. همسرم بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح کرد.
امیر خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ ۱۳خرداد ماه ۱۳۹۲با هم عقد کردیم. دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود زندگیمان را شروع کنیم که به شهادت رسید. یعنی قبل از آغاز زندگی مشترکمان آسمانی شد.
من و امیر قرار گذاشته بودیم بدون مراسم و تشریفات، بعد از یک سفر مشهد و زیارت امام غریب زندگیمان را شروع کنیم. یک زندگی ساده به رسم و سبک زندگی شهدا. همیشه میگفتیم کیفیت بهتر از کمیت است و آرامش در زندگی از هر نعمتی بالاتر است.
#شهید_امیر_سیاوشی
۴ خرداد ۱۴۰۲
🖇شغل امیر طوری بود که به عنوان گارد حفاظتی کشتیها به مأموریتهای برون مرزی میرفت. همیشه احتمال شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن با من حرفی نمیزد اما چند ماه آخر گاهی حرفهایی میزد که همیشه با واکنش، اشک و اعتراض من روبهرو میشد. چند باری که گفت دوست دارد شهید شود من دلخور میشدم و میگفتم حق نداری زودتر از من بروی.
وقتی بیتابی من را میدید، میگفت: بسیار خب! شهادت لیاقت میخواهد، پس خودت را ناراحت نکن. سرش را خم میکرد و میگفت اصلاً با هم شهید میشویم و میخندید. من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب میکرد، ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت میرفت امکان نداشت دو ساعت از هم بیخبر باشیم. همیشه یا زنگ میزد یا پیام میداد که حالش خوب است و نگرانش نباشم
#شهیدامیرسیاوشی
۴ خرداد ۱۴۰۲
من ماندم با همه بیتابیام💔
ما هر شب با هم بیرون میرفتیم. اگر نمیتوانست شب بیاید یا هیئت داشت، حتماً ناهار به دیدن من میآمد و با هم ناهار میخوردیم. یک روز با هم بیرون رفتیم. در راه بودیم که امیر گفت میخواهد به هند برود و این سفر یکباره پیش آمده است. در اصل میخواست به سوریه برود و نمیخواست به من بگوید که قرار است کجا برود. با هم رفتیم تا با ماشین کمی بگردیم. دراین میان من بودم و امیر و همه داشتهام که حالا داشت به سفر کاری میرفتدراین میان من بودم و امیر و همه داشتهام که حالا داشت به سفر کاری میرفت و من بودم با همه بیتابی زنانهام.
همسر شهید بودن، یک حس ویژه است❤️🔥
انگار شهادت را بیشتر از من دوست داشت😭😭
#شهیدامیرسیاوشی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
12.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتما ببینید
روایتی کوتاه از شهید امیر سیاوشی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج محمود کریمی در مراسم خاکسپاری شهید امیر سیاوشی
شهید امیر سیاوشی میاندار هیئت رایت العباس و خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود🥀
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
باند پرواز 🕊
من ماندم با همه بیتابیام💔 ما هر شب با هم بیرون میرفتیم. اگر نمیتوانست شب بیاید یا هیئت داشت، ح
📎 همسرم همیشه پیگیر اخبار جنگ در سوریه بود و غبطه دوستانش را میخورد که آنها برای جنگ میروند. به من هم میگفت خیلی دوست دارد برود اما من مخالفت میکردم. میگفتم بگذار حداقل یک مقدار طعم زندگی را بچشیم، یک مقدار با همدیگر باشـیم آن وقت از این حرفها بزن. اما یکدفعه رفت... 🥺انگار شهادت را خیلی بیشتر از من دوست داشت. البته دلیل اینکه به من نگفت دقیقاً کجا میرود، به این خاطر بود که نمیخواست من نگران شوم و استرس داشته باشم. آخر نگرانیهای من بیش از حد توان و نفسگیر بود.💔
راستش با هر بار مأموریت رفتن امیرم من هم از این دنیا کنده میشدم و با آمدنش بر میگشتم. من حس نگرانی شدید در وجودم داشتم که این حس در وجود همسرم خیلی بیشتر دیده میشد.
ما با هم قرار گذاشته بودیم اولین نفر و آخرین نفری باشیم که همدیگر را میبینیم و صدای هم را میشنویم. فقط کافی بود دو ساعت از او بیخبر باشم. همه زندگیام استرس میشد.
در مأموریتهایش هم در خطر بود، ولی سعی میکرد من وارد آن فضای کاری و سختش نشوم. همیشه خواب میدیدم که گلوله خورده و خونین شده است. وقتی از مأموریت بر میگشت احساس میکردم دوباره نفس میکشم و خیالم راحت میشد.
بار آخر که گفت هند میرود و در واقع سوریه میرفت، اشکهایش را دیدم، لرزش دستانش را لمس کردم. به من سفارش کرد که هوای خودم را داشته باشم، نکند بیمار شوم. گفت نیایم ببینم غصه خوردهای و مثل همیشه لاغر شدهای. خودت را خوب نگه دار. مراقب خودت باش. امیر به هیچ کس نگفت که کجا میرود. همسرم پنجم آذر سال 1394 اعزام شد و 29 آذرماه سال 1394به شهادت رسید. حضرت زینب (س) خیلی زود او را خرید.🕊🥀🍂🥀
#شهید_امیر_سیاوشی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
20.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽حتما ببینید 👌👌
او می رود دامن کشان ..من زهر تنهایی چشان.. من خود به چشم خویشتن دیدم که جااانم می رود❤️🔥
#شهید_امیر_سیاوشی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حتما ببینید👌👌
شهید امیر سیاوشی سفارش کرده بود به مهمانان جشن عروسی شان گفته شود بدون چادر به مراسم نیایند⭕️
همین طور در وصیت نامه ی کوتاهش نوشته بود:
❌راضی نیستم کسی در تشییع جنازه ام
بدون چادر بیاید!❌
#شهید_امیر_سیاوشی
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
۴ خرداد ۱۴۰۲
¦→🌤•••
خدایا...♥️
ازتومیخواهمچادرمراآنچنان
باچـادرخاڪیجدهےسادات
پیونـدبزنیڪہاگر . . .
- جآنازتنـمرَوَد
چادرازسرمنرود!(:🦋
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
هرکس سراغ خدا را گرفت
و دلش تنگ بود
آدرس شهدا را به او بدهید
🌷🌷🌷🌷
ما قوت پرواز نداریم و گرنه
عمریست که صیاد ،
شکسته ست قفس را..
پنجشنبه ها دلتنگی شهدا🕊🥀
غروب زیبای گلستان شهدا ی اصفهان⛅️
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲
#معرفی_کتاب
خواندن کتاب "هیچ چیز مثل همیشه نیست"
داستان زندگی شهید امیر سیاوشی را به علاقمندان به کتب شهدایی پیشنهاد می کنیم 🌷🌷🌷
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
۴ خرداد ۱۴۰۲