🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت نوزدهم
حدودای ساعت ۹ رسیدم شلمچه
از ماشین پیاده شدیم
نمیدونستم اینجا کجاست
از ماشین پیاده شدیم
نرگس یه چادر گذاشت روی سرم
برگشتم نگاهش کردم
نرگس: عزیز دلم ،این خاک حرمت داره ،قشنگ نیست بدون چادر بریم مهمونی...
( چیزی نگفتم و حرکت کردیم )
به ورودی که رسیدیم دیدم آقا رضا و اقا مرتضی حتی نرگسم کفشاشونو درآوردن
علتشو نمیدونستم ولی منم با دیدن این صحنه ها کفشمو درآوردم...
چشمم به گنبد فیروزه ای افتاد دلم لرزید...
به نرگس نگاه میکردم که در حال گریه کردن بود آقا رضا و آقا مرتضی از ما جلوتر بودن
شانه های لرزانشونو میشد دید...
مگه اینجا چه خبر بود؟
خبری که من ازش بی خبر بودم!
عده ای رو میدیدم که یه گوشه نشستن و با خودشون خلوت کردن و گریه میکردن
مادری دیدم که حتی توان حرکت نداشت ،روی صندلی اش نشسته بود و به گنبد فیروزه ای ،نگاه میکرد ،انگار یه عالم حرف واسه گفتن داشت
دورو برم تزیین شده بود از پرچم های مشکی و قرمز ،که روی هر کدامشان نام یا فاطمه زهرا(س) خود نمایی میکرد
آقا رضا و اقا مرتضی رو دیگه ندیدم ،نرگس گفته بود رفتن داخل چادرا کاری دارن
نرگس حرکت میکرد و من پشت سرش میرفتم
چشمم به گروهی افتاد که یه اقایی داشت برای افراد توضیح میداد
از نرگس جدا شدم و رفتم سمت جمعیت
همراه جمعیت حرکت کردیم
رسیدیم به یه سه راهی
که اون اقا گفت اسم اینجا سه راهی شهادته
میگفت خیلی ها اینجا شهید شدن
حالا فهمیده بودم که چرا کفشامونو از پاهامون درآوردیم
به خاطر حرمت این شهدا بود
اینقدر سوال در ذهنم بود که جوابشونو کم کم داشتم میگرفتم
یه دفعه چشمم به چند تا آقای مسن افتاد
که سجده به خاک کردن و از بی وفایی هاشون صحبت میکردن که از قافله جا موندن
چقدر من راه و اشتباه رفتم
در دل این خاک چه جوانانی با هزاران امید و آرزو نهفته است
تو فکرو خیال خودم بودم که خودمو در میان جمعیتی جلوی درب سبز رنگ دیدم
حس عجیبی داشتم ،یک دفعه در میان این همه صداها بغضم شکست
نمیدانستم چه بخواهم از شهدا
فقط تنها چیزی که میخواستم این بود که منو ببخشن
ببخشن که از آرزوهاشون گذشتن تا من بتونم راحت زندگی کنم
ببخشن که جواب این محبتهاشونو بد دادم
از جمعیت بیرون آمدم و رفتم در کنار کاروان
با شنیدن سخنان اون آقا ،بند بند دلم به لرزه افتاد
میگفت اینجا قبر مطهر ۸ شهیده
که کامل نبودن ،قطعه هایی از سرو دست و پا جمع آوری شده وبه خاک سپردن که شدن شهدای گمنام
پاهام به لرزه افتاد و زانوهام شل شد و نشستم
سرمو گذاشتم روی خاک و گریه میکردم
نمیدونم به کدامین کار خوبم
مستحق دیدارتون بودم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗تسبیح فیروزه ای💗
پارت بیستم
بعد از مدتی نرگس اومد سمتم
نرگس : کجایی رها، من که نصف عمر شدم
با دیدن نرگس خودمو به آغوشش انداختم و یه دل سیر گریه کردم
نرگسم شنوای خیلی خوبی بود برای حرفای دلم
حرفایی که جگرم را سورخ کرده بود
چند روزی در شلمچه بودیم
دل کندن از شهدا خیلی سخت بود
اولین نمازمو در اونجا خوندم
از شهدا خواستم که کمکم کنن ،کمکم کنن این موهبتی که نصیبم شده ،به این راحتی از دست ندم
نرگسم چادرشو به من هدیه داد
چقدر حس قشنگی داشتم
بلاخره روز وداع رسید ،خیلی سخت بود
سوار ماشین شدیم و من چشم دوخته بودم به گنبد فیروزه ای ،نمیدونستم بازم میام اینجا یا نه
توی راه همه ساکت بودن ،انگار فقط من نبودم که حالم خراب بود
انگار این حال خراب مصری بود
انگار هرکسی بیاد پا بزاره روی این خاک دل جدا شدن نداره
نرگس: داداش رضا ،آدرسی که رها داده رو بگیر ببین کجاست دقیقن
آقا رضا: چشم
- نمیخواد ،دیگه نمیخوام برم
نرگس : یعنی چی؟ - میخوام برگردم خونه
نرگس: میدونی الان چی در انتظارته؟
- میدونم ،توکل کردم به خدا، هرچی اون صلاح بدونه منم مطیع دستورشم ،میدونم بد بنده اشو نمیخواد ( نرگس بغلم کرد): الهی قربون اون دلت بشم ،تصمیم خوبی گرفتی
رسیدیم تهران ،آقا مرتضی رو رسوندیم خونشون
بعد هم رفتیم سمت خونه ما
- ببخشید آقا رضا ،همینجا نگه دارین
نرگس: خونتون اینجاست؟
- اره
نرگس: واایی چه خونه خوشگلی دارین ،باید چند روز بیام مهمونت بشم
- خیلی خوشحالم میشم ، نرگس جون به عزیز جون خیلی سلام برسون ،اگه زنده موندم حتمن میام بهت سر میزنم
نرگس: این حرفا چیه میزنی ،انشاءالله که هیچ اتفاق بدی نمی افته
- انشاءالله ،فعلن خدانگهدار( از ماشین پیاده شدم رفتم سمت دروازه ، که اقا رضا پیاده شد)
آقا رضا: ببخشید رها خانم، اگه کمکی خواستین حتمن خبرمون کنین
- من به اندازه کافی مدیون شما و خانواده تون شدم ،بازم خیلی ممنون که اینو گفتین
آقا رضا: نه بابا این چه حرفیه ،فعلن یاعلی
- به سلامت
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
فرصت زندگی کم است!
بزرگوارتر از آن باش که برنجی،
و نجیبتر از آن باش که برنجانی!
زندگی زیباست...
#انگیزشی
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
بچـهِمذهبیویتـرینِاسلـامه
چـهخـوششبیـادچـهنیـاد☺️
شـایدبـایـهرفتـارییکـیروعـاشقاسـلامکنیـم . . .
وشـایدبـایـهرفتـارییکـیکلـاًبگـه
مـنازمـذهبیهـابـدم
میـاد . . .
+خلـاصهحـواستـونبـاشه. . .
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
🌿•••
من دل خوشم که
تو خدا؎
بـدان هم هستے:))💔
[←خداےمهࢪبونم💗
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
هر گاه نشاط حاضر نبود،
ایمان غایب است!
نشاط در سختی ها
و لبخند صمیمانه در اندوه،
یعنی اوجِ آغـوش خـدا :)♥️
#استادپناهیان🪴
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
#از_لاک_جیغ_تاخدا✨
@banomahtab
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━