* 💞﷽💞
قسمت (7).
#نگاه_خدا
شامو که خوردم رفتم تو اتاقم ،گلو گذاشتم کنار عکس مامان
رو تختم دراز کشیدم
گوشیم زنگ خورد شماره خونه مادر جون بود
- سلام مادر جون خوبین؟
مادر جون: سلام عزیز دل مادر تو خوبی؟
- خیلی ممنون آقاجون خوبه؟
مادر جون: خوبه ،ولی همش بهونه تو رو میگیره ،چرا نمیای یه سری به ما بزنی ؟
- الهی قربونتون برم ، چشم فردا حتما میام
مادر جون: الهی فدات شم باشه منتظرت هستیم
اینقدر خسته بودم که بعد خداحافظی از مادر جون رفتم تو کما 😃
صبح نزدیکای ساعت 10 بیدار شدم رفتم دوش گرفتم
لباسامو پوشیدم رفتم سمت خونه مادر جون
زنگ در و زدم ،در که باز شد کل خاطراتم مرور شد
مادرم چقدر عاشق این خونه بود😔 ،یه حوض وسط حیاط دور تا دورش گل و گلدونای قشنگ ، اطراف خونه هم پر از درخت😍
ده دقیقه ای به حیاط خیره شدم که با صدای مادر جون به خودم اومدم
رفتم داخل خونه مادر جونو بغل کردم و صورتشو بوسیدم
- سلام مادر جون خوبین؟
مادر جون: سلام به روی ماهت ،خیلی خوش اومدی
- آقا جون کجاست ؟
مادر جون :بالا تو اتاقشه!
- پس من میرم پیش اقاجون
مادر جون:برو مادر ببینه تو رو خوشحال میشه
رفتم سمت اتاق آقاجون ،از لای در نگاهش میکردم و خیره شده به عکس مامان و گریه میکنه ( مامانمو اقا جون خیلی به هم وابسته بودن جونشون واسه هم در میرفت،تو فامیل همه میدونستن مامانم چقدر بابایی)
- سلام اقا جون
آقاجون : سلام سارای من
رفتم کنارش نشستم و سرمو گذاشتم روی پاهاش
اقاجونم دست میکشید رو موهامو میبوسید سرمو
( هر موقع حالم بد بود تنها جایی که آرومم میکرد پاهای اقا جونو ،دست کشیدن به موهام بود)
- آقا جون خیلی دلم براتون تنگ شده بود، شرمنده که دیر اومدم
آقا جون : اشکال نداره بابا ،تو هم حالت از ما بهتر نبود
شنیدم دانشگاه قبول شدی؟
سرمو بلند کردمو نگاهش کردم
شما از کجا خبر دارین ؟
آقا جون: دیروز حاج رضا زنگزد گفت ،بابا خیلی مبارکت باشه،موفق باشی
- الهی قربونتون برم من
صدای مادر جون اومد: اکه صحبتاتون تمام شده بیاین ناهار آماده است
بوی قرمه سبزی کل خونه رو پیچیده بود ،منم عاشق قرمه سبزی بودم
ناهارمونو که خوردیم ،سفره رو جمع کردم ،ظرفا رو شستم ،اومدم کنار آقا جون تو پذیرایی نشستم
،مادر جون از روی طاقچه یه چیزه کادو شده رو آورد
مادر جون: سارا جان این کادوی دانشگاهته امیدوارم دوستش داشته باشی
کادو رو گرفتم بازش کردم چادر مشکی بود ،( من موقعی میخواستم چادر بزارم که مادرم سلامتیشو به دست بیاره ،وقتی خدا سر قولش نبود من چرا باشم)
- لبخند زدمو : دستتون درد نکنه خیلی زحمت کشیدین
آقا جونم دست کرد تو جیبش ،یه سکه آورد بیرون : بیا عزیزم ،اینم کادوی من
پریدم تو بغلش و محکم بوسیدمش : من عاشقتونم دستتون درد نکنه
بعد نیم ساعت آقا جون رفت اتاقش یه کم استراحت کنه
مادر جون : سارا مادر ،میخوام یه چیزی بهت بگم که گفتنش برام خیلی سخته
- نمیدونستم چی میخواد بگه ،ولی دلم آشوب بود
مادر جون: حاج رضا که پدر و مادرش فوت شده ،تو دار دنیا یه برادر داره و بس
الان وظیفه ماست که این حرف و بزنیم
- چی شده مادر جون ،چرا اینجوری صحبت میکنین
مادر جون: هر مردی نیاز به همدم داره ، درسته که تو هستی کناره بابا ولی هیچ کس نمیتونه جای همسرو براش پر کنه
( اشک تو چشمام پر شد،دو ماه نگذشته چرا این حرف و میزنن )
- مادر جون چه طور راضی شدین این حرف و بزنین ،مگه مامان فاطمه دختر شما نبود ،چه طور میخواین خودتون با دستای خودتون واسه دامادتون زن بگیرین😢
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
* 💞﷽💞
قسمت ( 8).
#نگاه_خدا
مادر جون: عزیز دلم این چرخه طبیعته هر کی یه روز از دنیا میره و به جاش یکی دیگه به دنیا میاد
،حضرت فاطمه با اون مقامش لحظه ای که تو بستر بیماریش بود وصیت کردی امام علی بعد از اون هر چه زودتر ازدواج کنه
(اصلا از حرفاش هیچی نفهمیدم ،تا شب بابا بیاد خونه مادر جون اصلا حرفی نزدم،بابا هم که اومد زود شام خوردیم و برگشتیم خونه ،منم شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم ،تا صبح به خاطر حرفای مادر جون حرص خوردم و نخوابیدم دم دمای صبح خوابم برد)
صبح که از خواب بیدار شدم نزدیکای ظهر بود ،بلند شدم که برم یه چیزی درست کنم بخورم که رو اینه اتاقم یه کاغذ چسبیده بود
دست خط بابا بود :
سارای عزیزم میدونستم حال خراب دیشبت بابت چیه ،میخواستم بهت بگم من تا تو رو دارم به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمیکنم ،پس به خاطر حرفای مادر جونت ناراحت نباش ،صبحانه تو اماده کردم حتما بخور ،البته اینم میدونم چون دیشب تا صبح بیدار بودی تا لنگ ظهر خوابی😊
دوستت دارم سارای بابا
-واییی من عاشقتم بابایی😇
با خوشحالی رفتم دست و صورتمو شستم ورفتم تو آشپز خونه مشغول خوردن شدم
صدای زنگ ایفون اومد رفتم نگاه کردم دیدم عاطفه اس داره گریه میکنه
قفل درو زدم در باز شد دیدم یه چمدون دستشه هی گریه میکنه
رفتم دم در
- چی شده؟
عاطفه(همونجور که گریه میکرد) : اگر بار گران بودیم و رفتیم 😭😭😭،اگر نامهربان بودیم و رفتیم
- خندم گرفت : خل شدی به سلامتی 😂یا عاشق شدی؟
عاطفه اومد جلو و بغلم کرد: واییی سارا من دارم میرم خابگاه چه جوری دوریتو تحمل کنم😭😭
- ولم کن دارم خفه میشم ،نمیری که بمیری که ،همین بغل گوشمی یه سوت بزنم رسیدی😂
عاطی: سارا بدون من چیکار میکنی؟😢
- هیچی یه بسته تخمه سیاه میخرم میخورم کیفشو میبرم😄
زد به بازوم : خیلی دیونه ای
- حالا با کی میخوای بری ؟
عاطی: با شاهزاده رویاهام 😂
- کشتی منو با این شاهزاده یه دفعه تو رویاهات بچه دار نشی یه وقت 😂😂
دوباره اومد بغلم کرد: واااییی دلم واسه خل بازی هات تنگ میشه 😭😭
- خل تویی که تو رویا زندگی میکنی ،پاشو برو دیر میشه شاهزاده نگران میشه 😆
عاطی: سارا زنگ بزنی براماااا ،من اخر هفته ها میام ،حتماً میام پیشت
- باشه وقت داشتم حتماً واست زنگ میزنم
عاطی: خیلی لوسی، تو نرفتی ثبت نام؟
- نه ،فردا میرم
عاطی: باشه ،خیلی دوستت دارم مواظب خودت باش
- الهیی قربونت برم من ،توهم مواظب خودت باش
عاطفه که رفت ،فهمیدم که چقدر تنهام ،راست میگفت چه طور بدون عاطی زندگی کنم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
4_6025948169802615483.mp3
8.87M
#پرواز_در_آسمان_رجب۳
فایل آخــــر (سیزدهم)
✦ مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً، سُمِّيَ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ أَسِيرَ اللَّه ✦
و هرکس علی را دوست بدارد، در آسمان او را اسیرِ خدا مینامند.
#حرف_آخر ماه رجب...
رسید به مولود مبارک نیمه رجب؛ مولا امیرالمؤمنین علیهالسلام 💫
راز قرارگرفتن چنین مولودی در دل ماه ویژه خداوند چیست؟
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
@Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نکات کلیدی ولادت علی مولا که بچه ها باید بدانند
🔻وقتی از اهل بیت علیهم السلام میخواهیم برای بچهها قصه بگوییم، حتما لازم است علاوه بر شخصیت زمینی، شخصیت ماورائی آنان نیز نشان داده شود. چون بعضی از قصهها نشان دهنده شخصیت زمینی آنهاست؛ مانند مهربانی، اهل گذشت بودن، اهل رسیدگی به فقرا بودن و ...؛ این ویژگیها در انسانهای معمولی دیگر و حتی بعضی انسانهای منفی هم هست. اگر فقط به این ویژگیها بسنده کنیم، نمیتوانیم در محوری کردن شخصیت اهل بیت برای بچهها موفق باشیم. چون بچهها با فطرتشان با اهل بیت ارتباط میگیرند و بُعد ماورائی، در شخصیتی که از اهل بیت در فطرت بچهها هست، وجود دارد. اگر فقط شخصیت زمینی بیان شود، بچهها نمیتوانند آن را با شخصیتی که در فطرتشان میشناسند، تطبیق دهند. عشق و علاقه و تطبیق با فطرت، وقتی آغاز میشود که از شخصیت ماورائی اهل بیت صحبت کنیم. مثلا در قصه به دنیا آمدن حضرت علی علیه السلام نقطه اتصال بین شخصیتی که من دارم معرفی میکنم و شخصیت فطری، آن جایی است که کعبه، در دارد اما در، برای مادر حضرت امیر باز نمیشود، بلکه سینه کعبه شکافته میشود و امروزه، دقیقا همین نقطه اتصال، شده نقطه توقف! یعنی بسیاری از کارشناسان تربیتی وقتی به این نقطه میرسند، میگویند: نگه دارید و اینجا را برای بچهها تعریف نکنید!
"حجت الاسلام عباسی ولدی"
#تربیت_فرزند
#استاد_عباسی_ولدی
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیشنهاد دانلود 👌👌👌👌👌👌
دلتنگی فرزندان شهدا برای پدر 😭😭😭😭
✳️ #حدیث_روز:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِه و سلم: خَلَقَ اللهُ مِنْ نُورِ وَجْهِ عَلیِ بنِ اَبی طالب بسبعینَ اَلْفَ مَلَکٍ یَسْتَغْفِروُنَ لَهُ وَ لِمُحبیهِ اِلی یَومِ القِیامِة
رسول گرامی اسلام صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِه و سلم می فرمایند: خداوند از نور صورت علی بن ابی طالب، هفتاد هزار فرشته ای خلق کرده که تا روز قیامت برای او و دوستانش طلب آمرزش میکنند. (بحار الانوار، ج ۳۹، ص ۲۷۵)
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دعا ماه رجب:
یا مَنْ یَمْلِکُ حَوآئِجَ السّآئِلینَ، و یَعْلَمُ ضَمیرَ الصّامِتینَ، لِکُلِّ مَسْئَلَة؛ مِنْکَ سَمْعٌ حاضِرٌ وَ جَوابٌ عَتیدٌ. اللّهُمَّ وَ مَواعیدُکَ الصّادِقَةُ و اَیادیکَ الفاضِلَةُ؛ وَ رَحْمَتُکَ الواسِعَةُ فَاَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّیَ عَلی مُحَمَّد وَآلِ محمد؛ و اَنْ تَقْضِیَ حَوائِجی لِلدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْء قَدیرٌ.
زیاد خواندن سوره « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»
زیاد گفتن «أَسْتَغْفِرُ اللّهَ الَّذِی لا إلهَ إِلاّ هُوَ، وَحْدَهُ لا شَرِیکَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ»
زیاد گفتن «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» در این ماه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیا میدونید #فابینگ چیست؟
⭕️ متاسفانه امروزه در جمعهایمان با پدیدهی فابینگ مواجه هستیم...
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
* 💞﷽💞
قسمت (9).
#نگاه_خدا
فردا صبح زود بیدار شدم ،خیلی سخت بود که چشمامو باز کنم ولی به خاطر ثبت نام دانشگاه راه دیگه ای نداشتم
مانتوی سرمه ای که بابا خریده بود و پوشیدم با یه مقنعه سرمه ای یه کم آرایش کردم و یه کم از موهای خرماییمو ریختم بیرون
( به چه جیگری شدم من ،پیش به سوی دانشگاه)
رسیدم دانشگاه ،وارد محوطه شدم دیدم یه عالم دخترو پسر بیرون وایستادن ،چقدرم با هم صمیمی بودن ( از بچگی رابطه خوبی با پسرا نداشتم نمیدونم چرا همیشه با دیدن پسرا تپش قلب میگرفتم،با اینکه همیشه خونه خاله زهرا میرفتیم و دوتا پسر خاله هم داشتم ،همیشه ازشون فراری بودم ،،خدا به خیر کنه اینجا رو )
ثبت ناممو زود انجام دادم ،انتخاب واحدامو هم کردم ،،سعی کردم بیشتر درسامو ساعت ده به بعد بگیرم که واسه خوابیدن اذیت نشم 😅چه مخی ام من 😝
فقط یه کلاس و مجبور شدم ساعت 8 بردارم ،،روزای کلاسمو هم از شنبه تا چهارشنبه گرفتم که خونه نباشم حوصلم سر بره ،
کارامو که انجام دادم رفتم خونه
لباسامو عوض کردم رفتم سر وقت غذا ،بابا ناهار خونه نمیاومد واسه همین یه چیز ساده واسه خودم درست کردم که واسه شام غذای خوب درست کنم
ساعت 9 شب گوشیم زنگ خورد بابا رضا بود ،تو دلم گفتم حتمن میخواد بگه دیر میاد من شاممو بخورم 😕
- جانم بابا
بابا رضا: سارا بابا بیا دم در
- کلید ندارین مگه؟
بابا رضا: دارم بیا کارت دارم
دروباز کردم وااییی😍
یه هاچ بک البالویی داشت منو چشمک میزد 😍
بابا رضا اومد سمتم : اینم سویچش ،کادوی دانشگاهت
پریدم تو بغلش : واییی باباجووون عاشقتم، دیونتم ، نوکرتم 🤩
بابا رضا: اووو چه خبرته ،مبارکت باشه
شامو که خوردیم،به بابا شب بخیر گفتم و رفتم تو اتاقم
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
* 💞﷽💞
قسمت (10).
#نگاه_خدا
شماره عاطفه رو گرفتم
( عاطفه خواب بود)
- الو عاطفه خوابی؟
عاطی: اره خیره سرم ،اگه جنابعالی میزاشتین داشتم یه خواب خوب میدیدم
- دیوووونه 😂حتمن داشتی خواب شاهزادتو میدیدی
عاطی : حالا چیکارم داشتی مزاحم
- وایییی باورت نمیشه بابا ماشین گرفته برام
( انگار خوابش پرید)
عاطی: جانه عاطی، مرگ عاطی راست میگی؟
- به مرگه شاهزادت راست میگم😆
عاطی: بی ادب مگه من به شاهزاده تو کاری دارم 😤
- بابا تو هم بیا شاهزاده منو تیر باران کن اگه من چیزی گفتم 😆
عاطی: اومدم باید ببری منو بیرونااااا گفته باشم
- چششششم ، الان برو ادامه خوابتو ببین عشقم
عاطی: اره راست میگی ،شب بخیر
یه هفته گذشت و فردا اولین روز دانشگاه بود ،توی این یه هفته خاله زهرا و مادرجون هر روز به بهانه ازدواج بابا میاومدن خونمون خسته شده بودم
با شروع کلاسا خیلی خوشحال شدم که تا اطلاع ثانوی خونمون نمیان
صبح با زنگ گوشی ساعتم بیدار شدم
رفتم حمام یه دوش گرفتم لباسمو پوشیدمو طبق معمول یه کم آرایش کردمو و کیفمو برداشتم رفتم پایین
نشستم یه کم صبحانه مو خوردمو سویچ ماشینو برداشتمو حرکت کردم
ماشینو کنار دانشگاه پارک کردم و پیاده شدم رفتم داخل دانشگاه
رفتم کلاسمو پیدا کردم
درو باز کردم اوهوکی چه خبره اینجا
چه وضعی بود کلاس
پسرا و دخترا یه جوری با هم حرف میزدن که یه عمری همدیگه رو میشناسن😅
پوشش دخترا هم که نگم بهتره
همونجور وایستاده بودم که یکی از پشت سر گفت :
&:همینجور میخوای مثل چوپ خشک وایستی اینجا
(برگشتم نگاهش کردم یه پسره چهار شونه هیکل ورزشی،با یه تیشرت سبز جذب ،که رو دستش خالکوبی کرده بود)
رفتم کنار : ببخشید بفرمایید
بعدن با حضور غیاب استاد فهمیدم فامیلیش یاسریه
کلاسم که تمام میشد میرفتم داخل کافه دانشگاه مینشستم تا کلاس دیگه ام شروع بشه
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
🎙 سخنران: استاد قرائتی
🔻 موضوع : انتخاب عروس و داماد
https://eitaa.com/banovantavanmand1400
https://chat.whatsapp.com/E3uZ4hRlBCV47ou6f6n7Hr
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#زیارت_نامه_حضرت_زینب_کبری
سلام الله علیها🏴
🖤🍃اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،🌿
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،🤚🏻
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُعَلَیْکِیاعَمَّةَوَلِیِّاللهِوَرَحْمَةُاللهِوَ بَرَکاتُهُ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ عَرَّفَ اللهُ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ فِی الْجَنَّةِ، وَ حَشَرَنا فی زُمْرَتِکُمْ، وَ اَوْرَدَنا حَوْضَ نَبیِّکُمْ، وَ سَقانا بِکَاْسِ جَدِّکُمْ مِنْ یَدِ عَلِیِّ بْنِ اَبیطالِب، صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ، اَسْئَلُ اللهَ اَنْ یُرِیَنا فیکُمُ السُّرُورَ وَالْفَرَجَ، وَ اَنْ یَجْمَعَنا وَ اِیّاکُمْ فی زُمْرَةِ جَدِّکُمْ✨ مُحَمَّد صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَ اَنْ لا یَسْلُبَنا مَعْرِفَتَکُمْ، اِنَّهُ وَلِیٌّ قَدیرٌ، اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ بِحُبِّکُمْ، وَالْبَرائَةِ مِن اَعْدائِکُمْ، وَالتَّسْلیمِ اِلَی اللهِ راضِیاً بِهِ غَیْرَ مُنْکِر وَ لا مُسْتَکْبِر وَ عَلی یَقینِ ما اَتی بِهِ مُحَمَّدٌ، وَ بِهِ راض نَطْلُبُ بِذلِکَ وَجْهَکَ یا سَیِّدی،🤲🏼
اَللّهُمَّ وَ رِضاکَ وَالدّارَ الآخِرَةَ، یا سَیِّدَتی یا زَیْنَبُ، اِشْفَعی لی فِی الْجَنَّةِ، فَاِنَّ لَکِ عِنْدَاللهِ شَاْناً مِنَ الشَّاْنِ،🖤
اَللّهمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ اَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما اَنَا فیهِ، وَ لاحَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ،
اَللّهمَّ اسْتَجِبْ لَنا وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ، وَ بِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتِکَ، وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدوَآلِهِاَجْمَعینَ،وسَلَّمَتَسْلیماًیا اَرْحَمَالرّاحِمینَ..🖤
#پرسش
سوالی موردی دارم که در جلسه درس سیادت تا وزارت پاسخی نگرفتم.
اینکه کودک در ۷ سال اول آیا باید در آزادی مطلق باشد؟ حتی جایی که ممکنه صدمه به خود ویا وسایل زندگی بزنه؟حتی در میهمانیها؟
#پاسخ
۱ـ عبارت *آزادی مطلق* درست نيست.
۲ـ فرزند در هفت سال اول، نبايد *تحقير* و *تحريم* و *تهديد* شود.
۳ـ محيط كودك زير هفت سال، بايد *ايمن* باشد، پس هر چيز *خطرناكی* نبايد در *دسترس* او باشد.
۵ـ پس بجای *محدود* كردن غير منطقی و تحقيرآميز كودك، بايد شرائط *بازی* و *كنجكاوی* او را فراهم آوريم.
۵ـ در مهمانی، بايد از قبل، *حرمت* و *نيازهای* او مورد توجه قرار گيرند و نبايد *طفيلی* و *نخودی* و *مزاحم* تلقی شود.
👈واژه: #سیادت #کودک #بازی #طفیلی
استاد محمد جعفر غفرانی
#پرسش
امر .....؟
#پاسخ
منظورتان برایم روشن نیست.
شاید منظورتان بحث « أمر أهل به نماز » است.
سخن من این بود که:
« غالب » افراد به ظاهر مذهبی (خصوصا والدین و بانوان و دختر خانمهایی که ازدواجشان به تأخیر افتاده) در حالی که « معنی أمر » برایشان روشن نیست و فرق آن را با « تحکم » نمی دانند (و در حالی که برخی از آنها هنوز همسر و فرزندی ندارند)، به « أمر به معروف و أمر به نماز » اصرار دارند (و می خواهند همسرشان و فرزندانشان را آدم و نمازخوان کنند) که این طبیعی و مفید نیست.
#پرسش
تشکر استاد ولی کاش یه مقدار هم آقایون مجرد رو نقد میکردید و از عیوب اونها هم میگفتید بلکه خودشون رو اصلاح کنند
#پاسخ
خداوند در آیه ۳۰ سوره بقره و در یک آیه دیگر قرآن، « ویژگی های » مردها را بیان کرده و به خاطر همان ایرادات از ملائکه خواسته است که با « سجده » خود به درمان آن بپردازند که ظاهرا مأموریت ملائکه به بانوان محول شده و قرار است زنان عاقل و بااراده و مؤمن، اسباب « آرامش و إصلاح غیر مستقیم » مردها را فراهم آورند.
لذا آنچه در ازدواج خیلی مهمه ، اینست که « دختر خانم ها » یکپارچه آقا نشده باشند و « از زن بودن » و « مأموریت الهی » خود متنفر نباشند.
استاد محمد جعفر غفرانی