نِصفی از روز نداریم به خدا تابِ عطش؛
من بمیرم که سه روز آب نخوردی تو حسین!
#یاذبیح_العطشان 😭
.
قبول باشه روزه داری های همگی 🤲
🌤 غروب جمعه است
لحظات نزدیک به اذان و زمان رسیدن به دریای رحمت الهی؛
دعا برای فرج روزه دار واقعی عالم
حضرت بقیة الله علیه السلام
بزرگترین دعای مستجاب این لحظات مون باشه ان شاءالله 🤲
اللهم یا رب الحسین
بحق الحسین
اشف صدر الحسین
بظهورالحجه 🤲
.
Tahdir joze6.mp3
3.98M
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
✔️تحدیر جزء ششم قرآن کریم
🎙قاری: استاد معتز آقایی
💐⃟🌙#بهار_قرآن
🤍#با_خدا_همکلام_شویم 👌
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
#شهید_حجت_الله_رحیمی
لایق #شهادت که باشی
در سفر #راهیان_نور هم خدا شهادت نصیبت میکنه
او که در منش و خلق و خو شباهت زیادی به #شهید_همت داشت در بین دوستانش به همت نسل سوم معروف است.
روحش شاد🌷🌷
#ایام_شهادت
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤ @BandeParvaz
📌چهل و یک سال دلتنگی...
🔸چهل و یک سال! امروز از رفتنات چهل و یک سال گذشت! مثل برق گذشت، مثل باد گذشت، چهل و یک سال مثل یک لحظه گذشت!
🔹به اولین عکسی که با نبودن تو گرفتم نگاه میکنم، اولین عکس با عکس تو! همین دوهزار و صد و سی و نه هفته پیش بود، هیچ پیر نشدی پدر، تکان نخوردی!موهای من ولی سفید شدهاند، من پیر نشدم، ذوب شدهام!
▪️به اولین عکسی که توی آغوش غریبهها گرفتهام نگاه میکنم، همین چهاردههزار و نهصد و هفتاد و پنج روز پیش بود، همه دوستان تو بودند، من اما فقط تو را میشناختم.
▫️سر سفره محبت دیگران دنبال تو میگشتم و هیچکس در دنیا مثل تو نبود. از آن روز هیچ چیز تغییر نکرده، جز من که دیگر منتظر نیستم تو برگردی، حالا دیگر حتی منتظر محبت دیگران هم نیستم!
□دیشب مادر از اولین تب یتیم تو تعریف کرد، همین سیصد و پنجاه و نه هزار و چهارصد ساعت پیش بود، تو رفته بودی و یک زن دوتا بچه تب کردهاش را به دندان گرفته بود و تقلا میکرد، بعضی وقتها فکر میکنم کاش از آن شب پیرتر نمیشدم!
🔻میبینی آقای ابراهیم؟ من آمار دقیقهها و ثانیههاش را هم دارم! هرچند، همه میگویند مثل برق گذشت، مثل باد گذشت، بله، چهل و یک سال مثل یک لحظه گذشت، اما نگذشت! حتی اگر این چهل و یک سال هم گذشته باشد من از این چهل و یک سال بدون تو نمیگذرم!
🖋دلنوشته ی فرزند شهید همت
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#سالروز_شهادت
https://eitaa.com/BandeParvaz
.
#سالروز_شهادت 🕊🥀
🔹 با #بیت_المال میانه خوبی نداشت. نمی خواست زیر دِین مردم برود.
رفته بودم تدارکات تا یک سری وسایل برای سید حمید بگیرم.
🔹 مسئول تدارکات گفت: سید حمید چیزی از ما نمی گیرد. معمولا وسایلش را خودش از شهر تهیه می کند.
خیلی تعجب کردم... رفتم پیشش و گفتم: چرا این کار را می کنی؟
گفت: نمی توانم. می ترسم بروم زیر دین مردم.
🔹 اگر پولی هم از راه جبهبه دست می آورد، در راه خیر مصرفش می کرد.
مادرش می گفت: هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود، کرایه راه را هم خودمان به او می دادیم.
🔹سید حمید از جوانان شهر رفسنجان بود. از آنها كه دوست داشتند ديده شوند، لذا به هر كاري دست مي زد... اما روح پاك او آرام نمي شد. با شهادت برادرش وارد جمع نيروهاي انقلابي شد. او در آغازين روزهاي نبرد راهي جبهه ها شد. دانشگاه و معلمي را رها كرد و به صفوف مجاهدين پيوست.
🔹سيد حميد ميرافضلي همواره در جبهه ها با پاي برهنه بود. مي گفت: اين خاك حرمت دارد. جاي جاي اينجا به عطر خون شهدا متبرك است. براي همين به #سيد_پابرهنه مشهور شد.
🔹 او يكبار توانست همراه با كردهاي عراقي راهي #كربلا شود. سيد حميد در اواخر سال ۶۲ خبر از شهادت خودش داد. مژده وصل را از زبان مادرش حضرت زهرا(س) شنيده بود.
🔹سيد حميد در عملیات خیبر سوار بر موتور #حاج_همت بود كه يك گلوله خمپاره سفر آنها را به ملكوت آغاز كرد. بعد از شهادت، حضور سيد حميد بيش از قبل حس مي شود.
📔 کتاب پا برهنه، اثر گروه شهید هادی
#شهید_سید_حمید_میرافضلی
شادی روح مطهرشون صلوات 🌷
https://eitaa.com/BandeParvaz
.
#دلنوشته_رمضان
شش سفره از ضیافتت، جمع شد...
و تو همچنان، به سفره داری ات، مشغولی..
خسته نشدی...؟ خداااا
از بس آغوش گشودی.. و... من، رمیدم!!
از بس، بوسه بارانم کردی و.. من ساده از کنار بوسه های بی نظیرت رد شدم!!
از بس، سفره گستردی و... من به هنر رنگ رنگ تو، دل ندادم!!؟؟
خودم... از خودم خسته ام خدا....
از قلبی، که توان دریا شدن ندارد...
از بالهایی، که جان بال زدن ندارد...
از سجده هايي، که به درآغوش کشیدنت، ختم نمی شود...
شش سحر است که؛ زمین را برایم خلوت کرده ای...
تا من... دست در دست تو...
گوشه ای از آسمان را بگیرم و.. پرواز کنم..
اما.. سنگینی روح کوچکم.. چنان زمین گیرم کرده.. که حتی هوس پرواز هم، به سرم نمی افتد!!
چه کنم، محبوبم...؟؟
بی تو...همه آسمان هم، در یک شیشه دربسته، حبس می شود...
چه رسد به روح تنگ من.. که عمريست در چهارچوب بدنم، حبس شده است!!
امشب برای دریا شدنم...قنوت می گیرم..
برای رها شدنم از زنجیرهایی.. که پای دل مرا سخخخت بسته اند...
تو...؛تنها گشاینده گره های کور زمینی...
من جز تو... هیچ گره گشایی را نمي شناسم...
یک سوال... خدا ؛
امشب گره های کوری را که همه عمر، به پای قلبم زده ام...باز می کنی؟؟
.