🍂🍂🍂🍂🌼🌼🌼🍂🍂🌼 زندگی ثریا...

اگر فردا روز آذر منم یاد گرفت و رفت از یکی مثل رضا حامله شد من چیکار کنم ؟ مامان گفت بچه س..قط شده؟ عمه گفت بچه سق..ط شده و بهار ناقص شده ، از صبح خ..‌‌ونریزی داشته و ناصر درو روش قفل کرده و گفته حق ندارین بهش آب بدین تا بیفته بمیره . مامان گفت بچه از کیه؟ عمه یه نگاه معنا داری به من انداخت و گفت خدا عالمه ، ولی دیگه نمیتونیم بین مردم بگردیم و سرمونو بالا بگیریم . خدا لعنتش کنه این دختره رو که به خاطر خودش آبروی دخترای ما رو هم به حراج گذاشته .صدای سهراب اومد که گفت چی دارین میگین بین خودتون ؟ مامان گفت هیچی چیزی نشده . رفتم کنار سهراب نشستم و گفتم دیدی گفتم این بهار دنبال میگرده شوهر منو از راه بدر کنه ، بچه داشته و سق ط شده و الان ابروش تو کل شهر رفته . سهراب با تعجب گفت بچه داشته ؟ یه ساله شوهرش گذاشته و رفته چه جوری حامله شده؟هنوز خواستم جواب سهراب بدم که صدای مامان از آشپزخونه اومد که گفت غلط زیادی کرده ، برو بگو زبونتو می‌چینم که لال بشی واسه یه عمر دختره پتیاره . سهراب گفت چیشده مامان؟ مامان اومد با اخم به من نگاه کرد و گفت خدا ذلیلت کنه که هر حرفی به اون زبون لال شدت میاد به این و اون میگی ، الان مهناز بین فامیل حرف انداخته که مهزاده گفته چشم شوهرم دنبال بهار بوده و شبا میرفته دنبالش . ماتم برده بود ، به فاصله دو روز بدترین خبرای زندگیمو داشتم می‌شنیدم ، گفتم بهار دروغ میگه شوهر من اصلا با بهار کاری نداشته به خدا .مامان گفت مهزاده نکنه راستی راستی بین فرامرز و این دختره یه سر و سری بوده ؟گفتم چی میگی مامان ، فرامرز صبح می‌رفت سرکار بلافاصله ور دل خودم بود . سهراب گفت پس چرا اون شب زنگ زدی به بهار و اون حرفا رو زدی؟ دلم نمی‌خواست به زبون بیارم که این حرفو از فرامرز شنیدم با گریه گفتم به خدا همش چشمش دنبال شوهر من بود و براش قر و غمزه میومد و ناز میکرد .منم خواستم بهش تشر بزنم که اینجوری گفتم از کجا میدونستم این بهار حامله شده و افتاده دنبال کارای ح‌رومی ،عمه گفت بالاخره از من گفتن بود این مهناز الان دنباله گند دخترشو بندازه گردن یه نفر و تقصیر دختر خودشو کمتر کنه ، دیروز ناصر عربده میکشید برای نادر و رگ گردنش باد کرده بود که این ماجرا زیر سر دوماد توعه