مرحوم سید ابن طاووس می نویسد ، همه یاراش رو زمین افتادن ، یه نگاه کرد دید دیگه براش یاری باقی نمانده ، یه مرتبه صدا زد : هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه
همین که اهل حرم استغاثه ی حسین رو شنیدن، انقده این زن و بچه ضجه زدن ... که ابی عبدالله نگران شد ، سراسیمه آمد سمت خیمه ها، اول خواهرش رو صدا زد
همین که خواهرش رو صدا زد ، عقیله ی بنی هاشم این بچه رو بغل گرفت
عجیبه به خدا این بچه رو مادرش به ابی عبدالله نداده ، همه ی مقاتل نوشتن زینب این شیرخواره رو به حسین داد
تا این کودک رو تو بغل برادر قرار داد یه جمله ای رو زینب گفته ، عرضه داشت داداش سه روزه که این بچه آب نخورده فأطلب له شربة من الماء
فاخذ الحسین علی یدا ابی عبدالله این شیرخواره رو ، رو دست گرفت
فرمود :ان لم ترحمونی فارحموا هذا الطفل الرضیع اگه به من رحم نمی کنید لااقل به این شیرخواره رحم کنید اما ترونه کیف یتلظی عطشا مگه نمی بینید از شدت عطش لب هاشو پشت سر هم باز و بسته می کنه ...