🍃🍃🍃🍃🍃
#پارت_140
یه دسته گل رز بود و یه کادو که روش نوشته بود منو بابت همه بدیهایی که کردم ببخش🌱
از حس و حالم نمیگم براتون اما ازش پرسیدم چی شد که با خودت گفتی من مقصرم یا کسی دیگهای؟ اصلاً ۲۰ روزو چه کار کردی از حال منم که خبرنداشتی؟
توی این ۲۰ روز بالغ بر ۳۰۰ بار فقط الناز از من پرسید که از محمد چه خبر؟ و من همه ۳۰۰ بارو دروغ گفتم بهش...
دستامو گرفت گفت یه چیزی بهت میگم ولی پروو نشو! گفتم خب سعیمومیکنم😑😑
گفت ببین از اینجا که رفتم خیلی حالم بد بود قلبم شکسته بود و واقعاً درد میکرد تا خود پادگان نمیدونم چطوری رانندگی کردم..
رسیدم اونجا رفیقام گفتن حالت چطوره
انگار یه جوری هستی یعنی همه متوجه شده بودن که چقدر بد حالم، نتونستم به جز یکیشون براشون چیزی بگم که اونم بهم گفت اگر چند روز به زنت زنگ نزنی درست میشه
زنا همینطورین باید بزاریشون زودی دلتنگ میشن..
خوب نمیگم کارم درست بوده منم همین فکرو کردم، اما ماشالا تو هم که اصلاً انگار نه انگار
نگفتی شوهرم کجاست دلم براش تنگ شده نشده..
وقتی دیدم خبری ازت نیست دیگه از ادامه زندگی ناامید شدم رفتم یه روز پیش آخوند عقیدتی پادگانو بهش گفتم مشاور میشناسی؟
کسی که کار مشاور خانواده انجام بده؟
بهم یکی رو معرفی کرد که یه روز تو حرم قرار گذاشتیم رفتیم همدیگرو دیدیم..
من همه چیو براش بی کم و کاست توضیح دادم، البته گفت باید با توام حرف بزنه ولی خب چیزایی که به من گفت و بهت میگم..
البته اول شرط کردم که پررو نشی!
چشامو بستم گفتم باشه دیگه😬
+ خوب بهم گفت حق با زنته و خرید وسایل اولیه زندگی کامل وظیفه توئه، اون خانم موظف نیست هیچ کاری بکنه یاچیزی بخره اما شما موظفی
وسایلشو بگیری و در اولویت شما ایشونن چون در قبالش مسئولیت دارید..
در قبال خواهر در صورتی مسئولیت دارید که خدای نکرده پدرتون در قید حیات نباشه..
حالا اگر با صبرو احترام خانمتون راضی میشن که این کارو بکنید انجامش بدید در غیر این صورت هیچ گناهی هم گردن شما نیست و اگر این کار شما به زندگیتون آسیب بزنه در واقع اینجا مرتکب گناه شدین...
وقتی براش توضیح دادم که برای گوشیه خودش بنده خدا موند گفت یعنی شما حاضرید وام ازدواجتون رو خرج گوشی کنین؟
وام شما صرفاً باید برای همون که گرفته شده مصرف شه باورم نمیشد یعنی اون مشاورم دقیقا حرف منو بهش زده بود...
تو دلم چقدر خوشحال شدم گفتم خدا خیرت بده!
گفت خب نظرت چیه گفتم ببین دیدگاه من هنوز عوض نشده، اما من چند تا مثال برات میزنم خودت باش و خدای خودت..
اولاً همونطور که تو برا من شرایط خانوادتو گفتی منم برای تو گفتم که پدر مادرم با چه سختی دارنن همه چیو جور میکنن.. وقتی اومدیم خونمون گفتین ما رسم نداریم هیچی جهیزیه بدیم، اما فهمیدم معصومه که دختر خالتونه فقط یه سرویس چینی بهتون داده..
خوب من کاری با معصومه ندارم من زندگی خودمو دارم، بحثم سر اینه که اونجام حقیقتو بهمون نگفتین...
با همه این اوصاف اینا سعی کردن که همه چیو اوکی کنن، تو میخواستی سه قلم بخری که یخچالی که من میخواستمو نخریدی، فقط به خاطر یک میلیون تومن گرونتر گفتم عیب نداره بعداً یه روزی بهترشو میخریم،،، لباسشویی که خواستمو گفتی بعد عروسی میگیرم که سر همین چقدر خود خانوادتون مسخره کردن که ما جنس بد نمیگیریم..
مونده تلویزیون ازتو...اما من از سرویس خوابو مبلمان و فرش بگیر تا ناهارخوریو وسیله برقی دارم میگیرم کی گفته که خریدن اینا به مامان من فشاری نمیاره؟ مگه فقط پدر مادر تو شرطن؟
همه اینا به کنار چند سال پیش من یه جایی گیر کردم مامان من تنها داراییشو برام فروخت... خوب منتی نیست برای دخترش فروخته به هر حال..
اما سوال من اینه مامان تو هم نمیتونه یه دونه از انگشتراشو برای دخترش بفروشه؟
ماشالا کم طلا نداره خب...
محمد ساکت به حرفام گوش میداد گفت راست میگی.. چی بگم والا مامانم یه اعتقادی از قدیم داره که طلا رو باید فقط برای ملک و ماشین فروخت.
گفتم خب فکر کن من پول وامو دادم طلا حالا چطور میخوای طلای منو بفروشی و بدی باهاش گوشی بگیری؟
بعدم من کار با حرف مشاور ندارم ولی لیلا کلاً آدمیه که طلبکاره یادت رفته همین یک ماه پیش یه جفت کفش برای تولدش گرفتیم چی گفت بهم؟ به جای تشکر کردن و گفتن اینکه الان شما دستتون خالیه لازم نیست..
گفت ولی محمد پارسال بهم بیشتر داد..کی این حرفو زد چرا من نشنیدم؟ وقتی گفت که خودتم اونجا بودی نمیدونم چه جور نشنیدی؟
نه والا من پارسال کمتر دادم نمیدونم چه جوری اینو گفته..
محمد خودش هم موقع زده شدن این حرف اونجا بود اما کلاً یه بعدیه، وقتی سرش به جای مشغوله حواسش به جای دیگه نمیتونه باشه.. من کادوشو بهش داده بودم اون اینطوری گفته بود.. که منم یکم نگاش کردم و گفتم دیگه ببخشید دستش امسال خالی تره اما اون هیچ جوابی نداد...
#قصه_من
@banoyejasor
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🍃
یسریا گفتن چرا همش محمد باید بیاد؟ مگه شما چی داشتین که دوستون داشته باشه؟
یسریام این نظریه رو دادن..
من هدفم این بود مشکلات رو براتون بگم
وگرنه بالاخره هر آدمی یه غروری داره
من نوشتم بیست روز ولی شما فقط خوندین
بیست روز، مثل خیلی مسایل دیگه که ازشون راحت گذشتم و ننوشتم عمقشو... اگه من قلمو طوری میچرخوندم که تک ب تک جملات محمدو بنویسم شایدنظر خیلیا از خیلی چیزا برمیگشت برای همین عرض کردم شخصیت هارو قضاوت نکنید.. من خواستم تحت فشار قرارگرفتن یه مرد بین دو زن رو به تصویر بکشم نخواستم که مظلومیت یه تازه عروس رو براتون بنویسم اما بعضیا به اونم فکر کردن👆
🍃
✨
گفت طبقه چهار هنوز افتتاح نشده...
حالا من اومدم سجاده اواردم اجازه خواستم
وسط دفتر بخونم... گفت نمیشه کلاس کاریمون میاد پایین😐کلاس کاری😐
خدا😐...
واقعا حالم گرفته جدی میگم...
✨
دفتر دور تادور شیشه اس گفت ببخشین
خانم فلانی، نمیگم ما کافریم ولی اینجا کسی نمیخونه وسط دفتر وجه خوبی نداره..
کلاس دفتر خراب میشه😒..
✨