#قسمت_۱۴
#قبله_من
#بخش_2
دودستم رازیر چانه ام میگذارم و میگویم: بعله! بفرما!
مادرم دور لبش را بادستمال تمیز میکند و بی مقدمه میگوید: حسام باخاله فریبا حرف زده گفته بریم خواستگاری محیا!
دهانم باز می شود.
_ چیکاکرده؟!
_ هیچی! سرش خورده به یجا گفته میخوام بریم خواستگاری !!
به پشتی صندلی تکیه میدهم
_ اونوخ خاله فریبام خوشال شده زنگ زده به شما ؛ آره؟
_ باهوش شدی دخترم!
_ بعد ببخشید شما چی گفتید؟؟!!
_ گفتم با باباش حرف میزنم!!
نگاهم سریع روی چهره ی شکفته از لبخند کج پدرم می چرخد...
_ بابا شما چی گفتید؟؟؟!
پدرم یک لیوان دوغ برای خودش میریزد و شمرده شمرده جواب میدهد:
_ حسام جوون بدی نیس! پسرخالته!ازبچگی میشناسیمش...لیسانس گرفته و سرکار مشغوله! سربه زیره...به مام میخوره! چی باید میگفتم بنظرت دختر؟!
حرصم میگیرد.دندانهایم راروی هم فشار میدهم و ازجا بلند می شوم.
_ یعنی این وسط نظر من مهم نیست؟!
چشمان گیرا و جذاب پدرم میخندد
_ چرا عزیزم هست! برای همین داریم برات میگیم...ما موافقت کردیم توچرا میگی نه؟!
محکم و بلند میگویم: نه نه نه نه!! ...همین!!
مادرم باتعجب می پرسد: وا خب یبار بگی ام میفهمیم!! بعدم این پسره چشه؟! _ چش نی دماغه!! خوشم نمیاد ازش!...
مامان_ خوشت نمیاد؟! چطو تا دیروز داداش حسامت بود!!!
فکری به دهنم می زند! خودش جواب دستم داد!!قیافه ای حق به جانب به خودم میگیرم و ارام میگویم: بله! ...هنوزم میگم! چطوری به کسی که بهش میگفتم داداش و هم بازیم بوده ، الان به دید خواستگار نگاه کنم؟!
مادرم خودش رالوس میکند و چندبار پشت هم پلک میزند و میگوید: اینجوری نگاش کن!
واقعا خانواده ی سرخوشی دارم ها!! صندلی ام را سر جایش هل میدهم و دوباره تاکید میکنم: نه نه نه! همینکه گفتم! بگید محیا رد کرد!!
**
دراتاق را پشت سرم می بندم و کوله پشتی ام راروی تختش میگذارم. بوی ادکلن تلخ درکل فضا پیچیده. یک عکس بزرگ سیاه و سفید بالای تختش دیوارکوب شده! ازداخل کوله پشتی ام یک تونیک با روسری بیرون می آورم .تونیک راتن و روسری را با سلیقه سرم میکنم.مقداری از موهای عسلی ام را هم یک طرف روی یکی از چشمانم می ریزم.
کمی به لبهایم ماتیک می زنم و ازاتاق بیرون می روم. پشت درمنتظر ایستاده.بادیدنش میترسم و دستم راروی قلبم می گذارد. با خنده میگوید: دختراینقد لفتش دادی کم مونده بود بیام تو!...حالت خوبه؟!
_ بله ببخشید!...
پشتش رابمن میکند و به سمت اتاق مطالعه می رود.
امروز دل را به دریا زده ام! میخواهم ازهمسر سابقش بپرسم. فوقش عصبی می شود و یک چیز سنگین بارم میکند... لبهایم راروی هم فشار میدهم و وارد اتاق می شوم. اما خبری از او نیست.گنگ وسط اتاق می ایستم که یکدفعه پرده ی بلند و شیری رنگ پنجره ی سرتاسری اتاق تکانی می خورد و صدای محمدمهدی شنیده می شود: بیا تو ایوون! پس ایوان هم دارد!! لبخند می زنم و به ایوان می روم. میز کوچک و دوصندلی و دوفنجان قهوه!تشکر میکنم و کنارش میشینم." اوایل مقابلش می شستم ولی الان...." فنجان را کناردستم میگذارد و میگوید: بخور سردنشه!
لبخند می زنم و کمی قهوه را مزه مزه می کنم. شاید الان بهترین فرصت است تا گپ بزنیم! مستقیم و خیره نگاهش میکنم. متوجه می شد و میپرسد:جان؟ چی شده؟
_ یه سوال بپرسم؟!
_ دوتا بپرس!
_ محمدمهدی توخیلی راجب خانواده ی من پرسیدی!..ولی..خودت...
بین حرفم میپرد: وایسا وایسا...فهمیدم میخوای چی بگی...راجب زنمه؟
چشمانم را مظلوم میکنم
_ اوهوم!
صاف میشیند و به روبه رو خیره می شود
_ خب راستش...راستش شیدا خیلی شکاک بود!...خیلی اذیتم میکرد.... زندگی ما فقط سه سال دووم اورد!...به رفت و آمدهام....شاگردام...به همه چیز گیر میداد! حتی یمدت نمیذاشت ادکلن بزنم! میگفت کجا میخوای بری که داری عطر می زنی...
شاخ درمی آورم!! زن دیوانه!!! مرد به این خوبی!! باچشمهای گرد به لبهایش چشم می دوزم که حرفش راقطع میکند.
_ شاید بعدن بیشتر راجبش صحبت کنم!...حق بده که اذیت شم بایادآوریش!!
به خوبی به او حق می دهم و دیگر اصراری نمی کنم...
**
ازتاکسی پیاده می شوم و سمت ڪوچه مان می روم که همان موقع پدرم سرمی رسد و موهای آشفته و آرایش نه چندان زیادم را می بیند
.اخم می کند و ماشین را نگه میدارد تاسوار شدم. لب پایینم رابه دندان میگیرم و سریع موهایم را زیر مقنعه میدهم. سوار ماشین می شوم.بدون سلام و احوال پرسی می گوید: قرار نبود باچادر حیاتم بره! بود؟
جوابی نمیدهم!
_ تو همیشه این موقع میای خونه؟؟!
با من و من و استرس جواب میدهم: من...من...بعضی روزا کلاس فوق العاده دارم!
_آها!...
حرفی نمی زند و به خانه می رسیم.از ماشین پیاده می شوم و داخل ساختمان می روم.
@banovanlangarud
#بانوانلنگرود
🕊🌹🕊
در یک خانه و خانواده
باید چهار چیز
وجود داشته باشد....
🌹مهربانی
🌹 حرمت
🌹مشورت
🌹 مدیریت
جایی که مهربانی هست
دو چیز وجود ندارد .
یکی قدرت و دیگری دشمنی...🌼🍃
@banovanlangarud
#بانوانلنگرود
شماره آخرتلفنتچنده؟☺️
برایاونشهید۵تاصلواتبفرست.
1 شهید حاج قاسم سلیمانی
2 شهیدمحسنحججی
3 شهید محمد حسین حدادیان
4 شهیدعباسدانشگر
5 شهیدابراهیمهادی
6 شهیداحمد محمد مشلب
7 شهیدانگمنام
8شهیدعلی لندی
9شهیدمحسن فخری زاده
0 شهیدمحمدرضا دهقان
کپیکنازثوابشجانمونی...😉
#ثواب_یهویی🌿
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 جز خـدا کیسـت
💫 که در سایـه مهـرش باشیـم
🌸 رحمـت اوسـت که
💫 پیوسته پنـاه مـن و توسـت
🌸 با توکل به اسم اعظمـت یالله
💫 آغـاز میکنیـم روزمـان را
🌸 بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ
💫 الهـی بـه امیـد تــو
@banovanlangarud
#بانوانلنگرود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا معرفتم ده تا حسینی شوم
و حسینی قربانی ات...
🌷 #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی :
چرا شهیدحججی را
(هنگام رفتن به قتلگاه) گریان ندیدید؟
چرا در او این آرامش را دیدید؟
اصلا به زمین نگاه نمی کرد....
@banovanlangarud
#بانوانلنگرود
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاشت ناخن
لطفا تو هر گروه و کانالی هستین پخش کنین
و اگر تونستین و کسی رو میشناسین که ناخن کار هست یا خودش بچش فامیلش کاشته براش بفرستین
#بانوانلنگرود
#نشربایکیاعلی
@banovanlangarud
هیچوقت حسرت
زندگی آدمایی که از
درونشون خبر نداری
نخور
هر قلبی دردی دارد
فقط نحوه ابراز آن
فرق دارد
بعضی ها آن را در
چشمانشان پنهان میکنند
و بعضی ها در لبخندشان
@banovanlangarud
#بانوانلنگرود
💠 عاق فرزند
🔸خدایا مارا عاق اولادمان قرار مده؛خوب عاق والدین را همه شنیده اند،پدر و مادر از انسان راضی نباشند میشود عاق والدین.
🔸اما عاق اولاد چیست؟اگر به فرزندت لقمه حرام بدهی،این عاق اولاد است.اسم بد رویش بگذاری،عاق اولاد است؛قرآن یادش ندهی،عاق اولاد است.باسوادش نکنی....یعنی به تکلیف شرعیت راجع به این بچه،اسم این بچه،هرجوری که تکلیفت را عمل نکنی عاق اولاد می شوی.در قیامت این بچه جلوی تو را می گیرد خیلی حرف است....
#آیتاللهمجتهدیتهرانی
@banovanlangarud
#بانوانلنگرود
💠 همینطور که سنمون میره بالا و پیرتر میشیم متوجه میشیم که👇
💞ساعت مچیمون چه صد هزار تومنی باشه و چه ده میلیون تومنی، هر دو یک #وقت را نشون میدن
💞کیف پولمون چه هزار تومن ارزش داشته باشه و چه صد هزار تومن، #ارزش پولی که داخلش هست فرقی نمیکنه
💞خونهای که توش زندگی میکنیم، صدمتری یا دو هزار متری، روی #تنهایی ما اثری نداره
💞هواپیمایی که باهاش سفر میکنیم، چه تو قسمت درجه یک نشسته باشیم، چه تو عادی؛ اگه #سقوط کنه همه با هم میمیریم
💞همین طور که سنمون بالا میره، متوجه میشیم که #خوشبختی همیشه هم با دنیای مادی اطرافمون ارتباطی نداره
💞پس اگه سایه پدر و مادر بالای سرتونه، خواهر و برادری دارین، دوستانی دارین که میتونید باهاشون بگین و بخندین؛ از زندگی لذت ببرید!
🌸 #خوشبختی_واقعی چیزی جز این نیست.
@banovanlangarud
#بانوانلنگرود
💠 ذکری برای جلوگیری از چشم زدن و چشم خوردن
🌹امام صادق علیه السلام:
«چشم زخم، حق است و حتی خودت از خودت در امان نیستی و نه کسی از تو در امان است؛ پس هنگامی که نسبت به چیزی از این (چشم زدن) ترسیدی، سه بار بگو:
ما شاء اللّه لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيم
[به هنگام ترس از چشم خوردن يا چشم زدن]
📗بحارالانوار، ج۶۰ ص۲۶
#بانوانلنگرود
@banovanlangarud