فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعـــــه یه اسپنــــــد دود کنم
همراه با چهار قل
بعدش میخوام برم مولودی ان شاالله... 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه مدته میگین مریم از خیاطیات بزار، رفقا من دیگه خیلی نمیرسم خیاطی کنم مگه چی بشــــــــــــه...! 🙂🙂🙂
امـــــــــا! این و پیراهن زیرش رو خیلی وقت بود دوخته بودم برای پاییز، جادکمـــــــه زن نداشتم چون چرخم صنعتیه، آخرش موفق شدم ببرم جادکمه بزنن و امشب بپوشمش😂😍
اون گلم کار خودمه🤣🤣 ابتکاری بود
دیگه ندونستم باچی ستش کنم 😬😬😬😬
پیراهنشم رنگ همین گل و جیباس... حالا موندم روسری چکارکنم😐😐😐😐
#روزمــــــــــرگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میپسندین یانه؟ 😂😂
البته نپسندینم من پوشیدم توراهم 😬
فقط نکته حائز اهمیت اینه که چاق شدم😱😫😫😫
رفقا راجع تفاوت رنگ میپرسین طبیعیه
بخاطر نوره دیگه، دومی به اصلش نزدیک تره... ☺️☺️☺️
از قد لباس پرسیدین، ۱۴۰،دامن فون ۳ چون پارچم کم بود، از یقه پرسیدین ب ب هستش... 👆
و اینکه پیراهن مال یسال پیشه وقت نکرده بودم تکمیل کنم کلی تکمیل نکرده دارم😂😂😐😐😐
من گفتم چاق شدم ولی هنوز به ۶۰نرسیدم 😑و سایزم ۴۰،
شما چرا دامن میزنید؟ 😂
« درروز جمعه هیچ عملی بالاتر از صلوات نیست »
سلام سلام
ختم صلوات روز جمعمون 😍👇
https://salawat.ir/143886
ان شاالله حاجت روایی همتون☺️🌺
یَا رَبِّ ذَرْعا وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّا وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ
پروردگارا از مشکلی که بر من فرود آمده سخت به تنگ آمدم، و وجودم را به خاطر حادثه ای که برایم رخ داده اندوه فرا گرفته است، تنها تو توانایی برای برطرف ساختن آنچه به آن دچار شدم... 🍃
بخند و شاد باش... - @mer30tv.mp3
5.6M
روز اول هفتتون بخیــــــــر😍امیدوارم که
بهترین لحظات رو سپری کرده باشید ❤️
من منتظر ویو های جذاب شمام. . . 😍
روز اول هفته رو چطوری سپری میکنید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدیم مهمونی خونه یه خاله خانمی که پیربود یادتونه؟ میشد زندایی پدرم....
نیستم چونکه متنفر از گوشیه میگه هرکی میاد اینجا باید گوشیارو برنداره، از همه هم میگیره میریزه تو مشما😐😐😂😂
من بطور قاچاقی بدستش آواردم اومدم شرح حال بدم...
📝خاطره ای تکان دهنده ازاستادشفیعیکدکنی
✅ عــــــــااالیه.... حتما بخونید 👌🙏🙏
✍نزدیکی های عید بود،
من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم،
از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
(استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...)
🔹پدرم بود،
مادر هم او را آرام می کرد،
می گفت:
آقا! خدا بزرگ است،
خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند،
🔸نباید فکر کنند که ما... 😔
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم
دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم.
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
🔹آن سال، همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان....
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛
10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود،
چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، ع
🔸آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛
رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
🔹گفتم: این برای چیست؟
گفت: از مرکز آمده است؛
در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم:
🔸این باید 1000 تومان باشد،
نه 900 تومان!
مدیر گفت : از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس،
🔸آقای مدیر خودش را به من رساند
و گفت : من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...
🔹گفتم: "چه شرطی؟"
گفت : بگو ببینم،
از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را
به تو بر می گرداند،
گمان کردم شاید درست باشد...!!
@banoyejasor
تازه از الان به بعد خوزستان هــــــوا داره
خوب میشه مهمونا سرازیر میشن به این سمت و سو😂
دیگه مثل تابستون نیستتتت.... 🍃
وقت آزاد به نـــــدرت پیـــــــدا میشه☺️