🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_395
اینجا ما دیگه داریم سال آخری که قم هستیم رو طی میکنیم و داشتیم کارامونو جمع و جور میکردیم اقوامم که خبردار میشدن میاومدن که حداقل یک بار زیارت بیان عموی محمدم اولین بارش بود میومد همون عمویی که دخترش محمد رو دوست داشت قبلا...
هنوز ازدواج نکرده بود و به گفته خودش« حداقل قبل اینکه محمد اینا برن یه بار بریم خونشو ببینیم وگرنه من که اصلاً مذهبی نیستم بخوام برای خاطر زیارت بیام...»
خودمونم چون تازه از شهرستان برگشته بودیم و یه زیارتم رفته بودیم همه پولامون خرج شده بود...
از طرفی پولی که پدرش بهمون دادو پس دادم به مامانش و اونم پذیرفت..
محمد گفت نبر گفتم نه من یه تعارف میکنم اگر اونام راضی بودن...
محمد گفت مال بابامه یه کسی چه ربطی داره؟
گفتم نمیخوام اینطوری ناراضی اگر باشن، یا چشمشون دنبالش باشه به هیچ عنوان قبول نمیکنم..
که دقیقاً توی تعارف اولم بردنش، و خود محمد بیشتر هنگ کرد...
احساس میکنم دوست داشت برای یه بارم که شده جلوی من چیزی برای گفتن داشته باشه...
اما وقتی با رفتار اونا مواجه شد خودش بیشتر از من جا خورد... چند باری به صورت مستقیم و غیر مستقیم گفت یعنی همون اول بردنش یا چی؟
گفتم محمد خب بردنش دیگه، گفتن نه حالا اگه ندارید پیشتون باشه یعنی چه؟ یعنی در هر صورت باید پسش بدین منم پسش دادم... همین
گفت خب جلوی بابا می دادی بهشون..
گفتم نخواستم تو رودرواسی قرار بگیرن میخوام واقعی باشه...هر کمکی اگر قراره باشه...
کمی سر تکون داد و بهم گفت شرمندتم، گفتم برای چی باید شرمنده باشی؟
نه به من بدهکارن بندگان خدا، نه اونقدری وضعشون خوبه که بگم میخوان دریغ کنن..
من اگر از چیزی شاکیم به خاطر رفتارهای دیگه است نه به خاطر پول ندادن و این حرفا...
محمد صورتش یکم گشاده شد و گفت آره خوب...ندارنم واقعا... البته همین اخلاقت خیلی خوبه که از کسی انتظار نداری من براهمین اصلا عاشقت شدم...
واقعیت ماجرام همین بود به نظرم خیلی از خانما اگر احترام ببینن نیازی به مال و منال کسی ندارن... و اگر حتی قلباً هم ناراحت باشن و منتظر ساپورت خانواده مقابل سعی میکنن در این باره وارد گلایه نشن...
خب البته خیلیام نه... حاضرن هر بیاحترامی رو تحمل کنن ولی فقط ساپورت مالی بشن...
داشتم میگفتم مهمونا تو راه و دست ما بازم خالی..
البته خدا رو شکر این بار یخچالها پر بودن. ولی همش استرس اینو داشتم که اگر بخوایم بریم جایی میخوایم چیکار کنیم...؟
چون که مذهبی نبودن که بخوان برن حرم البته در حد یه زیارت کوتاه میرفتن قطعا ولی بیشتر اهل گشت و گذار توی شهر بودن کافه گردی و اینجور مسائل...
و اینش یکم بهمون استرس وارد میکرد...
ما هم نمیدونستیم چقدر میخوان بمونن و وضعیت چطوریه ولی واقعاً خسته راه بودم دوست داشتم تا یه مدت استراحت کنم...
مخصوصاً آدم وقتی دور از خونه اس دوست داره تا یه چند روزی با خونه عجین بشه...
#قصه_من
@banoyejasor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ولا تحْسَبنَ الذینَ قُتلوا فی سَبیل الله امواتاً بَل احیاءُ عِندَ رَبــّــــــهم یرزقون.. 🖤
(
169 آ ل عمران) و گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شده اند، مردگانی هستند، بلکه آنان زنده و در بارگاه پروردگارشان بهره مندند
. شهید همواره زنده است و مرگ او در واقع انتقال از حیات جاری در سطح طبیعت به حیات پشت پرده آن می باشد.... 🌱🖤🖤🖤 #تسلیت #سید_حسن_نصرالله
روز #ششـــــــــم چلــــــــــه سوره #حشر
همگی حاجت روا ان شالله.... 🌱
بعدازظهری
میخواستم پاشم یه کیک درست
کنم که حقیقتا دیگه دل و دماغی نموند... 👌
گفتم بعد کلِ کارا فقط یه جارو برقی بکشم و شروع کنم به خودارزشی... یکم به ناخنام یکم به پوستم برسم... بعد کلی گردو خاک خوردن...
بعد جمع کردم بیام بیرون که خریدای جامونده رو انجام بدم....
دیدم حال اونم ندارم...
کلا بعضی روزام انرژی آدم میاد منفی یک
این روزا حال روحی خیلیا خوب نیست
مـــــــــــیشه بـــــــــراشون دعا کنید؟ 👆😢
پ ن: بچه ها بخدا من شرمندتونم اگر پیامی سین شده و جواب داده نشده، اگر پیامی وانشده، نزاین پای کم اهمیتیم ، هم مشغله زیاد هم پیاما زیاد خودتون میدونیدو به بزرگی خودتون ببخشین.... 🌱
ولی بارها گفتـــــم رفقا مادر جامعه باید
از استرس بدور باشه تامیشه، ما تربیت کننده ی نسل های بعدی هستیم، چون الان جنگ روح و روان مجازیه...
قدیما توجبهه بودن مردا، ولی زنا مینشستن جوراب میبافتن، شال گردن میبافتن، دورهم بودن نهایتش چنتا موشک میومد میرفتن تو پناهگاه.. بجز شهرای مرزی... که اونام الان بچه هاشون دارن تاوان میدن واقعا
ولی حالا نه هر لحظه و هرجا انگار خانما هم وسط میدون جنگن... جنگ به کنار...
اخبار قتل و خیانت و کلی چیزدیگه که قدیما به این سرعت اطلاع رسانی نمیشد، تو ذهن ناخوداگاه کلیییی تاثیر داره... تامیتونید اخبار منفی و مجلات حوادث دنبال نکنید....