#سهشنبههایجمکرانی
🌱سهشنبه های من و جمعه های تو باقی ست
نظر به گمشده ی در به در کنی بد نیست...
🌱برای دیدنتان سال ها سفر کردیم
برای دیدن ما هم سفر کنی بد نیست...
مهم و قابل توجه 📣 📣 📣
#مطالبهگری گسترده و فراگیرِ عفاف و حجاب
کمیسیون اصل نودمجلس، آقایان قوه قضائیه، درخواست محاکمه و مجازات مسئولین اتحادیه پوشاک، اتاق اصناف و وزارت صنعت معدن و تجارت (صمت) را بدلیل کم کاری، کوتاهی و ترک فعل قطعی و مسلم و تخلف از قانون مصوب سال ۶۸ درباره تولید، عرضه و فروش پوشاکی که عفت عمومی راجریحه دار میکند و کوتاهی نسبت به ۱۶ وظیفه مطرح در مصوبات ۴۲۷ و ۸۲۰ شورای عالی انقلاب فرهنگی را داریم.
✋هم وطنان عزیز!
از یک امضا دریغ نکنیم! #حیا، #عفت و #حجاب ، توصیه مؤکد شهیدان است🌷
📃نامه تنظیم شده برای رسیدگی و توجه به تولید پوشاک بانوان و جلوگیری از تولید مانتو های مبتذل و حریر و جلوباز والبسه و پوشاک نامتعارف👇
❌متاسفانه، امروزه شاهد پوشیدن مانتوهای جلوباز و حریر و آستینهای کوتاه یا حریر و شلوارهای کوتاه و پاره توسط بانوان و مردان کشورمان هستیم.
لطفاً جلوی تولیدکنندگان متخلف گرفته شود و فعالیت آنان متوقف شود‼️
از «سازمان تعزیرات حکومتی» خواستاریم که بر فعالیتهای تولیدکنندگان پوشاک بانوان نظارت کنند و فعالیت متخلفین، متوقف شود‼️
🍀 اگر حمایتها به تعداد پنجاه هزار ۵۰۰۰۰ برسد، این مسئله در صحن علنی #مجلس، مطرح و بررسی خواهد شد.
🧕ما دختران و بانوان عفیف، باصدایی بلند اعلام میکنیم که نسبت به پوشاک نامتعارف و تحمیلی به زنان توسط وزارت صمت و اتاق اصناف و صنف پوشاک سهل انگار و کم کار، اعتراض داریم✊
در مملکت اسلامی ، پیداکردن لباس مناسب سخت و گاهی دست نیافتنی شده است‼️
📣📣 #مطالبه جدی و قاطع داریم از :
👈نظارت و بازرسی شورای عالی انقلاب فرهنگی
👈کمیسیون اصل نود مجلس
👈حراست و بازرسی وزارت صمت و اتاق اصناف
👈دستگاه قضایی، سازمان بازرسی کل کشور
👈ستاد #امر_به_معروف و نهی از منکر
💚 آقا فرمودند : مشکلات فقط به دست مردم حل میشود❗️
✅پس بسم الله...یاران انقلابی، لطفا روی لینک ذیل بزنید و حمایت کنید👇
https://www.farsnews.ir/my/c/28168
#نشر_حداکثری
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💕💞💕💞💕💞💕
”بسماللهالرحمنالرحیم“
#رؤیـــــای_بیـــداری
#قسمت_اول
آشنایی در راه مدرسه
پانزده سال پیش بود. یک روز که پیاده از مدرسه به خانه میآمدم، از دور سربازی را دیدم قدبلند و لاغر که دم در خانۀ لیلاخانم ایستاده بود. عماد، پسر لیلاخانم هم بغلش بود. نشناختمش! خانۀ ما در شهر ادیمی بود، از توابع شهرستان زابل. ادیمی شهرک کوچکی بود و تقریباً همه همدیگر را میشناختند. چادر سیاهم را جلوتر کشیدم. کیفم را روی شانه جابهجا کردم. نزدیکتر که شدم، دیدم پسرعمویم، شوهر لیلاخانم، آنطرف ایستاده است. سلام کردم. یک لحظه نگاهم روی صورت سرباز جوان ثابت ماند. چهرۀ نورانی، ریش بلند و چشمهای نجیبی داشت.😇
یک ماه قبل، از طرف بسیج رفته بودم مشهد. خیلی از فضای معنوی مشهد خوشم آمده بود. دوست داشتم ساکن مشهد بشوم. از آقا امامرضا علیه السّلام خواستم پسری مؤمن، متدین و ولایتمدار که ساکن مشهد هم باشد نصیبم کند آن موقع شانزده سال بیشتر نداشتم. از همان روزی که دعا کرده بودم چنان به آقا اعتقاد داشتم که هر لحظه منتظر بودم با خودم گفتم نکند این مرد جوان را آقا برای من فرستاده است!☺️
سرم را انداختم پایین و با قدمهای بلند، خودم را به خانه رساندم. در حیاط بسته بود. از روی پرچینها وارد باغ شدم. پدرم دورتادور خانهمان را درخت کاشته بود. زیر سایۀ درختی نشستم. نمیتوانستم دربارۀ جوانی که دیده بودم با کسی حرف بزنم. انگار او همان شاهزادۀ رؤیاهایم بود که با اسب سفید آمده بود☺️ همان مشخصاتی را داشت که به امام رضا علیه السّلام داده بودم؛ ریش بلند، یقه بسته و نگاهی که هنگام برخورد با نامحرم به زمین میدوخت. مادرم که
داشت برای مرغها دان میریخت با دیدن من پرسید: «زینب چرا اونجا نشستی؟ پاشو بیا تو. ناهار حاضره!» چادرم را تکاندم و رفتم خانه ، شب تلویزیون تماشا میکردیم که صدای در آمد. معمولاً کسی در نمیزد. چون این خانه باغ را پدرم تازه ساخته بود و هنوز فرصت نکرده بود که دیوارهای دور ساختمان را بالا ببرد، آشناها از روی پرچینها وارد باغ میشدند، یک راست میآمدند پشت در هال، بعد در میزدند.
دوباره صدای در آمد. برادرهایم نبودند، مادرم هم رفته بود روضه. من بودم با خواهر بزرگترم و خانم برادرم. به هم نگاه کردیم.😊
گفتم: «یکی در رو باز کنه!»
خواهرم گفت: «من که نمیرم!»
خانم برادرم گفت: «حتماً غریبه است که در میزنه!»
تکرار کردم:...غریبه🤔
🔺به روایت همسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
💕💞💕💞💕💞💕
💞
💕
#رؤیـــای_بیـــداری
#قسمت_دوم
با عجله دنبال چادر گشتم، چادر رنگی پیدا نمیکردم. چادر عروسی خانم برادرم را از لای سجاده کشیدم
خانم برادرم گفت : زینب ! چادر سفید سرت کردی ، حواست باشه کی پشت دره! و چشمکی پراند😉
در را باز کردم پسرعمویم بود همراه همان آقایی که صبح دیده بودم. سلام کردم ، پسرعمویم گفت: «معرفی میکنم، ایشون آقامصطفی عارفی، برادر لیلا خانم هستن.»
گفتم: «خوش آمدین!»
پسرعمویم گفت: «عمو خونه است؟ اومدیم احوالشون رو بپرسیم.»
گفتم: «بله هستن. بفرمایید داخل.»
حدس میزدم برادر لیلاخانم باشد و حالا مطمئن شده بودم لیلاخانم یک برادر بیشتر نداشت. اگر هم تا آن موقع به زابل آمده بود ، من او را ندیده بودم. نمیدانستم قدمهایم را کند بردارم یا تند. با هم به در هال رسیدیم. بعد از کمی تعارف، اول من وارد شدم و آنها بعد از گفتن یاالله یاالله وارد شدند. پدرم بلند شد با آنها دست داد و گفت:
«بَهبَه! بوی مشهد اومد. خوش اومدی آقامصطفی. خانواده خوبن؟»
آقامصطفی گفت: «سلام رسوندن خدمتتون.»
من و خواهرم، ربابه، آمده بودیم توی آشپزخانه. پرسیدم: «کی چایی ببره؟»
ربابه گفت: «من که نمیبرم!»
جلو آینه روسریام مرتب کردم. خواهرم گفت: «چقدر چادر سفید بهت میاد!»
لبخندی زدم ☺️و سینی چای را برداشتم. چایها را گرداندم و نشستم کنار خانم برادرم. پسرعمویم آهسته با آقامصطفی صحبت میکرد. متوجه شدم به من اشاره میکند. آقامصطفی یک لحظه سرش را بالا گرفت، نگاهم کرد و دوباره به زمین چشم دوخت. آن شب سر نماز خیلی دعا کردم.
به امام رضا علیه السلام گفتم: «امام رضا! آقامصطفی مشهدیه. اگه دعایی که کردم فراموشتون شده، یادآوری میکنم!»
صبحروز بعد پدرم گفت: «زینب بیا کارت دارم.» ساکت و منتظر نشستم. پدرم گفت: «یک موردی هست، مامانت خیلی خوشش اومده. ما هم بهش جواب مثبت دادیم ، در واقع بله رو گفتیم.»
حس کردم گونههایم داغ شد.
پرسیدم: «کی هست؟»
پدرم گفت: «پسر حاجمحمود! خونه داره، ماشین داره، کارمنده.»
بلند شدم، از اینکه حدسم غلط از آب درآمده بود، حالم دگرگون شد. گفتم: «من نمیخوامش، به هیچ عنوان شماها برای من تصمیم نگیرین. من خودم باید تصمیم بگیرم. یک وقت کسی رو انتخاب نکنین که من پایسفرۀعقدبشین نیستم!»
مادرم گفت: «از کی تا حالا ما همچین حرفهایی میشنویم؟ پنج تا دختر شوهر دادیم یک کلام حرفی نزدن گفتم : من حرف می زنم ، پای سرنوشتم درمیونه.
🔺به روایت همسرشهید
خانوم زهرا عارفی
🌷#شهید_مدافعحرم_مصطفی_عارفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲استوری
💚 بھ ڪرب و بلای تو محتاجم🌱
◼#ڪربلایی_حسین_طاهریی🎙
ݥــــَـــجݩــۅݩ أݪـځـــــُـــښینٍْ؏ 1.mp3
5.04M
💚 بھ ڪرب و بلای تو محتاجم🌱
◼#ڪربلایی_حسین_طاهریی🎙
🔴 بیتابی و #عصبانیت در کودکان
♻ کودکی که دچار #بیقراری_شبانگاه و غلتیدن در بستر هست، #کماشتهاست، ترشیها را دوست دارد و از شیرینی و چربی متنفر است، دچار #غلبه_صفراست.
✅ برای درمان باید غذاهای گسمزه، آب انار و ترشیجات دیگر به او داد.
✅ اما اگر کودک عصبی، #کمخواب و #بیخواب بود، ناخن میجوید، جیغ میکشید یا حتی خودزنی میکرد، دلیل آن #ضعف و #غلبهی_سردی است.
✅ برای درمان باید پسته، گردو و مخصوصا بادام، فسنجان و سوپ گندم بخورد.
ضمن آنکه دمنوش #اسطوخدوس و #عطر_گرم شبانگاه بسیار کمککننده خواهد بود.
🌺🍃استاد عیسی آبادی_قم