eitaa logo
بانوی خاص🌹
406 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
18 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 💪 🔴 ⃣ 🏁نشانه های اقتدار در جسم🚶‍♂️ مرد: ✅در جسم: پوست را ضخیم آفرید در حالی که در خانوم نازک و شفاف است. آقایون 🕵️‍♂️دیدید به امورات و وسائل هجوم می برند؟ درحالی که خانوم ها 👩‍🍳با ملاحظه و احتیاط عمل می کنند؟ یه بخش مربوط به اینه.👆 ✅ عضلات💪 را در مرد حجیم آفریده نزدیک به یک دوم وزن آقایون عضله است در حالی که این میزان در خانوم ها حدود یک سوم وزنشونه.🧕 می خواهیم یه راهپیمایی🚶‍♂️🚶‍♀️ انجام بدیم. چه اتفاقی می افته؟🤔 آقایون جلو می افتند.🕺 استخوان بندی در مرد محکم و مقتدر آفریده شده درحالی که در خانوم ظریف و سست است.🧕 مشاهده کردید آقایون با آقایون وقتی می خواهند خوش وبش بکنند گاهی ضربه می زنند؟👋 می کوبد به پشت دوستش:خوبی؟👬 مشت می زند به شانه اش چطوری؟ ✊ دستشو می کشه بریم. هل می ده راه بیفت. یه دونه از این کارارو با خانوم بکن می گه چرا می زنی؟ 🤦‍♀️آزار داری؟ 🥴 او را زحمت حساب می کند. فشار حساب می کند. صدا 🗣را بم آفریده تارهای صوتی و عضلات حلقی را طوری در مرد طراحی کرده که تولید یک صدای درشت و پرطنینی را می کند.🧔 گاهی مرد دارد با زن حرف می زند خانوم می گه چرا داری داد می زنی؟🤭 داد نمی زنم.🤷‍♂ سوال پرسیدی دارم جوابتو می دم. 💁‍♂ می خوای اصلا حرف نزن. می گه خب نه شما داری داد می زنی.🙅‍♀ عصبانی ای. عصبانی نیستم اگر شما نکنی.😎 〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰🌸 ادامه نشانه هارو انشالله فردا خدمتون عرض میکنم التماس دعا✋ 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 ... @banoye_khaass
بانوی خاص🌹
#اقتدار_مرد💪 #قسمت4⃣2⃣ 🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ 🌹بسم الله الرحمن الرحيم🌹 رفتارهای اقتدار شکن خانواده زن دو
💪 ⃣2⃣ 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ⬅️سومین مورد از رفتار اقتدار شکن توسط خانواده زن👇👇👇 3- توهین اون چه رفتاریه که ته همه ی اقتدار شکنی هاست؟ دیگه اگه این رفتار از طرف خانواده ی شما سر بزنه بعید نیست مرد دستور به قطع رابطه بده.😱 اینجا مردا سه کار می کنن. 👇 مرد خیلی با ملاحظه ای باشه می گه👇 ✔️می خوای بری خونه ی مامانت عیبی نداره ✔️اونا می خوان بیان مانعی نمی شم. ❌منو نبر. من نمیام. ‼️یا اگه بیاد شور و نشاطی نشون نمی ده. ❗️خیلی سخت و تلخ یه گوشه ای می شینه. حالت عاطفی و نشاطی بروز نمی ده.⛔️ مرد سخت تری باشه می گه می خوای بری برو اونا حق ندارن بیان. ❌ منم نمی رم. ❌ از همه سخت ترش می گه نه باید بری نه باید بیان.⛔️❌ انتخاب کن یا من یا خانواده ت. 😳 کی؟ 😰 👌وقتی که خانواده ی زن به مرد توهین کرده باشند. اینقدر مرد شکنه. 👌خانوم اگه از این توهینا از طرف خانواده ت به شوهرت شده هی نیفت به جون مرده بگو حالا تو ول کن دیگه مامانم یه چیزی گفته حقتم که بوده دست بردار دیگه. خیر.❌ برو سراغ مادر. ❕مامان اگرچه شما راست می گید. آره ایشون کوتاهی کرده اردیبهشت کجاست اسفند کجاست. هیچ کاریم نکرده. اما طرزی که شما گفتی توهین آمیز بود.⭕️ ✅اگه منو دوست دارید و زندگی من براتون مهمه زنگ بزنید به شوهرم و این توهین رو پس بگیرید‼️ 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 @banoye_khaass
بانوی خاص🌹
#آقایون_بخوانند #اقتدار_مرد #قسمت4⃣3⃣ 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 انواع حرف زدن زن
⃣3⃣ 🌸✨🌸✨🌸✨ 🌹بسم الله الرحمن الرحيم🌹 ✅تفاوت در محبت، محصول دوم عمقی نگری و سطحی نگری: ✌️بریم سراغ محصول دوم عمقی و سطحی در زن که خیلی هم پرسروصدا ست تو زوجیت ها. 👌و اون محبته. 👈آقایون به علت عمقی نگری محبتاشون مخفیه. لذا آقایون به وجود محبت آشکارا اهمیت نمی دن.👤 درحالی که خانوم ها مشتاق و تشنه و بی قرار محبت علنی و آشکارن. 🧕 خانوم ها تشنه ی بروز محبتن.🤓 این یکی از اشکلات مهمی هست که بین زن و مرد ایجاد اختلاف می کنه.😟 آقایون وجودرو اهمیت می دن. اینایی که دیدین خانوم می گه علی اینقدر دوستت دارم. 🤗 می گه پس یه چایی بریز بیار.😐 درحالی که خانوم همون بروزه براش خیلی اساسیه. 👌حتی همین جوریم بگی می گه👇 ✔️این حرفتو راست گفتی؟ ✔️ داری جدی می گی؟ به اون بروزش خیلی محتاج است. محتاج است. 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 @banoye_khaass
⃣ 🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 🔹تابه اینجا به سه شیوه از شیوه‌های فرزند پروری🚼 اشاره شد 🔹 اما شیوه فرزند پروری🚼 چهارمی هم هست که محققان النور مک‌کوبی و جان مارتین آن را شناسایی کرده‌اند و نام فرزند پروری بی اعتنا و طردکننده😒 را به آن داده‌اند. 🔹در این سبک ✔️والدین ارتباط کمی با فرزندشان دارند😕 ✔️ در زندگی آن‌ها دخالتی نمی‌کنند😕 ✔️ صمیمت و پاسخگویی کمی نسبت به نیازهای هیجانی کودکان دارند ✔️توجه کافی یا مناسبی به نظارت بر رفتار بچه‌ها ندارند😔 ❌فرزند پروری بی اعتنا بدترین عواقب را برای کودک به همراه دارد ⛔️ کودکانی که با این سبک بزرگ می‌شوند بیشتر انزواطلب هستند ⛔️ اضطراب دارند و ممکن است در معرض رفتارهای غلط و خطرناک و حتی مصرف مواد مخدر قرار بگیرند.😱❌ 🌸شکر خدا با همه شیوه های فرزند پروری تا به اینجا آشنا شدید انشاءالله كه روش مناسب رو انتخاب كرده باشيد اگرهم تابه حال ناخواسته روش اشتباهی رو انجام میدادید سعی کنید از این به بعد جبران کنید و روش مناسب رو ادامه بدید انشاءالله التماس دعای فرج🌹 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 @banoye_khaass
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫💫🌹 ارسال فایلهای صوتی از دکتر دانلود و شنیدن این فایلها برای همه خانمها ضروریه 👇👇
kelidemard-5.mp3
15.3M
#کلید_مرد جلسه پنجم دکتر #حبشی #قسمت5 دانلود ضروری 💞 @banoye_khaass
بانوی خاص🌹
#سلسله_مهارتهای_فرزندپروري #گام_های_اساسی_برای_پایبندی_فرزندان_به_نماز #قسمت4⃣ 🌹بسم الله الرحمن
⃣ 🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ✅ به دلیل آنکه نوجوان دارای روحیه زیبا دوستی🤩 است. ✔️ باید ابتدا از طریق زیبایی های ظاهری نوجوان را علاقه مند به نماز کرد😍 ✔️مثلاً اگر نوجوان دختر🙍‍♀ است برای او چادر نماز و سجاده زیبا تهیه کرد . ✔️ و یا اگر نوجوان ما پسر🙎‍♂ است او را به مساجدی ببریم که امام جماعت ان زیبا و خوش تیپ و جوان و خوش بر خورد باشند☺️ ✅.در دوره نوجوانی مسئله دوستان و پیروی از انها برای نو جوان دارای اهمیت🧐 زیادی میشود. ✔️به همین دلیل والدین باید به این مسئله توجه خاص داشته باشند🧐 ✔️نوجوان را در جمع مدرسه ومعلمین و دوستانی قرار دهند که بسیار به نماز🤲 اهمیت میدهند. ✅به دلیل انکه در دوره نوجوانی اشتها😋 وخوراک در نوجوان زیاد میشود. ✔️ بهتر است وعده های غذایی را با نماز 🤲همراه کنند واین هم باعث عادت به نماز وهم باعث مرتب شدن وعده های غذایی میشود👌 ✅نوجوان در این سن علاقه زیادی به قهرمان بودن وزورمند شدن💪 دارد تا بتواند هر کاری را که میخواهد انجام دهد. ✔️ اگر این تلقی برایش پیدا شود وقتی که نیروی 💪مادی به همراه نیروی معنوی🤲 صدها برابر میشود نوجوان خیلی انگیزه به نماز پیدا می کند. ✅انتظاری که از نماز🤲 فرزندان خود دارید در حد واجبات باشد اعمال مستحبی را از او نخواهید👌 ─═इई ✨🍃🌸🍃✨ईइ═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass 🎀
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباس‌ها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباس‌ها را در بغلم گرفتم و به‌سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمی‌توانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمی‌پوشاند که من اصلاً انتظار دیدن را در این صبح زود در حیاط‌مان نداشتم. 💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم می‌زد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمی‌داد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ و بودم که با یک دست تلاش می‌کردم خودم را پشت لباس‌های در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف می‌کشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. 💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی‌پروا براندازم می‌کرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد شده بودم، نه می‌توانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره‌ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم‌هایی که از هم پیشی می‌گرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمی‌شد دنبالم بیاید! ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خـــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹 #کارگاه_آموزشی #قسمت4 خانم #شاکری موضوع : #چگونگی_بیان_خواسته_های_خودبه_همسر 💟 3. است
✨🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨ موضوع : 💟 6. نه مطلق نداریم نکته کلیدی تبدیل نه به بله 😍 🍀 خانم ها طاقت شنیدن " نه " رو ندارند چون فکر میکنند اگه همسرشون یا فرزندشون بهشون " نه " بگند 💥یعنی کلا شخصیت شون و غرورشون له شده و کلا اون چیزی که باید بین شون باشه ، از بین رفته ✨در حالیکه اصلا اینطور نیست نه " آقایون گاهی اوقات 99 / مطلق نیست 👈 یعنی اون " نه " ممکنه یک ساعت دیگه هفته ی دیگه ، آره بشه 😍 ✨" نه مطلق " معمولا گفته نمیشه ،، اگه خانم بخواد خیلی روی این " نه " ها حساب کنه و درونی شون کنه ،، خیلی ضرر میکنه 😩 مثلا خانم : به همسرم گفتم بریم مشهد همسرم گفتند نه خانم : منم دیگه اصلا بهش نگفتم❌ شاید اون موقع آقا از جهت اقتصادی شرایط اش رو تداشته درخواست کردن 👈 نشانه ی عجز نیست بلکه نشانه ی اینه که 👈 شما طرف مقابلت رو دوست داری و ازش طلب میکنی ✅ وقتی هیچ درخواستی نمی کنی یا با یکبار " نه " شنیدن ،دیگه درخواست ات رو مطرح نمیکنی ،، 👈 یعنی به شدت مغرور و متکبر هستی و منیت ات هنوز در سایه ی " ما " رشد نکرده ✨✨نکته ی کلیدی ✨✨👇👇 از نظر روان شناسی ،، حتی اگه کسی " نه مطلق " بگه 👈 یعنی مطمانا نظرش این باشه که حتما حتما این کار به هیچ عنوان انجام نمیشه وقتی چهار بار ، پنج بار و نهایتا شش بار بهش گفته میشه " نه " به " بله " تبدیل میشه 😍😍 پس پشتکار داشته باشید تا به خواسته هاتون برسید 😉 💟 7. اجازه انتخاب به همسرتون بدین نکته بسیار ظریف و بسیار به هدف زن ! 😍 وقتی از کسی خواسته ای دارید ،، او را در بیان " نه گفتن " آزاد بذارید و اجازه ی انتخاب بهش بدید ☀ نکته ی بسیار طریف و به هدف زن ⭐ 👇👇 🍀مثلا یک خواسته ای از همسرتون دارید که میدونید اگه بیان کنید با 100 / ، نه " رو به رو میشید حالا چیکار کنید که به خواسته تون برسید 😍 اون خواسته تون رو در کنار یک چیز دیگه ای قرار بدید که مطمان هستید که اون دیگه حتما حتما حتما همسرتون باهاش مخالف هست پس وقتی که میخوای خواسته ات رو مطرح کنی ،، باید اینطوری بگید 👇👇 🍀اول اونی رو بگو که میدونی همسرت 100/ مخالف هست 🍀بعد اون یکی خواسته تون رو مطرح کنید که میخواین حتما بهش برسید مثلا : 🍀میدونی که همسرت با این موضوع که امروز خونه ی خواهرت بری موافق نیست اما شما حتما میخوای خونه ی خواهرت بری 🍀از طرف دیگه هم میدونی که همسرت با رفتن به خونه ی خاله ات 100/ مخالف هست به همسرت اینجوری بگو 👇👇😁 اول اونو بگو که میدونی هزار درصد مخالفه ،، 🍀خانم : میشه امروز برم خونه ی خاله ام 🌻همسر : نه من دوست ندارم بری 🍀خانم یه مقدار ناراحتی اش رو نشون بده و بعد از چند دقیقه به همسر بگه 🍀پس اونجا که نشد ، خونه ی خواهرم امروز باید این کار رو انجام بدم ، اجازه میدی اونجا برم 🌼همسر : خب حالا اشکال نداره ، خونه ی خواهرت رو برو ✅✅ این نکته ی کلیدی برای بچه ها هم کاربرد داره مثلا بچه نمیخواد کاری رو انجام بده 👈مثلا دوست نداره حمام بره 👈مادر " پله ها رو دستمال میکشی یا حمام میری ؟؟😉 💥 بچه : حمام میرم 👌با این روش هم قدرت انتخاب رو به طرف مقابل دادی و هم اینکه به خواسته و هدفت به طور نامحسوس رسیدی✴ ✍ سلامتی و تعجیل در فرج مولا صلوات منبع👈@zendegiasheghane_ma ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🖤ـــوی خــ🖤ــاص😌باش👇 🖤 @Banoye_khaass 🖤
اه اه چیه بر میدارن خودشون رو بقچه بیچ میکنن که چی اخه. رفتم سمت مامان و بابا. امیرعلی پیششون نبود. دیدم روبه روی یه بنر وایسادن و دارن میخوننش. یه زیارت نامه بود فکر کنم . _مامان. امیرعلی کو؟ مامان که خوندنش تموم شد برگشت سمت من و با همون لبخند مخصوص خودش گفت _ داداشت عادت داره وقتی میاد اینجا کلا از ما جدا میشه خودش تنها میره . ولی الان گفت میره سریع تا قبل از نماز یه زیارت میکنه و میاد که پیش هم باشید. هی من میگم این داداشم زیادی خوبه میگین نه ( البته کسی جرات نداره بگه نه) . مامان بابا راه افتادن و منم دنبالشون. از چندتا محوطه که ظاهرا اسمش صحن بود گذشتیم و رسیدیم به......... دیگه کاملا زبونم بند اومد . وای چقدر اینجا نورانی و قشنگ بود. درسته 11 سال پیش اومده بودم اما هیچی از اینجا یادم نمیومد. یه دفعه دستم توسط یکی کشیده شد و مصادف شد با جیغ کشیدنه من. مامان _ عه چته ؟ سر راه وایسادی کشیدمت اینور. بیخیال سکته کردنم شدم و با لرزشی که نه تنها تو صدام بود بلکه تو دلمم بود گفتم: _ مامان اون که شبیه پنجرس اون گوشه چیه ؟ اون که اون وسطه چیه؟ مامان _ اون پنجره فولاده همون جایی که باعث حاجت گرفتن خیلیا شده از جمله خود من. اون چیزی هم که اون وسطه سقا خونس. غوغایی تو دلم به پا شده بود. یه آرامش خاصی داشتم. بی توجه به مامان که داشت صدام میکرد به سمت همون پنجره مانند که الان فهمیده بودم اسمش پنجره فولاده رفتم. خیلی شلوغ بود. به زور خودمو به جلو کشوندم جوری که قشنگ چسبیده بودم بهش. سرم رو بهش تکیه دادم و ناخداگاه با سیل اشکام رو به رو شدم. نمیدونم دلیلش چیه ولی حس خوبی داشتم. احساس سبک بودن. نفهمیدم که چی شد اما احساس کردم یکی اینجاست که منتظره تا حرفامو بشنوه . یکی که میتونه آرامشی باشه برای دل خسته من. شروع کردم گفتم هرچی که بود و نبود. از تک تک لحظه های زندگیم. از همه چی ، از همه جا. چیزایی که تا الان به هیچ کس نگفته بودم چون نمیخواستم غرورمو بشکنم اما انگار اون نیرویی که منو وادار به درد و دل میکرد چیزی به اسم غرور براش معنی نداشت. ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @Banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
✍ #دمشق_شهرعشق #قسمت4 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان
بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 💠 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#ناحله #قسمت4 کیفمو برداشتمو رفتم تو حیاط خم شدم تا کفشمو بپوشم که نگام به کفش خاکیم افتاد و همه ی
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم . مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم.... ___ معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت _نگاه کن تو همیشه آخری... همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گف _چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان‌ با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون یه دربست گرفتم تا دم خونه خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره اخه الان وقت بارون باریدنه؟ منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد . دوسشم کنارش بود خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته... تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود سعی کردم بفهمم چی دارن میگن با خنده داد میزد و میگفت _از بنر نصب کردن بدم میاد از بالا داربست رفتن بدم میاد محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن ! چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه (ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم) سریع گوشیمو در اوردم زوم کردم و عکس گرفتم یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد ک با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد فکرم مشغول شده بود نفهمیدم کی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!! دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بش که اروم گفت معلوم نیست ملت حواسشون کجاست بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش ابکشیده شدم ✍ # 🧡 💚 ❌ ادامــه.دارد.... ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
#هرچی_توبخوای #قسمت4 بعد کلاسهام رفتم خونه... همش به حرفهای خانم رسولی فکر💭 میکردم. مامان تو آشپز
-میگی چکارکنم؟😕 -حالا یه کاریش میکنیم.من با توأم خیالت راحت.😊 -ممنون داداش.☺️ بالاخره خواستگارها اومدن....💐🍰 تو خواستگاری هام مریم مشغول سرگرم کردن بچه ها توی اتاق بود.😊 حرفهای همیشگی بود... من مثل هربار سینی چایی رو بردم توی هال.ولی هربار محمد سینی رو ازم میگرفت 😊👌و خودش پذیرایی میکرد. اکثر خواستگارها هم غر میزدن ولی من از اینکار محمد خوشم میومد.😇 کنار اسماء نشستم... به سهیل کردم...😕 خوش قیافه و خوش تیپ بود.از اون پسرهایی که خیلی از دخترها آرزوشو دارن.🙁 بزرگترها گفتن من و سهیل بریم تو اتاق من که حرف بزنیم.محمد گفت: _هوا خوبه.با اجازه تون برن تو حیاط.🌳 نمیدونم چرا محمد اینو گفت ولی منم ترجیح میدادم بریم توی حیاط،گرچه هوای اسفند سرده... محمد جذبه ی خاصی داره.حتی پدرم هم روی حرفش حساب میکنه و بهش اعتماد داره.😊☝️ رفتیم توی حیاط،.. من و آقای سهیل.روی تخت نشستیم ولی سهیل نشسته بود.گفت: _من سهیل صادقی هستم.بیست وشش سالمه.چند سال خارج از کشور درس خوندم.پدرومادرم اصرار دارن من ازواج کنم.منم قبول کردم ولی بعد از ازدواج برمیگردم. منکه تا اون موقع به رو به روم نگاه میکردم باتعجب نگاهش کردم.😟 نگاهش...نگاهش خیلی بود. از نگاه مستقیم و بی حیایش سرمو انداختم😔 پایین و گفتم: _من دوست ندارم جایی جز ایران🇮🇷 زندگی کنم... از نظر من ادامه ی این بحث بی فایده ست.😐 بلند شدم،چند قدم رفتم که گفت: _حالا چرا اینقدر زود میخوای تمومش کنی؟شاید بتونی راضیم کنی که بخاطر تو ایران بمونم.😏 از لحن صحبت کردنش خیلی بیشتر بدم اومد تا فعل مفردی که استفاده میکرد..😑 برگشتم سمتش و جوری که آب پاکی رو بریزم روی دستش گفتم: _من اصلا اصراری برای موندن شما ندارم.اصلا برام مهم نیست ایران بمونید یا نمونید.جواب من به شما منفیه.☝️ -اونوقت به چه دلیل؟ما که هنوز درمورد هیچی حرفی نزدیم😐 -لازم نیست که آدم...😕 -حالا چرا نمیشینی؟😕 با دست به کنارش روی تخت اشاره کرد و گفت:بیا بشین. ولی من روی پله نشستم و بدون اینکه نگاهش کنم،گفتم: _نیاز نیست آدم همه چیز رو بگه،خیلی چیزها با رفتار مشخص میشه. -الان از رفتار من چی مشخص شده که اونجوری میخواستی ازم فرار کنی؟😐 نمیخواستم بحث به اونجایی که اون میخواست کشیده بشه،فقط میخواستم این گفتگو یه کم بیشتر طول بکشه که نگن بی دلیل میگم نه.گفتم: _چرا اومدید خواستگاری من؟😕 بالبخندی که یعنی من فهمیدم میخوای بحث روعوض کنی گفت: _خانواده م مخصوصا مادرم اونقدر ازت تعریف کردن که به مادرم گفتم یه جوری میگی انگار فرشته ست.مادرم گفت واقعا فرشته ست.منم ترغیب شدم ببینم این فرشته کی هست.😊 سکوت کرد که چیزی بگم... متوجه نگاه سنگینش شدم ولی من سرمو بالا نیاوردم که نگاهشو نبینم. خودش ادامه داد: _ولی وقتی دیدمت و الان که اینجایی فهمیدم مادرم کم تعریف کرده ازت.😊 تو دلم گفتم ✨خدا جونم!!!😒🙏 چرا اینقدر بامن شوخی میکنی؟😔به فکر من نیستی مگه؟😔آخه چرا پسری مثل سهیل باید بخواد که همسری مثل من داشته باشه؟😔قطعا دخترهایی دور و برش هستن که آرزوی همسری سهیل رو داشته باشن.چرا بین اون دخترهای رنگارنگ سهیل باید منو بخواد؟...😔😞 یاد اون جمله ی معروف افتادم؛ ✨کسی که محبت خدا رو داشته باشه،خدا محبت اون بنده شو به دل همه می اندازه...✨خب خداجون من چکار کنم؟😞عاشق تو نباشم که کسی عاشق من نشه؟😔خوبه؟😞 تو همین افکاربودم که سهیل گفت: _تو چیزی نمیخوای بگی؟ -الان مثلاشما چی دیدین که متوجه شدین تعریف های مادرتون درسته؟ -مثلا . دختری که به هر پسری نگاه نمیکنه یعنی در آینده به همسرش نگاه میکنه.زنی که فقط به همسرش نگاه کنه دیگه مقایسه نمیکنه و همسرش رو میدونه. دختری که به هر پسری نگاه بیجا نمیکنه این هست که با پسری ازدواج کنه که اون هم به نامحرم نگاه بیجا نکنه😊👌 تو فکر بود.نگاهم به آسمان بود.گفتم: _من مناسب همسری شما نیستم. پوزخندی زد و گفت:... ادامه دارد... 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ اولین اثــر از؛ ✍ ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
بانوی خاص🌹
#جانم_میرود #قسمت4 به قلم فاطمه امیری زاده * #قسمت_چهـارم مهیا که از حاضر جوابی آن عصبانی بود
* به قلم فاطمه امیری زاده * دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت سرجایش نشست با اینکه این اتفاق برایشان تکراری شده است اما مهیا نمی توانست آن را هضم ڪند اینبار هم حال پدرش وخیم تر شده بود و نفس کشیدن براش سخت تر نمیتوانست هوای خفه ی خانه را تحمل ڪند با کمک دیوار سرپا ایستاد آرام آرام از پله ها پایین رفت با رسیدن به کوچہ نفس عمیقے ڪشید بوی چایے دارچین واسپند تو ڪل محلہ پیچیده بود ڪه آرامشی در وجود مهیا جریان داد با شنیدن صدای مداحے یادش آمد که امروز اول محرم هستش تو دانشگاه هم مراسم بود دوست داشت به طرف هیئت برود ولی جرأت نداشت به دیوار تڪیه داد زیر لب زمزمه ڪرد ــــ خدایا چیڪار ڪنم صدای زیبای مداح دلش را به بازے گرفتہ بود بغضش اذیتش مے ڪرد آرام آرام خودش را به خیابان بن بستی که ته آن مسجد و هیئت بود رساند با دیدن آن جا به وجد آمد پرچم هاے مشڪی و قرمز دود و بوی چایے کہ اینجا بیشتر احساس مے شد نگاهی به پسرهایی که همه مشکی پوش بودند و هماهنگ سینه میزدند و صدای مداحی که اشڪ هم ہ حاضرین را درآورده بود باز دارم قدم قدم میام تو حرمت حرم کرب و بلاست یا توی هیئتت وسط جمعیت بود و سرگردون دوروبرش را نگاه می کرد همه چیز برایش جدید بود دومین بارش بود که به اینجا می آید اولین بار هم به اصرار مادرش آن هم چند سال پیش بود عوض نمیکنم آقا تو رابا هیچڪسی عڪس حرم توے قاب منو ودلواپسی * از.لاڪ.جیـغ.تـا.خـــدا * * ادامه.دارد... * 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐 بامــــاهمـــراه باشــید ‌ ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
(راوی مادر شهید) درخانواده ای بزرگ شدم که توجه به دین ومذهب نهادینه بود. ازروز اول به ما یادداده بودند که نباید گرد گناه بچرخیم.زمانی هم که باردار میشدم،این مراقبت بیشتر میشد. سال 1367 بود که محمدهادی یاهمان هادی به دنیا آمد.اودرشب جمعه وچندروز بعداز ایام فاطمیه به دنیا آمد. یادم هست که دهه فجر بود. 13بهمن. وقتی میخواستیم از بیمارستان مرخص شویم، تقویم رادیدم که نوشته بود؛شهادت امام محمدهادی(ع). برای همین نام اورا محمدهادی گذاشتیم. عجیب است که اوعاشق ودلداده ی امام هادی (علیه السلام)شد و در شهر امام هادی(علیه السلام)، یعنی سامرا،به شهادت رسید. هادی اذیتی برای مانداشت.آنچه میخواست راخودش به دست می آورد. ازهمان کودکی روی پای خودش بود.مستقل بار آمد واین، روی آینده ی زندگی اوخیلی تاثیر داشت. زمینه ی مذهبی خانواده بسیار دراو تاثیرگذار بود. البته من اززمانی که این پسررا باردار بودم، بسیار درمسائل معنوی مراقبت میکردم وهرچیزی را نمیخوردم. خیلی درحلال و حرام دقت میکردم. سعی می کردم کمتر بانامـحــرم برخورد داشته باشم. آن زمان ما درمسجد فاطمیه بودیم وبه نوعی مهمان حضرت زهرا(علیه السلام). من یقین دارم این مسائل بسیار درشخصیت او اثرگذار بود. هرزمان مشغول زیارت عاشورا می شدم،هادی ودیگر بچه ها کنارم می نشستند وبامن تکرار میکردند. منبع زندگینامه وخاطرات 🌷 ─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─        اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇 🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞 #عاشقانه_ای_برای_تو #شهیدایمانی #قسمت4 #قسمت چهارم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞 قسمت پنجم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو: مرگ یا غرور . غرورم له شده بود ... همه از این ماجرا خبردار شده بودن ... سوژه مسخره کردن بقیه شده بودم ... . بدتر از همه زمانی بود که دوست پسر سابقم اومد سراغم و بهم گفت: اگر اینقدر بدبخت شدی که دنبال این مدل پسرها راه افتادی، حاضرم قبولت کنم برگردی پیشم؟ ... . تا مرز جنون عصبانی بودم ... حالا دیگه حتی آدمی که خودم ولش کرده بودم برام ژست می گرفت ... . رفتم دانشگاه سراغش ... هیچ جا نبود ... بالاخره یکی ازش خبر داشت ... گفت: به خاطر تب بالا بیمارستانه و احتمالا چند روز دیگه هم نگهش دارن ... . رفتم خونه ... تمام شب رو توی حیاط راه می رفتم ... مرگ یا غرور؟ ... زندگی با همچین آدمی زیر یک سقف و تحملش به عنوان شوهر، از مرگ بدتر بود ... اما غرورم خورد شده بود ... . پسرهایی که جرات نگاه کردن بهم رو هم نداشتن حالا مسخره ام می کردن و تیکه می انداختن ... . عین همیشه لباس پوشیدم ... بلوز و شلوار ... بدون گل و دست خالی رفتم بیمارستان ...در رو باز کردم ... و بدون هیچ مقدمه ای گفتم: باهات ازدواج می کنم ... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤