همهی اتفاقاتی که تجربه میکنیم در بسترِ
زمان معنا پیدا میکنند.
صبور باشیم و به جریان اتفاقات اعتماد کنیم.
درد عبور میکند و رد آن درد،
معناهایمان را تغییر میدهد...
「𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈•••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🌿💝@banovan_leyli
لیلیبانو 💝
درِ گوشیهای زنونه
همهی اتفاقاتی که تجربه میکنیم در بسترِ زمان معنا پیدا میکنند. صبور باشیم و به جریان اتفاقات اعتما
هر چه تبر زدی مرا
زخم نشد جوانه شد
❤️🩹🌱
❤️🔥چرا زنان نیاز به نوازش بعد از رابطه جنسی دارند؟
💗در حین ارگاسم، ماده شیمیایی قدرتمندی به نام اکسی توسین در مغز ترشح می شود که الهام بخش احساس صمیمیت و نزدیکی است. به همین خاطر است که اغلب این ماده را به نام «هورمون نوازش» می شناسند، چون اکسی توسین باعث می شود احساس کنید که شدیدا به همسرتان متصل شده اید.
💙البته تستوسترون خیلی زیادتری در مغز مردان وجود دارد که می تواند با بعضی از اثرات اکسی توسین مقابله کند، و همین نکته است که توضیح می دهد چرا مردان می توانند رابطه جنسی را بدون احساس صمیمیت انجام دهند، در حالی که خانم ها نمیتوانند این طور باشند.
💞وجود این هورمون نشان میدهد که چرا خانم ها نیاز به نوازش بعد از رابطه جنسی دارند، ولی در عوض مردان اغلب تمایل دارند که یک لیوان آب بخورند و بعد هم بخوابند.
لیلیباش💝
「𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈•••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🌿💝@banovan_leyli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیز خوبی زمان میبره
بذر هایی که کاشته میشه روز بعد
جوانه نمیزنه،ولی به این معنی
نیست که هیچوقت سبز نمیشه
صبور باش
🪴🌱
「𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈•••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🌿💝@banovan_leyli
سلام
یه خبر تووووووپ💣💣🔥🔥🔥
به زودی در این کانال داستان روایی واقعی به قلم خانم #م_خلیلی قرار میگیره🪐
جایی نرو همینجا باش😍
🪴
حدیث زندگی💝
رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله):
هرچه ایمان انسان کاملتر باشد، به همسرش بیشتر اظهار محبت مینماید.
مکارم الاخلاق فی حق الزوج به نقل از رساله امام سجاد(علیهالسلام)،شرح نراقی
「𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈•••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🌿💝@banovan_leyli
لیلیبانو 💝
درِ گوشیهای زنونه
سلام یه خبر تووووووپ💣💣🔥🔥🔥 به زودی در این کانال داستان روایی واقعی به قلم خانم #م_خلیلی قرار میگیر
الوعده وفا😍
بریم سراغ قسمت اول
یه داستان ساده و خاکی اما پرکشش
واقعی واقعی واقعی
بی کم و کاست🙃
☔️☔️☔️
🍂🍂
❤️🩹
داستان واقعی
#عشق_بارانخوردهی_منصور_۱
مهتاب افتاده بود کف اتاق. نشستم پای رمان الههی نستوه. ترانهی الههی ناز بنان را گذاشتم پخش شود.
دنبال ماه گشتم. گوشهی پنجره پیداش کردم. ابرها از جلوش رد میشدند. خرمن قشنگی زدهبود. بنان شروع کرد به خواندن: آه ... ای الههی ناز...
یادم افتاد به دوست قدیمیم. ربط قشنگی با این ترانه دارد...
دانشگاه میرفتم. زیاد میدیدمش. همکلاس نبودیم. روزهای اول کاری به هم نداشتیم. کمکم سلام و علیکی رد و بدل کردیم. بعدتر سر حرف بینمان باز شد.
یک روز به خودم آمدم دیدم هروقت دانشگاه هستم و او هست، باید وقتی بگذاریم و با هم حرف بزنیم. اسمش سمانه بود. خوشرو که چه عرض کنم، خندهرو بود. از آنها که فکر میکردی هیچ غمی به خودش ندیده...
یکی دو ماه گذشت. دیگر از هم شماره داشتیم. حتی گاهی به جایش تو تلفنخانهی دانشگاه مینشستم تا او به کلاسش برسد. باورم نمیشد شهریهی دانشگاه را خودش میداد. با همین کارهای دانشجویی. خواهرش هم اتفاقاً بود. او اما پولتوجیبیش را هم از باباش میگرفت. شهریه به کنار.
✍🏻 م خلیلی
کپی یا انتشار به هر شکل حرام🙏🏻
「𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈•••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🌿💝@banovan_leyli
همدلی یعنی خودتو به جای کس دیگه تصور کنی و طبق این فرض و برداشت به او بازخورد بدی، حمایتش کنی، دلداریاش بدی و با هم شاد یا غمگین باشید.
شاید فکر کنی بعد از سالها زندگی کردن با همسرت دیگه همدیگرو خوب میشناسید، اما این میتونه مانعی سر راه همدلی و همراهی شما تو رابطهتون باشه. برای اینکه دچار این اشتباه نشی، همدلی رو تمرین کن.
❤️سعی کن خودتو جای همسرت بذاری، چشمهات رو ببند، شخصیت اونو بگیر و خودتو تو موقعیتی که او درش هست تصور کن، سعی کن بفهمی چه احساسی داره. عقیده و نظر خودتو در مورد مسئلهای که پیش اومده فراموش کن، سعی کن هیجانات طرف مقابل رو درک کنی. این کار به شما اجازه میده همدلیت رو نشون بدی؛ این برای یه رابطهی سالم و شاد ضروریه.🍃
「𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈•••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🌿💝@banovan_leyli
لیلیبانو 💝
درِ گوشیهای زنونه
☔️☔️☔️ 🍂🍂 ❤️🩹 داستان واقعی #عشق_بارانخوردهی_منصور_۱ مهتاب افتاده بود کف اتاق. نشستم پای رمان ا
☔️☔️☔️
🍂🍂
❤️🩹
داستان واقعی
#عشق_بارانخوردهی_منصور_۲
دانشگاه ما دو تا در داشت. از در پشتی که وارد میشدیم، جلومان سرازیری بود. کلی پله را پایین میآمدیم. چپ و راستش، فضای سبز باصفایی داشت. جای دنجی برای نشستن بود. کلاس نداشتم. سمانه هلک و هلک از پلههای سنگی بالا آمد. عینک آفتابیش را برداشت. چشمهای خمارش خسته بود. نشستیم بر دل هم. آنقدر از این بر آن بر گفتیم تا رسیدیم به تصمیمات آینده. کلهمان باد داشت. جفتمان میخواستیم درس را تمام کنیم. برویم سر کار و خاک تو گورمان نکنند مستقل زندگی کنیم.
گفتیم خب، چه بهتر که یک خانه بگیریم تا تنها نباشیم. حالا که مثلا رفیق فاب هم شدهایم...
گفت: ببین! سرکارم نذاری! نیای بگی دلم رفت و از این حرفا. بری نامزد کنی. شوَور کنی.
خمیازه کشیدم: نه بابا! خیالت تخت. من شوهربکن نیستم.
پوزخند زد: معلوم میشه.
_خودت نزنی زیر حرفت؟
لب پایینی را دندان گرفت. سر بالا انداخت. نه کشداری گفت.
نگاهش رفتهبود دورها. حالت چشمهاش جوری بود. دلم را مچاله کرد. اولین بار بود تو چشمهاش اشک دیدم. خودش را جمع و جور کرد. لبخند زد.
شیک و مجلسی رفت تو قالب یک آدم شاد!
✍🏻 م خلیلی
کپی یا انتشار به هر شکل حرام🙏🏻
「𝓵𝓪𝓵𝔂𝓑𝓪𝓷𝓸 ❥︎❈•••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🌿💝@banovan_leyli