eitaa logo
بانوی پیشرو
266 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
530 ویدیو
73 فایل
باشگاه روایت فعالیت های زنانه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 قیام زنان برای جهاد تبیین، مؤثرتر از قیام مردان است. 🆔️ ارسال گزارش و روایت @banoooy_pishro
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 *روایت مشهد* بخش سی‌وسوم ساعت ۴:۳۰ صبح از بجنورد راه افتادیم به سمت مشهد، برای تشییع پیکر آیت الله رئیسی. جاده مشهد پر از ماشین هایی با پلاک های متفاوت بود. پلاک شهرها را نمی دانستم، کنجکاوی کردم، برای همین پدرم هر ماشینی را که بین مسیر می‌دید می‌گفت: فاطمه جان این ماشین فلان شهره، اون مال تهرانه،این گرگانه، این یکی فک کنم سمنان باشه و همین طور صبورانه برایم می گفت. میگفت: ۹۰ درصد این خودروهای شخصی یا اتوبوس ها برای تشییع پیکر آیت الله رئیسی به مشهد میرن. نزدیک های مشهد که رسیدیم، ترافیک تقریبا سنگین بود، پدرم به واسطه شغلش آدم حسابگریست، گفت: سیده فاطمه با این ترافیکی که الان میبینم، مطمئن باش برای تشییع جنازه شهدا، حداقل ۴، ۵ ملیون نفر آمدن!» ادامه دارد... سیده فاطمه دامن‌جان | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۰۶:۴۰ | ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 | روایت مردم ایران* @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: @banooye_pishro_nkh
📌 *روایت مشهد* بخش سوم امروز نماز صبح بیدارشدم ورود امروزم به دنیا با صدای اذان خیلی خوب بود اما دردی که حقیقت دارد، غم سنگین شهدای خدمت اولین چیزی که یادم آمد از دنیا مهیای حرکت شدم مادرم با چشمان گریان التماس دعا گفت و زمزمه کرد: «بگو زود بود رفتی سلام ما رو به امام هشتم برسون.» سر کوچه منتظر تاکسی آژانس شدم زود آمد انگار برنامه‌ریزی شده بود و می‌دانست زائر هستم، نشستم گفتم: «میدان امام رضا؟» پیرمرد تکیده‌ای بود، بی‌رمق نگاهم کرد شانه لباس مشکی‌اش را گرفت، به نشانه اینکه من هم عزادارم، گفت: «سید اولاد پیامبر رو از دست دادیم، حامی مردم بود...» کرایه را دادم به زحمت گرفت ارادت راننده به زائر حرم را حس کردم میدان امام رضای بجنورد پیاده شدم همکارم خانم نکویی‌مقدم منتظرم بود مادرش رو دیدم تسلیت گفتم. از لحظات ابتدایی خبر سانحه گفت: - شکه بودم گفتم یا علی ابن موسی دروغ باشه شبکه خبر رو گرفتم راست بود قرآن رو برداشتم برای سلامتیشون و آرامش خودم قرآن خوندم شب سحر نمیشد صبح که بیدار شدم نماز باز هم امید داشتم معجزه بشه، ساعت ۸ شد، دنیا به سرم شب شد، هق هق هق... ادامه دارد... سارا عصمتی پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 | روایت مردم ایران* @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 @banooye_pishro_nkh
📌 *روایت مشهد* بخش اول بالاخره بعد از هزاران راهِ رفته و نرفته قسمتم شد مراسم تشییع مشهد را شرکت کنم! راست می‌گویند که قدرتِ شهید رئیسی از رئیس جمهور رئیسی بیشتر است.. توسلی ساده به ایشان کلا دعوت نشده را مهمان ویژه کرده چه برسد به اینکه تلاش کنی و نشود! قرارمان میدانِ امام رضای‌بجنورد است همانجا که هرکسی تورا با کیف یا کوله ببیند یک زیارت قبول یا التماسِ دعا می‌گوید! برای من هم همین شد خانمِ مسنِ ابنبات فروشی تا چشمش به کیفم خورد با یک آه جان سوزی گفت: التماس دعا مادر سلامِ منِ پیرزن رو به حاج آقا برسون خدا رحمتش کنه.. گفتم: حتما حاج خانم،حتما!اصلا میرم مشهد که سلامِ یه خراسان رو به سید برسونم وظیفه ی رفتنِ من همینه .. سفر به سلامتی گفت و با چشمانش مرا بدرقه کرد ماشینی که منتظرش ایستاده بودم رسید رسما که حرکت کردیم داشتم به این موضوع فکر میکردم که : آقا سید شما چطور در قلب این مردم جا بازکرده ای؟ چطور با حسرت از،از دست رفتن شما یاد می‌کنند و چشمی نیست که اشکبار نباشد؟! فکر میکنم جواب سوال هایم را در مشهد بیابم میان خیل عظیمِ مردم که از جاده های شلوغ محورِ بجنورد_مشهد پیداست کاروان های خودرویی و هیئات که بسیج شده اند این خراسان را به قیام وادار کنند مردمی که بار بسته و نبسته به دل جاده زده اند و قرارشان نماز ظهر و عصر در مشهداست.. سه ساعتی تامشهد باقی مانده و من همچنان خودم را آماده ی رویایی میکنم ادامه دارد... فاطمه نیکویی‌مقدم | از پنج‌شنبه | ۳ خرداد ۱۴۰۳ | در مسیر ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 | روایت مردم ایران* @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و کانال را به دیگران معرفی کنید: 📎 @banooye_pishro_nkh
📌 *روضه‌های خانگی* حضور بانوان در بزنگاه‌ها همیشه پررنگ و توی چشم بوده؛ بالاخص بانوان خراسانی که با تشییع و عزاداری بر پیکر مطهر امام رضا علیه‌السلام در آخر صفر سال ۲۰۳ قمری، افتخار ابدی برای نهضت بانوان کسب کردند... حالا بعد از ۱۲۴۲ سال دوباره بانوان خراسانی در شهرستان بجنورد دور هم جمع شدند، تا اینبار برای خادمین امام رضا علیه‌السلام مراسم عزاداری برپا کنند... مراسم بزرگداشت شهدای خدمت در مصلی بجنورد برگزار شد. در همین حین صحبت‌ها به گوش می‌خورد که مردم راجع به رفتن به مشهد و حضور در تشییع پیکر شهدای خدمت حرف میزنند. سخنرانی تمام شد، مداح شروع به مداحی کرد و روضه خواند و حسابی با نوای گرمش قلب و روح مستمعین رو مصفّا کرد... بعد از مراسم از مداح مراسم پرسیدم: «شما ان‌شاءالله فردا برای تشییع پیکر شهدا مشهد میرین؟!» گفت: «نه!» متعجب شدم چون روز تشییع تعطیل بود! گفتم: «فردا که پنجشنبه‌اس و تعطیله!» گفت: «خیلی دوست دارم برای تشییع برم مشهد ولی مردم دارن برای شهدای خدمت تو خونه‌ هاشون روضه میگیرن، وجدانم قبول نمی‌کنه برم مشهد، و اینجا نباشم، جهاد تبیین من در روضه‌های خونگیه، نه در تشییع پیکر شهدا، ان شاءالله بعدا برای زیارت شهید جمهور راهی مشهد می‌شم...» علی مینایی چهارشنبه | ۲ خرداد ۱۴۰۳ | ساعت ۱۸:۳۰ | مصلی امام خمینی ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 | روایت مردم ایران* @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: @banooye_pishro_nkh
📌 بازیگر نقش امام علی من از سریال امام علی (ع) خیلی می‌ترسیدم! دیدن فضای تاریک فیلم و گریم‌ها در سن حدود هفت یا هشت سالگی برایم سنگین بود علاوه بر آن اصلا دوست نداشتم امام علی آخر فیلم شهید بشوند. وقتی بین مرغابی‌های سفید قدم برمی‌داشتند دلم ریش می‌شد و می‌خواستم چنگ بیندازم به تلویزیون صنام مدل  ۲۱ اینچمان و خودم را پرت بکنم جلوی پایشان و بگویم نه! نباید بروید مسجد برایتان نقشه‌ها کشیده‌اند. اوایلش فکر می‌کردم آقای ارجمند که نقش مالک اشتر  را بازی می‌کردند همان امام علی هستند دو سه سال بعد که بزرگتر شدم در بازپخش‌ها شیر فهمم شد که فیلم‌ها حق نشان دادن ائمه معصومین را ندارند. تا سال‌ها بدنبال تصور چهره‌ی مردی در ذهنم می‌گشتم که عادل است، پناه بچه شیعه‌های مظلوم است و شجاع است خیلی شجاع. چند ساله بودم؟ این را درست یادم نیست، اما مطمئنم سال‌های راهنماییم بود که تصویرتان را در تلویزیون دیدم. رهبر حزب الله لبنان، رهبر حزب الله لبنان بودن یعنی چه؟ این را پرسیدم. گفتند که در لبنان شعیانی هستند که علم حق خواهی در برابر اسرائیل را برافراشته‌اند و دفاع از فلسطین و جهان اسلام یکی از آرمان‌هایشان است. از شما چه پنهان یکی از فانتزی‌هایم همیشه این بود که بروم برای ادامه‌ی زندگی‌ام لبنان دلم می‌خواست همانجا بمانم بعد یک روز یک سرباز اسرائیلی محکم با لگد درب کوچک فلزی خانه‌یمان را که رویش دوتا گل رز بزرگ حک شده بود، از جا می‌کند و می‌آمد با قندان اسلحه‌اش یکی محکم میکوبید توی صورتم و همین که پرت می‌شدم کف حیاط کوچک خانه یک مشت خاک می‌ریختم توی صورتش تف می‌انداختم روی چکمه‌اش و همینطور که رد خون از گوشه‌ی دهانم جاری بود می‌گفتم عاقبت یک روز نابودتان می‌کنیم این وعده‌ی الهی است، حق است. بعد با گلوله‌ی سرباز شهید می‌شدم و روی تابوتم از این پرچم‌های زرد حزب الله که آرم تفنگ سبز و الله دارند می‌انداختند. فانتزی است دیگر! آرزو است دیگر، بر من جوان که عیب نیست. دوست داشتم به دست شما دفن بشوم سید، یا لااقل بیایید یک نماز میت هول هولکی بر جنازه‌ام بخوانید و بروید. اولین بار که تصویر و شمایلتان را دیدم، که وصف مبارزاتتان را شنیدم بشکن زدم و گفتم بازیگر نقش امام علی (ع) را پیدا کردم. باید بدهند سید حسن نقششان را بازی بکند، چه کسی بهتر از ایشان؟ حالا تو در کجای جهان هستی سید؟ حدیثه محمدی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | ساعت ۱۲:۴۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: https://eitaa.com/banooye_pishro_nkh
📌 *تولد برادرزاده‌ام بود...* تولد برادرزاده‌ام بود و بعد شهادت سیدحسن نصرالله حال دل‌مان خوب نبود، ما علمدارمان را از دست داده بودیم و در بهت و حیرت بودیم، ما بودیم و هزارتا ای کاش و اگرها... ما بودیم و فکر و خیال اینکه انتقام اسماعیل هنیه چی شد؟ اگه لحظه‌ها را از دست نمی‌دادیم، این اتفاق‌ها ممکن بود نمی‌افتاد... که برادرزاده پنج ساله‌ام با موهای خرگوشی‌اش آمد بالا گفت: عمه جون تولد منه، همه اومدن تو نمیای؟ برای بزرگترها بهانه بیاورم برای دختربچه پنج ساله چه بهانه‌ای می‌شود آورد؟ به خاطر دل کوچیکش رفتم طبقه پایین، هیچ‌ذوق و شوقی مرحم دل ما نبود. بزرگترها دو به دو داشتن از شهادت سید صحبت می‌کردند، غروب سه‌شنبه بود و من هم سرگرم گوشی که گوشی‌ام زنگ خورد، پشت گوشی صدای همسرم بود که می‌گفت: زدن زدن، و من خوب می‌دانستم کدام زدن تست که صدای همسرم را به این هیجان رسانده، بی‌اختیار بین مهمان‌ها فریاد زدم: زدن! زدن! مهمان‌ها همه خوشحال شدند، صلوات فرستادند، دست زدند، شبکه خبر را گرفتیم، دیدیم: انگار تاریخ سال‌ها منتظر مخابره این تصاویر بود... دو ساعتی چشم‌مان به صفحه جادویی بود قلب‌مون از خبر حماسی و غرور آفرین به شماره افتاده بود، تا اینکه پیامکی آمد که تجمع مردم بجنورد ساعت ۱۰ شب میدان شهید. دخترهای نوجوان خانه، یک‌جا بند نبودند و می‌خواستند هرچه زودتر برسند به میدان شهید. سریع حاضر شدم و سوئیچ ماشین را برداشتم؛ گفتم: هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله!... بچه‌ها از ذوق دویدند، جیغ زدند و چشم بهم زدنی داخل ماشین حاضر شدند، خیابان‌های اطراف میدان شهید را بسته بودند و برای ما فرصت مغتنمی بود تا با صدای بلند نماهنگ جدید ابوذر روحی با موضوع موشک‌ها و حزب الله از ماشین پخش می‌کردیم و کل شهر را با هیجان و شادی وصف ناپذیرش زیر پا گذاشتیم. ما در میان انبوه ماشین‌های شهر، مثل قطره‌ای از دریا بودیم که به رود خیابان‌ها جاری می‌شدیم و شادی ملت‌های آزاده جهان را بین مردم شهر تقسیم می‌کردیم. سارا رحیمی پنج‌شنبه | ۱۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ *🇮🇷 | روایت مردم ایران* @ravina_ir ایتا|اینستاگرام|ویراستی ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎@banooye_pishro_nkh