فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی عجیب شهید اندرزگو از زبان همسرش
مولایم
از عاشورا
تا زمان آمدنتان
هر روز
روزهای مصیبت است ...
اسارت
رأسهای خونینِ بر نیزه
پاهای زخمی و آبله خورده
دلتنگیِ یتیمانِ بی پدر
دستهایِ بسته و پاهایِ در زنجیر
آوارگی و دربدری
و شادیِ هلهله بی امانِ حرامیان !!
مولای من حق دارید
که بجای اشک خون گریه کنید ...
▪️خدایا به یتیمی آل محمد
▫️به یتیمی ما خاتم عنایت فرما
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علت اصلی آمار بالای فوتی های کرونا
روضه رو که خوندم داشتم از
مسجد میرفتم بیرون، دیدم
پشت سرم راه افتاده و صدام
میکنه
+ حاج اقا...
_ جونم بابا جان ؟!
+ من خادم همین مسجدم؛ خونمون اون اتاقه که تو حیاط مسجده
(اشاره کرد به یه اتاق کنار حیاط مسجد)
_ بله در خدمتم! کمکی ازم بر میاد ؟
(اول فکر کردم کمک نقدی میخواد)
+ حاج اقا من خانومم زمین گیره نمیتونه بیاد بشینه تو مجلس روضه ؛ میشه تشریف بیارید یه چند خط براش روضه بخونید؟!
(نگار مغزم سوت کشید)
جلو جلو رفت، درو باز کرد و یه چادر کشید رو سر خانومش...
یه پیر زن رو ویلچر تو یه اطاق کوچیک
پیرزن تا منو دید گل از گلش شکفت
نمیتونست حرف بزنه ولی با چشماش کلی ازم استقبال کرد.
روضه رو شروع کردم دیدم انگار پیر زن داره جون میده، دلم نیمد بیشتر گریشو ببینم
خودمم حالم خراب شده بود و میخاستم داد بزنم
روضه رو تموم کردم گوشه چادرشو بوسیدم.
اومدم بیام بیرون....
دیدم پیرمرد پاکت گذاشت توجیبم؛
قبول نکردم زد زیرگریه
گفت اگه قبول نکنی شکایت میکنم به حضرت زهرا.
پاکتو داد گفت:
"کمه ولی امام حسین زیادش میکنه"
پشت فرمون از خود مسجد تا خونه گریه کردم
تا آخر عمر این دو تا ده هزار تومنی رو نگه می دارم _ و به خونواده و رفقام وصیت میکنم وقتی مُردم اینو بذارید تو قبرم...
چون پیرمرد بهم وعده داد امام حسین زیادش میکنه!
🔥ابوامیر
☀️#حدیث_روز☀️
امام حسین علیه السلام
شایسته شأن مؤمن نیست که ببیند کسی خدا را معصیت میکند، ولی به او اعتراض نکند.
کنزالعمال،ج۳
4_310226054725763529.mp3
2.35M
عزادار حقیقی (۱۱)
🎧 آنچه می شنوید؛
✍امروز چندباراین جمله روتکرارکردیم؟👇
خدالعنت کنه کسانی روکه درکشتن حسین، نقش داشتند.
🖤راستی؛
مطمئنیم خودمون،درزمره این لعن شدگان نیستیم؟
🍃درسهای قرآنی عاشورا
🍃قسمت شانزدهم
🍃صـبر، اخلاق رفتاری در برابر مشکلات و سختی ها
🍃در سخت ترین لحظات روز عاشورا و هنگام افتادن از اسب با آن هـمه جـراحات، این جملات از امام (علیه السلام) نقل شده اسـت 🍃صـبرا علی قـضائک یـا رب لااله إلا سـواک، یا غیاث المستغیثین.(مـقرم۳۵۷:۱۳۹۱ )
🍃پروردگارا بر قضای تو صبر می کنم. معبودی جز تو نیست ای فریادرس فریاد خواهان. فَاصْبِرْ کمـا صـَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل»احقاف/۳۵)
🍃پایدار بـاش، خـویشتندار بـاش، اسـتقامت داشـته باش، «وَ اسْتَقِمْ کمـا أُمـِرْتَ»
🍃استقامت کن چنانچه فرمان داده شده ای .(شوری /۱۵)در زیارت امام حسین (علیه السلام) آمده است «و لقد عجبت من صبرک ملائکه السّماوات»
(مجلسی،۹۸/۳۱۷:۱۳۵۱)
🍃از امام سجاد (علیه السلام) اسـت کـه هـر چه کار بر او پیچیده و سخت تر می شد، رنـگ چـهره اش درخـشیده تر و سـرتاسر وجـودش پر اطـمینان تر می گشت تا جایی که دشمن کینه توز با شگفتی بسیار او را قهرمانی خواند که در راه حق و عدالت هرگز به مرگ نمی اندیشد. طبرسی، ۳۵۰:۱۳۸۰
🍃سَلَامٌ عَلَیکمُ بِمَا صَبرَتمُ فَنِعْمَ عُقْبی الدَّار»(رعـد/۲۴ ) سلام و درود خداوند به شما بر آنچه که صبر کردید؛🍃 کلام ملائکه که اولوالالباب را به امنیت و سلامتی جاودانی و سرانجام نیک نوید می دهند، 🍃سرانجامی که هرگز دستخوش زشتی و مذّمت نگردد. طباطبایی، ۱۱/۴۷۵:۱۳۷۸
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت95
گاهی که دلم تنگ میشه، دوباره به پیام هاش نگاه می کنم می بینم اون موقع به من همه چیز روگفته! ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش رو نگرفتهم... از این واضح تر نمی تونست بنویسه!
+قبل از اینکه من شهید بشم خدا به تو صبر و تحمل میده.
+مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دسته یکی دیگه.
سفرم افتاده بود تو ایام محرم؛
خیلی سخت گذشت، از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا اینقدر امروز و فردا می کنه! از طرفی هم هیچ کدوم از مراسم اونجا به دلم نمی چسبید...
زمان خاصی داشت بیشتر از دو ساعت هم طول نمی کشید.
سال های قبل با محمد حسین محرم و صفر سرمون رو می گرفتی هیئت بود تَهِمون رو میگرفتی هیئت.
عربی نمیفهمیدم. دست و پا شکسته فرازهای معروف مقتل رو متوجه میشدم. افسوس می خوردم چرا تهران نموندم، ولی دلم رو صابون زدم برای ایام اربعین...
فکر میکردم هرچی اینجا به ظاهر کمتر گذرم می افته به هیئت و روضه، بجاش تو مسیر نجف تا کربلا جبران میشه.
قرار گذاشته بود از ماموریت که برگشت با هم بریم پیاده روی اربعین. یادم نمیره یکشنبه بود زنگ زد!
بهش گفتم:
- اگه قرار نیست بیای راست و پوست کنده بگو برمیگردم ایران.
گفت:
+نه هر طور شده تا یکشنبه هفته ی بعد خودمو میرسونم.
نمیدونم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز...
شنبه هفته بعد، چشمم به در و گوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود باورم نمیشد بد قولی کنه.
یک روز دیگه وقت داشت. ۲۸ روز به امید دیدنش تو غربت چشمم به در سفید شد...
#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت96
حاج آقا اومد. داخل اتاق راه می رفت.
تا نگاهش می کردم چشمش رو از من میدزدید. نشست روی مبل فشارش رو گرفت.. رفتارش طبیعی نبود.
حرف نمیزد دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد!
مونده بودم چه اتفاقی افتاده. قرآنِ روی عسلی رو برداشتم که حاج آقا یهو برگشت و گفت:
+پاشو جمع کن بریم دمشق.
مکث کرد و نفس به سختی از سینه اش بالا اومد.
خودش رو راحت کرد:
+ حسین زخمی شده.
یدفعه حاج خانم داد زد:
+ نه شهید شده به همه اول میگن زخمی شده.
سرم روی صفحه قرآن خشک شد.
داغ شدم لبم رو گاز گرفتم پلکم افتاد... انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید.
نمیدونستم قرآن رو ببندم یا سوره رو تموم کنم.
یک لحظه فکر کردم ممکنه شهید شده باشه!
سریع رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز...
نفسم بند اومده.
فکر میکردم زخم و زار شده و داره از بدنش خون میره.
تا به حال مجروح نشده بود که آمادگیاش رو داشته باشم.
نمی تونستم جلوی اشک هامو بگیرم. مستاصل شده بودم و فقط نماز می خوندم. حاج آقا گفت:
+ چمدونتو ببند.
اما نمیتونستم..
حس از دست و پام رفته بود.
خواهر کوچک محمدحسین وسایلم رو جمع کرد.
قرار بود ماشین بیاد دنبالمون. تو این فرصت تند تند نماز میخوندم.
داشتم فکر میکردم دیگه چه نمازی بخونم که حاج آقا گفت:
+ ماشین اومد...
به سختی لباسم رو پوشیدم.
توان بغل کردن امیرحسین رو نداشتم. یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین...