رضا جان! دانه کدام انگور جرئت یافت که طعم ذلت مأمون را به کام تو بچشاند تا قبله هشتم را در صبر و لبخند خویش بنا کنى؟
امروز، تنها نه خیابانهاى خراسان که تمام رگهاى عاشقانت، به گلدسته و رواقت ختم مى شود.
خاطره سوزاندن جگرت، تا قیامت از ذهن خاک خراسان بیرون نمى رود.تو آن جگرسوخته اى که آب را به زائرانش هدیه مى کند؛ زیرا اولاد على علیهالسلام از عزیزترینهاى خود مى بخشیدند و من در صحن تو، به دنبال اشاره هایى مى گردم که با آن حرف مى زنى؛ مثل پرواز همان کبوتران که با گندمهاى محبت تو، عمرى است اسیر رهایى در آسمان همجوار تواند.
هر روز به شوق تکرار خاطره تو و آهو، آهوى دلمان از هر جا رمیده مى شود؛ دوان دوان در سایه تو مأوا مى گیرد تا دست تو، مثل ابرى سخاوتمند، بر نیازش ببارد؛ پس اشتیاق تند ما را مجاب کن یا على بن موسى الرضا!
خیابانهای نور، به گلدسته های به خورشید رسیدهات ختم می شوند. تو آرامش دلهای زخمی و بیقراری هستی که طنین ناله هایشان، در جان ضریحت میپیچد. از آن سوی آبیها نگاهمان کن؛ که سخت آرزومند توایم و نیازمند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید دلای خسته ای ... کلید درای بسته ای ...
حضرت #على_بن_موسى_الرضا علیهماالسلام فرمودند:
«به راستى در #خراسان بقعهايست كه در زمان آينده محل رفت و آمد #فرشتگان شود؛ پياپى فوجى از آسمان فرود آيند و فوجى بالا روند تا در صور بدمند.»
به او عرض شد يابن رسول الله، آن كدام بقعه است؟
فرمود: «زمين #طوس است و آن به خدا باغى است از باغهاى بهشت؛ هر كه مرا در آن بقعه زيارت كند، چون كسى باشد كه #رسول_خدا صلیاللهعلیهوآله را زيارت كرده و بنويسد خداى تبارک تعالى برايش بدان ثواب #هزار_حج_مبروره و #هزار_عمره_مقبوله و من و پدرانم #شفيعان او باشيم در روز قيامت.¹»
#مشهد #حرم_پیغمبر است.
#امام_هشتم آن کسی است که زیارتش زیارت شخص #خاتم_النبیین است؛ چون آينهی تمام نماى خاتم انبياست...
۱. عيون أخبار الرضا علیهالسلام، ج۲، ص۲۸۶؛ أمالی، شيخ صدوق، ص۱۱۹.
سلام امام رئوفم
سلام مهربان ترین این سرزمین
همین روزهای نه چندان دور، دلمان که می گرفت، مشکلات که بی تابمان می کرد؛ بی درنگ، راهی دیارتان می شدیم. اصلا قصد زیارتتان را که می کردیم، نیمی از مشکلات گویی حل می شد و باقی اش به حرم نرسیده، در همان نفس کشیدن های شهر مشهد ...
شمس الشموس دلم!
هر بار آمدم حرمتان
کار به درد و دل نکشید، گویی قلبی آرام همان ابتدای ورودی شهر نصیبم می کردید، هر بار و هربار...
حال ماییم و ایام شهادتتان.
ماییم و آرزوی آستان بوسی و عرض ارادت به حضورتان.
چه کنیم؟
چه کنیم ای امام رئوف؟ با این حسرت بی منتهای مانده بر دل هایمان،
نزدیکیم و اذن به حضور و زیارت قریب نداریم.
ما در نزدیکی مهجوریم ... در خود ایران ...
باز دلتنگی آمد و....
معیارهای دنیایم را دگرگون کرد، باز یادم رفت، همین جا و همین لحظه اگر به شما سلام کنم، نگاهم می کنید، دستگیری می کنید با رافتتان، قدمی بالاتر ازرحمت.
میدانی مهربان ِهشتمین!
این روزهای دلتنگی، به کلامتان بسیار فکر می کنم، که هر که را دیدم از خودم بهتر و پرهیزگارتر بدانم، آن هم درست در زمانی که هر روز چوب مقایسه برمیدارم به اندازه گرفتن خلوص و اعمال دیگران.
یادم می رود شما میزان اعمال هستید و معیار تمام خوبی ها.
امام غریبم یا غریب الغربا!
این روزهای دوری، هم غربت شمارا بیشتر فهمیده ام، هم غربت امام زمانم را، وقتی بی اذنشان و به اتکا نفسم پیش می روم و با خود برتر بینی ام، زمین می خورم و باز ...
باز آن مهربان ترین دوران دستم را می گیرد، چون مادری که همیشه خراب کاری های بچه اش را جمع میکند، چون پدری که حمایت میکند فرزندش را.
مثل یک رفیق پای اشک هایم می نشیند و قضاوتم نمی کند، "رهایم نمی کند."
یا صاحب الزمان، به غریب الغربا قسم
بگیرید این چوب مقایسه را از دست من، از دست ما.
مرا ...
تمام مردم این سرزمین را برای خودتان نگه دارید...
مدینه و طوس فرقی ندارد
«غریبالغربا» یعنی دور و برت شلوغ باشد و باز تنها باشی. مدینه و طوس فرقی ندارد، وقتی حرفت را نفهمند و یاریات نکنند، چه فرقی میکند ولیعهدِ قصر مأمون باشی یا مانند پدر در بند زندان هارون؟
این جهل امت است که اینبار از دلِ دانههای انگور، زهرِ خود را میریزد و جگرت را میسوزاند و دردی که تازگی ندارد: «مردمانی که امام زمان خود را نمیشناسند و با دست خویش گرفتارِ غربتش میکنند و بعد برای تنهاییاش میگریند.» اول خودم را میگویم...
آقا وقتی می خواست از مدینه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشینند و برایش نوحه کنند. فرمود: من دیگر بر نمی گردم. بناست مرا در دیار غربت مسموم کنند.
اباصلت می گویدخدمت اقا بودم به من فرمود اباصلت،منتظرم بمان اگر آمدم و دیدی عبا بر سر افکنده ام دیگر با من صحبت نکن بدان مرا مسموم کرده اند
بدان هدف شان را به نتیجه رسانده اند. اباصلت می گویدآقا رفت من هم چشم به در گشودم.