سید شهید شد..
چون عده ای در ایران بر سر کار آمدند که حرمت میهمان را نگاه نداشتند
وقتی شهید هنیه را در تهران ترور کردند
انتقام او را نگرفتند
این ننگ ابدی بر پیشانی #پزشکیان ماند...
.
سوال:
اگر به ترور #هنیه پاسخ دادهبودیم (پاسخی که حتی ضدایرانیترین تحلیلگران غربی هم آن را حق مشروع ایران میدانستند و منتظرش بودند) اسرائیل جرات قدم به قدم افزایش فشارها و قتل سیدحسن را داشت؟
چه کسانی در دولت پزشکیان و شورای عالی امنیت ملی بر عدم پاسخ ایران اصرار کردند؟ چه کسانی انگشت ایران را از روی ماشه برداشتند و با منفعل کردن ایران به کل بدنه دفاعی متحدان ایران در محور، ضربهای جبران ناپذیر زدند؟ آیا این افراد حالا از صندلیهای تصمیم گیری برای ۸۵ میلیون ایرانی و دهها میلیون مردم منطقه کنار گذاشته شدهاند یا همچنان برغم خطایی چنین کشنده بر مسند قدرت هستند؟
.
"واقعیت" این است که #نصرالله و صفیالدین و... شهید شدند؛ اما "حقیقت" این است که مقاومت بدون همه آنها باقی ماند و رژیم خبیث را بیرون راند. در پس واقعیت با هر طعمی، چه تلخ چه شیرین، حقیقتی است نهفته در خاک تاریخ که جوانه میزند و آینده را میسازد. دیروز مقاومت جدیدی جوانه زد...
✍🏻وحید یامین پور
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#پیشنهاد_مطالعه👌👌
♻️ روحیه #رهبر_انقلاب در روز تشییع پیکر #شهید_سیدحسن_نصرالله
روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته که آن را روایت کرده است:
داغون بودم، خسته و کلافه ...
ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچوقت حتی در خواب هم باور نمیکردم خبر شهادت سید را بشنوم.
۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوشسیما می نگریستم و با خود میگفتم:
خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعههایی که میگویند سید زنده است، راست باشد!
ولی دنیا به کام من نچرخید.
قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد.
چند روز پیش گفتند:
روز یکشنبه ۵ اسفند، تو و مسعود دهنمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا.
خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. میتوانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم.
هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا میدیدم که میگریم و بغض چندماهه میگشایم!
صبح یکشنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید.
(درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغربوعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفتوگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!)
جمعی شاید حدود صدنفر که خانوادههایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بیتوجه به همه، میان صفوف میدویدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی میآوردند.
اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد. همهش با خودم میگفتم:
- حتما الان امروز که تشییع سید عزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار.
نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال و احوال با حاضرین.
به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتابهای اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونههایی را که فرستادی، دیدم.
آقا، نگاهی محبتآمیز به من انداخت و با لبخندی زیبا فرمود:
- باز که چاق شدی ...
و زدیم زیر خنده.
ماندهام با این شکم ورقُلُمبیده چه کار کنم. کاشکی میشد قبل از دیدار، پیچهایش را باز کنم و گوشهای پنهان کنم که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده نشوم!
رو در رو که شدم با آقا، چشم در چشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند:
- شما چطورید؟ چیکار میکنید؟
همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بیبازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یا زهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند.
سر دلم باز شد. بغضم داشت میترکید. شروع کردم به نالیدن:
- آقا، خستهام، حالم خوب نیست، دارم کم میارم ...
آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت:
- چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست،الحمدلله همه چیز خوب است ...
نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این آرامش قلب شما را به من هم بدهد ...
_ همه چیز خوبه و همه کارها به روال خودش دارد پیش میرود.امیدت به خدا باشد ...
میخندید و میخندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم و ناخواسته میگفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را به من هم عطا کند ...
واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگیام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب میکردم،همچون خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد.
دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بردوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بردستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم که این نعمت الهی بر سرمان میتابد.
✍🏻حمید داودآبادی/ یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳
#انا_على_العهد
#جانم_فدای_رهبرم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🔴تندیسِ خفن ترین حرکت هم میرسه به این بزرگوار☺️
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
گفتهبـودمکـهکـسیپُرنکنـدجایتورا..
آهشرمنده ؛
غـمت جـای تورا پُرکردهست💔
#آخرین_ماموریت
#ابوعلی محافظ شهید #سید_حسن_نصرالله به عنوان مسئول مرقد سید الشهدای مقاومت انتخاب شد.
#إنا_على_العهد
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید👌👌👌
#سالروزشهادت_حمیدباکری هست
ایامی که برادرش مهدی باکری ، راضی نشد پیکر برادر فرمانده اش هم به عقب برگردد در شرایطی که پیکر سایر شهدا و بسیجی ها بر زمین مانده بود ...
شادی روح مطهرشون صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
26.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتماببینید 👌👌👌
#شهید_حمید_باکری درباره سرنوشت رزمندگان پس از جنگ
دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند در غیر این صورت زمانی فرا میرسد که جنگ تمام میشود و رزمندگان امروز سه دسته میشوند:
🥀اول دستهای که به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند.
🥀دوم دستهای راه بیتفاوتی برمیگزینند و در زندگی مادی غرق میشوند و همه چیز را فراموش میکنند.
🥀دسته سوم به گذشته خود وفادار میمانند و احساس مسئولیت میکنند که از شدت مصائب و غصهها دق خواهند کرد.
_پس از خداوند بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن بسیار سخت و دشوار خواهد بود.
#سالروزشهادت🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#سیره_شهدا 🌱
در زمانی که چروک بودن لباسها و نامرتب بودن موها نشانه بیاعتنایی به ظواهر دنیا بود، حمید خیلی خوشگل و تمیز بود. پوتین هایش واکس زده و موهایش مرتب و شانه کرده بود. به چشمم خوشگلترین پاسدار روی زمین میآمد.
🌷روح و جسمش تمیز بود. وقتی میخواست برود بیرون، میایستاد جلوی آینه و با موهایش ور میرفت. به شوخی میگفتم: «ول کن حمید! خودت را زحمت نده، پسندیدهام رفته.» میگفت: «فرقی نمیکند، آدم باید مرتب باشد.»
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت #همسرشهید
#سالروزشهادت🕊🥀
#شهیدحمیدباکری
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
🌷🕊#شهیدانه
#شهیدحمیدباکری در آخرین عملیاتش به نیروهایش گفت:
این مأموریت که قرار است انجام دهیم
نامش شهادت است ..
کسی که عاشق شهادت نیست
با ما نیاید ..
بقای جامعه اسلامی ما
در سایه شهادت، ایثار،
تلاش و مقاومت شماست ...
#سالروز_شهادت 🕊🥀
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz