🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
آقایون به دنبال همسری هستند که شخصیت زنانه اش شکل گرفته باشد، مهربان باشد، مرتبا داد نزند و از او ایراد نگیرد.
اکثر مردها در زندگی خود به دنبال "آرامش" هستند، می خواهند اوقات خوشی را داشته باشند و از زندگی لذت ببرند، بنابراین
خوش مشرب باشید، به سرعت عصبانی نشوید و داد و فریاد کردن را هم به کلی فراموش کن
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
هدایت شده از تبلیغات من
خانمایی که دنبال شیرینی های ریز و خوشگل عید هستن 🎂🍪🍰🧁🥧
بزن رو لینک
https://eitaa.com/joinchat/2858746306C4b02118fa8
🍃✨🍃✨🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
هرچه به همسرم محبت میکنم اثری ندارد!
➖ اگر یک فرانسوی قشنگترین حرفها را به زبان فرانسه به یک فارسی زبان بگوید، هیچ اثری نخواهد کرد...
➖ همین گونه است اگر یک زن قشنگترین حرفها را به زبان زنان به همسرش بگوید و یا مرد با توجه به نیاز خودش با همسرش سخن محبتآمیز بگوید، مطمئنا تاثیر نخواهد داشت.
➖ به همین جهت، از کسی که میگوید من به همسرم محبت کردم، ولی محبتم بی اثر بود، باید این سوال را پرسید که: «آیا شما بر اساس شخصیت خودت محبت کردی یا بر اساس شخصیت همسرت؟!»
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
📌 براي خوشبخت بودن در يك رابطه لازم است هر روز پيام مثبت دريافت كنيد.
بيان جملاتی نظير :
▪️دوستت دارم
▫️خريد يك هديه
▪️دلم برايت تنگ شده
▫️احساس خوبی به من ميدهی
میتواند عشق را شعلهور كند ...
👈 فراموش نكنيد مردان بيش از زنان به شنيدن اين مسايل نياز دارند...در ميان زوجهايي كه زنان به همسرشان ابراز احساس نمی كنند، ميزان طلاق 2 برابر است ...
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
#علت_رنجش
🔵من فکر میکنم آن چه موجب رنجش آدمها از یکدیگر میشود، این است که :
غالبا ما آدمها #توقع داریم طرف مقابلمان، به تمام وقایع دنیا از زاویهی دید ما نگاه کند!
در صورتی که درون هر آدمی، دنیای متفاوتی وجود دارد که با پذیرش این تفاوتها، روابط شکل مناسبتری خواهند داشت.
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
•| #حتما_بخونید
❣قلـــب انسان
❣همانند حوضی است ڪه چهار
❣جویبارهمیشه آبشان درآن می ریزند...
💠اگر آب چهار جـویبار پاڪ باشد،
💠قلب انسان را پاڪ و زلال میڪنند
💠اما اگر آب یڪی یا دو
💠تا یا چهارتاے این جویبارها
💠آلوده باشند قلب را هم آلوده میڪنند.
💌جویباراول: چشم است
💌جویبار دوم: گوش است
💌جویبار سوم: زبان است
💌جویبار چهارم: فڪرو ذهن
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
چشم از او،
جلوه از او،
ما چه حریفیم ای دل؟!
_شهریار
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
♦️در زندگی مشترک یک رابطهی
خوب اینجوری ساخته میشه :
🔹️با دید مثبت به مشکلات و ناراحتیها
نگاه کنید.
🔹نوع گفتار و رفتار خودتون رو در
جهت بهبود رابطه تغییر بدید و بهم
احترام بذارید.
🔹️روی لحن گفتار خودتون کار کنید.
🔹قهر نکنید اگه قهر کردید نذارید
طولانی بشه.
🔹️کمال گرا نباشید چون هیچکس کامل
کامل نیست پس تفاوت های همدیگرو
بپذیرد و باهم کنار بیاید.
🔹سعی کنین همدیگر را بهتر بشناسید.
🔹️درمورد نگرانی ها و موقعیت های
اضطراب آور با همدیگر صبحت کنید
و با همدیگر همدلی کنید.
🔹همدیگر را دوست داشته باشید
و برای همدیگر وقت بگذارید .
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
اینکار ممنوع است
💠 هیچگاه خواسته جدیدی را ناگهانی در جمع از شوهرتان نخواهید!
💠 چرا که ممکن است قبول نکند و شما خجالت بکشید و یا از روی اجبار بپذیرد ولی بعدا عامل مشاجره و دعوا و سردی رابطهتان شود.
💠 اگرخواسته جدیدی برایتان پیش آمد در خلوت و به دور از جمع مطرح کنید.
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
تخم مرغ
یک رنگ است ..!
اما
وقتی شکستیش
دو رنگ می شود ..!
پس انتظار نداشته باش ..
آدمی را
که شکستی ..!
با تو یک رنگ باشد...
#ظاهر
صحراهستم بهم پیام بده😉👇
@Saahraaaa
💕🍃@banooyekhooneh💕
یواشکی های زنونه😉😍
🍃🍃🌻🍃🍃 شهلا خانم میگه...
یه لحظه بعد مادرم گفت: بیا پسرم... اینم اره،
مجتبی اره رو گرفت، تشکر کرد و رفت...
.. دست و پاهام شل بود و از ترسی که تو دلم لونه کرده بود هنوز قلبم تند میزد...
مادرم عرق پیشونیشو پاک کرد و رنجور گفت: کاش حداقل یه پنکه دستی داشتیم... همین طور که داشت حرف میزد تو صورتم نگاه کرد و گفت: تو چته؟ حالت خوبه....؟
نمیدونستم چی بگم.. همین طوری گفتم کاش زودتر میرفتیم دکتر..
مادرم عصبی شد: خدا از عمو محمدت نگذره اگه اون نظر پدرتو عوض نمیکرد، تا الان رفته بودیم شهر.. پیش دکتر.
... نمیدونم چند روز بود که از خونه بیرون نرفته بودم، درست مثل آدمای زندانی با این تفاوت که میتونستم هر وقت بخوام بیام تو حیاط..
تو ایوون به آسمون که چند تا لکه ابر سیاه توش بود نگاه کردم، انگار دل آسمونم گرفته بود. اشکام روی گونم میچکید، دلم برای خودم میسوخت.. تو ده عروسی بود و امشب همه دعوت داشتن. اما من محکوم بودم که تو خونه زندانی باشم...
پدر و مادرم اصلا تمایل نداشتن که برن عروسی چون میدونستن که همه یه جور خاص بهشون نگاه میکنن و تا اونا رو ببینن شروع میکنن در گوشی با هم پچ پچ کردن... اما خب عروسی پسر عموی پدرم بود و عموش با ریش سفید چند بار اومد دنبالش و بلاخره راضیش کرد تا برن...
با اینکه میترسیدم اما به مادرم اطمینان دادم که در رو به روی کسی باز نمیکنم و راهیش کردم تا تو عروسی شرکت کنه..
صدای ساز و دهل به گوشم میرسید، اونجا رو تو ذهنم ترسیم میکردم.. نا خوداگاه یاد عروسی خودم افتادم... یاد اون شب سیاه و نکبت بار.. اون همه درد و رنج که تا قیامت همراهم شد...
هیچ وقت فکر نمیکردم تا چند ساعت دیگه چه بلایی قراره سرم بیاد...