eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
134 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.7هزار ویدیو
384 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باید ها و نباید های بحث سیاسی با اطرافیان
12.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرور سریع کارهای انجام شده در این ۲ سال توسط آقای رئیسی👆 🔍 هر خانه یک ستاد https://eitaa.com/joinchat/3963814005Cba64dac7ca
🔥 🎬 داخل کلاس شدم. سمیرا از دیدنم تعجب کرد.رفتم کنارش نشستم. سمیرا گفت:تو که نمی‌خواستی بیای ، همراه من رسیدی که!.... اومدم بهش بگم که اصلاً دست خودم نبود، یه نگاه به سلمانی کردم، دیدم دستش را آورده جلوی بینیش و سرش رابه حالت نه تکون میده .... هیسسس به سمیراگفتم:بعداً بهت میگم. اما من هیچ وسیله و حتی دفتری و...همرام نیاورده بودم. کلاس تموم شد. من اصلاً یادم رفته بود ، شاید بابا منتظرم باشه. اینقدر با ترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم. پا شدم که برم بیرون ، سلمانی صدام زد:خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم,نگران نباشید باباتون رفتن سرکارشون.....😳 دوباره گیج شدم. یعنی این کیه فرشته است؟ اجنه است؟روانشناسه که ذهن را می‌ خونه؟ این چیه و کیه؟؟؟ سمیرا گفت:توسالن منتظرت می‌مونم و رفت بیرون. استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت و خودشم نشست رو صندلی کناری و گفت:بیا بشین. راحت باش. ازمن نترس ، من آسیبی بهت نمی‌زنم. با ترس نشستم و منتظر شدم که صحبت کند سلمانی:وقتی باهات حرف می‌زنم به من نگاه کن! سرم را گرفتم بالا و نگاهش کردم. دوباره آتیش تو چشماش بود اما این‌بار نترسیدم. سلمانی گفت:یه چیزی داره منو اذیت می‌کنه باید اون از طرف تو باشه ، ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم . گفتم :چی؟؟ _ یه گردنبد عقیق که حکاکی شده ... وااای این را از کجا می‌دید ؟ آخه زیر مقنعه و چادرم بود!. 😳 درش آوردم و گفتم فقط و ان یکاده... بردم طرفش ، یه جوری خودش را کشید کنار که ترسیدم... گفت سریع بیاندازش بیرون... گفتم آیه‌ی قرآنه ... گفت:تو هنوز درک حقیقی از قرآن نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی . داد زد,زود بیاندازش.... به سرعت رفتم تو سالن گردنبند را دادم به سمیرا و بی‌اختیار برگشتم. سلمانی:حالا خوب شد . بیا جلو، نگاهم کن... رفتم نشستم سلمانی:هیچ می‌دونی چهره‌ی تو خیلی عرفانی هست؟ اینجا باشی ,ازبین میره,این چهره باید تو یک گروه عرفانی به کمال برسه... سلمانی حرف می‌زد و حرف می‌زد ، و من به شدت احساس خواب‌آلودگی می‌کردم. بعدها فهمیدم اون جلسه ,سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده، دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود ,برعکس فکر می‌کردم یه جورایی بهش وابسته شدم. همین‌جور که حرف می‌زد,دستش را گذاشت روی دستم ! من دختر معتقدی بودم و تا به حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود . اما تو اون حالت نه تنها دستم را عقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم می‌شد که برام خوشآیند بود!!! وقتی دید مخالفتی با کارش نکردم,دوتا دستم را گرفت تو مشتش و گفت :اگر ما باهم اینجوری گره بخوریم تمام دنیا مال ماست . ... ‎‌‌‌
😈 🎬 از جهان ماورای ماده سخن می‌گفت,من با این‌که هیچی از حرفاش نمی‌فهمیدم,اما همه‌ی گفته هاش را تأیید می‌کردم. بعد از ساعتی با صدای در که سمیرا بود,حرفاش را‌ تموم کرد و اجازه داد راهی خانه شوم. واین اول ماجرا بود.... سمیرا سوال پیچم کرد,استاد چکارت داشت,چرا اینقد طول کشید؟ چرا گردنبندت را دادی به من؟ و.... هر چی سمیرا پرسید جوابی نشنید ، چون من مثل آدم‌های مسخ شده به دقایقی قبل فکر می‌کردم,به اون گرمای لذت بخش,احساس می‌کردم,هنوز نرفته دلم برای سلمانی تنگ شده,دوست داشتم به یک بهانه ای دوباره برگردم و ببینمش! رسیدیم خانه. سمیرا با عصبانیت گفت:بفرمایید خانوووم,انگار شانس من لالمونی گرفتی والااا پیاده شدم بدون هیچ حرفی. صدا زد ، همااااا بیا بگیر گردنبندت ... برگشتم گردنبند را گرفتم و راهی خانه شدم مامان برگشته بود خانه. گفت :کجا بودی مادر؟ بابات صد بار بیشتر به گوشی من زنگ زد ,مثل اینکه تو گوشیت را جواب نمی‌دادی. بی حوصله گفتم:کلاس گیتار بودم,گوشیمم یادم رفته بود,بابا خودش منو رسوند... مامان از طرز جواب دادنم ,متعجب شد آخه من هیچ وقت اینجور با بی احترامی صحبت نمی‌کردم و بنا را گذاشت برخستگی‌م واقعاً چرا من اینجور شده بودم؟؟ یاد حرف سلمانی افتادم که میگفت:قرمز بهت میاد,همیشه قرمز بپوش... لبخندی رو لبام نشست. تو خونه کلا بی قرار بودم ,بااینکه یک روز هم از کلاس گیتارم نگذشته بود ولی به شدت دلم برای سلمانی تنگ شده بود, اصلاً سر در نمی‌آوردم ، من که به هیچ مردی رو نمی‌دادم و تمایلی نداشتم, این حس عشق شدید از کجا شکل گرفت... حتی تو دانشگاه هم اصلاً حواسم به درس نبود. هنوز یک روز دیگه باید سپری می‌شد تا دوباره ببینمش... دیگه طاقتم طاق شد ,شماره‌ی سلمانی را که در آخرین لحظات بهم داده بود ، ازجیب مانتوم درآوردم و گرفتم. تا زنگ خورد ، یکهو به خودم اومدم وگفتم وای خدا مرگم بده الان چه بهانه‌ای بیارم برای این تلفن؟! ..... گوشی رابرداشت,الو بفرمایید, من:س س س سلام استاد سلمانی:سلام هما، دیگه به من نگو استاد ، راحت باش بگو بیژن.... خوبی؟ چه خبرا؟ من:خوبم ,فقط فقط... بیژن:می‌دونم نمی‌خواد بگی ,منم خیلی دلم برات تنگ شده,میخوای بیا یه جا ببینمت؟ با این حرفش انگار دنیا را بهم داده بودند. گفتم:اگه بشه که خوب میشه بیژن:تانیم ساعت دیگه بیا جلو ساختمان کلاس ، باشه؟؟ من:چشم ,اومدم مامان و بابا هر دوشون سر کار بودند. یه زنگ زدم مامان,گفتم بیرون کار دارم. مامان هم کلی سفارش کرد که مراقب خودت باش و.... آژانس گرفتم سمت کلاس گیتار ... .. ‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌
6.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 📋 لذت سیلی خوردن در راه اهل بیت علیهم السلام 🎤 حجت الاسلام حامدکاشانی 🌷@Excerpt🌷
😈 🎬 رسیدم جلوی ساختمان سلمانی منتظرم بود . آومد جلو دستش را دراز کرد سمتم من که این کارها را حرام می‌دونستم ، بی اختیار دست دادم .... سلمانی اشاره کرد به ماشینش و گفت می‌خوام یک جای جالب ببرمت ,حاضری باهام بیای.. تو دلم گفتم:توبگو جهنم ,معلومه میام. نگاهم کرد و گفت فرض کن جهنم... وای من که چیزی نگفتم , باز ذهنم را خوند! داشتم متقاعد می‌شدم ,بیژن از عالم دیگه ای هست... سوار شدم، سلمانی نشست و شروع کرد به توضیح دادن:ببین هما جان, این‌جایی که می‌برمت یه جور کلاسه , یه جور آموزشه, اما مثل این کلاسای مادی و طبیعی نیست,خیلیا برای درمان دردهاشون میان اون‌جا,انواع دردها با فرادرمانی ,درمان میشه,خیلیا برای کنجکاوی میان و برخی هم برای پیوند خوردن به عرفان وجهان ماورای طبیعی,جهان کیهانی میان هرکس که ظرفیت روحی بالایی داشته باشه به مدارج عالی دست پیدا می‌کنه به طوری‌ که می‌تونه بیماری‌ها را شفا بده ,اصلا یه جور خارق العاده میشه... بیژن هی گفت و گفت... من تابه حال راجع به این‌جور کلاس‌ها چیزی نشنیده بودم, اما برام جالب بود, بیژن یک جوری حرف می‌زد که دوست داشتم زودتر برسیم خیلی دوست داشتم بتونم این مدارج را طی کنم....... و این اولین برخورد حضوری من با گروه به قول خودشون عرفان حلقه , یا بهتره بگم حلقه ی شیطان بود..... رسیدیم به محل مورد نظر داخل ساختمان شدیم. کلاس شروع شده بود. اوه اوه کلی جمعیت نشسته بود یه خانم محجبه هم داشت درس می‌داد. به استادهاشون میگفتن (مستر) ما که وارد شدیم ,خانمه اومد جلو مثل اینکه بیژن درجه‌اش از این خانمه بالاتر بود. مستر:سلام مسترسلمانی,خوبی استاد,به به می‌بینم شاگردجدید آوردین بیژن:سلام مستر ,ایشون شاگرد نیست ,هما جان ,عزیز منه, سرش را برد پایین تر و آهسته گفت ,قبلا هم اسکن شده.. چیزی از حرف‌هاش دستگیرم نشد مستر گفت:ان شاالله خوشبخت بشید با اون قبلیه که نشدید ان شاالله باهما جان خوشبختی را بچشی... این چی می‌گفت ,یعنی بیژن قبلا ازدواج کرده وجدا شده بود؟؟ رفتم نشستم,جوّ جلسه معنوی بود از کمال روح و رسیدن به خدا صحبت می‌کردند.... ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ 📝اگر امام زمان زنده است و بین ماست چرا ما درک و لمسش نمیکنیم؟؟ 💠استاد عالی
خاطره سردار احمد غلامپور از حاج قاسم سلیمانی و آزادسازی خرمشهر ✍در عملیات بیت المقدس حاج قاسم سلیمانی و یگانش تیپ ۴۱ ثارالله، روبروی لشکر ۵ عراق فشار زیادی را تحمل کردند و فداکارانه جنگیدند.‌ سالها گذشت. حاج قاسم مدتی قبل از شهادتش روزی به من گفت: "حاج احمد، یادت هست لشگر ۵ عراق در ازادسازی خرمشهر، چقدر جنگید و چه فشاری روی ما می آورد؟ هرگز فکر نمی کردیم روزی برسد که با عنایت خدا، فرمانده همان لشکر ۵ عراق، دوزانو مقابل ما بنشیند و کسب تکلیف کند. خدایا بزرگیت را شکر". واقعا عملیات بیت المقدس پر از درس است. در نیمه سال ۱۳۶۰ فرماندهان جنگ تغییر کردند. محسن رضایی و شهید صیاد، اداره جنگ را به عهده گرفتند. عملیات بیت المقدس از نظر نقش فرماندهی، خصوصا فرماندهی سپاه در چند موضوع شایسته بررسی است: ۱- انتخاب منطقه عملیات، ۲- استفاده صحیح از عنصر زمان، ۳- هنر تغییر در طرح ریزی حین‌ اجرا، ۴- توسعه سازمان رزم.
16.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌واقعا فیلم دیدنی !!! مقام معظم رهبری از دیدگاه دشمنانش مهرانگیز کار دوست و همکار فرح پهلوی مسعود بهنود خانوادگی نوکر درجه یک صهیونیسم مهاجرانی وزیر ارشاد خارجه نشین خاتمی نوری زاده نوکر درجه یک صهیونیست ها مهدی خلجی و هوشنگ اسدی روزنامه نگاران مخالف نظام ما
سوم خرداد یاد آور آزاد سازی خرمشهر از چنگ دژخیمان کفتار صفت بعثی توسط رزمندگان غیور اسلام است. اما حضرت امام خمینی(ره) فرمود خرمشهر را خدا آزاد کرد. بلی صدام و اربابانش چنان نقشه ای کشیده بودند که اگر لطف خدا نبود آزاد سازی آن غیر ممکن بود. پس باید فریاد الله اکبر سر دهیم و جهت سپاسگزار از آن خالق بی همتا سجده شکر به جای آوریم. سالروز پیروزی خرمشهر برهمه رزمندگان اسلام و امت اسلام گرامی باد.