eitaa logo
بـــانـــوی جســـــور ⛄
5.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
1 فایل
اگه ناامیدی اینجابمون و داستانمو بخون با کلی #آموزش_ترفند_آشپزی😍 ورود آقایون اکیدااااا ممنوع راه ارتباطی باادمین👇🏻 @banoye_jasor ادمین تبلیغات👇🏻 @shahsavar_313 کانال تبلیغات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/302383929C3e5deee1f5
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ شاید باورتون نشه ولی اینجا کلی پرســـــتار معلم، پزشک و مدرس داریم که همراهی میکنن منو.... 😢 ‌از اتاق عمل بگیر تا کلاس درس ... ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 محمد گفت ولی بازم من هنوز نگرانم گفتم ولی من دیگه اصلاً نگران نیستم و واقعاً دیگه اصلاً هم نگران نبودم با خودم می‌گفتم خب حالا گیرمم اصلاً بیاد چرا باید انقدر برای خودم مهمش کنم که هر چیز زندگیم رو به اون ربط بدم... فعلاً که چیزی اتفاق نیفتاده اگر اتفاق افتاد تا اون موقع یه فکری براش می‌کردم و این میشه اول زندگی کردن من، عزاداری پیش از واقعه دیگه تموم شد... از اینجا براتون بگم که وقتی فکرم مشغول حساب و کتاب می‌شد اصلاً یادم می‌رفت چه مشکلاتی داشتم و دارم اون لحظه و اون مکان برام کامل فراموش شده بود.... و من فهمیده بودم که یکی دیگه از معضلات زندگیم اینه که بیکاری‌هام زیاد بود با اینکه کار می‌کردم ولی توی تایم‌هایی که بیکار بودم فکر و خیالمم بیشتر بود... مثلاً به طور روتین می‌دونستم که یک شلوارو باید چه جوری ببرم زیر چرخ ولی در حین اینکه اون شلوار می‌رفت زیر چرخ من باز داشتم فکر و خیال می‌کردم... و این روحم رو خراب کرده بود... اونجایی که دیگه از ترسات ترسی نداری دقیقاً نقطه شروعته، شاید با خودتون بگین مگه میشه یعنی چی اصلاً؟ یعنی اینکه دیگه ترسی نداشتم بهم بگن عروس بد... اینکه میگم واقعاً ترسی نداشتم یعنی دیگه از حرف کسی ترسی نداشتم... از کل طایفه از کل فامیل... و تصمیم گرفته بودم هر اتفاقی که افتاد طبق میل خودم پیش ببرم بحث انسانی و خواهر بودن به کنار... بحثم سر مواجهه با خواسته‌های نامعقول یا مثلاً بیش از حد، بالاخره این شخص توی زندگی من بود و نمی‌شد که حذف بشه یعنی اگر قرار به حذف کردن بود شاید هر آدمی نصف آدمای زندگیشو حذف می‌کرد این فقط هنر خودمو می‌خواست که دیگه چطور مدیریت کنم... لیلا تصمیمش جدی شد و با دوستاش صحبت کرده بود بعد از اونجا رفت تهران پیش دوستاش... اما جالب اینجا بود که به ماگفت به مصطفی نگین و نمی‌خوام اطلاعی داشته باشن... چون می‌دونست مصطفی مثل محمد نیست و ممکنه باهاش بحث کنه که چرا داری میری و دقیقاً اونجا می‌خواین چیکار بکنین و هزار تا سوال و جواب دیگه که البته لیلا براش مهم نبود چون به کسی باج نمی‌داد مامانش براش مهم بود که باید با مصطفی صحبت می‌کرد و مدام سوال جواب پس می‌داد.... و دقیقاً من اینو از لیلا یاد گرفتم که کارامو پیش ببرم بدون اینکه بخوام استرس اینو داشته باشم که به کسی جواب بدم.... همون بزرگترین درس من بود که ازش یاد گرفتم، تمام قوانین خونشون رو جابجا کرده بود... با همون اقتداری که داشت و وایمیستاد سر موضع خودش کاری کرده بود که حتی پدرش هم بهش نگه چرا داری میری اصلا؟ یا مثلاً مامانی که روی آذر خیلی حساس بود حتی تو توی خیابون هم بره باید چند بار بهش زنگ می‌زد اما الان برای لیلا خیلی راحت‌تر کنار اومده بود... جالبه که خودش به محمد گفته بود لیلا عاقله. محکم و از پس خودش برمیاد اما آذر نه... و من فهمیدم همون حرفی که اول گفتم یعنی مردم قوی‌ها رو بیشتر دوست دارن... آدم‌هایی که حرفی که می‌زنن رو یک بار می‌زنن مقتدر می‌زنن و تموم... تصمیمشون رو به خاطر هیچکی عوض نمی‌کنن.... اشاره نمی‌کنم به اینکه کار لیلا درسته یا نه اشاره‌ام به اینه که آدمیزاد از روزی که بوده ضعیف و بیشتر له کرده و قوی رو بیشتر ارج گذاشته.... حالا فکر کنید یه جایی هم حق با شماست هم خدا و دینش میگن حق با شماست اما بازم به خاطر ترس از قضاوت مردم سکوت می‌کنید و حق خودتون رو نمی‌گیرید... اونجا دیگه نمی‌تونید شاکی باشید که چرا این بلا سر من اومد... مثل آذرری که همیشه شاکی بود اما همیشه سکوت می‌کرد و این روند ۴۰ سال توی زندگیش طول کشیدهـ.. لیلا چند روزی خونه ما بود بعد رفت پیش دوستاش وقتی که رفت آذر گفت ببین مامان بابا باهاش کاری ندارن... حالا شرایط منو ببین و من همین حرفا رو براش زدم.. اونم طبق معمول و تکراری گفت خب آخه مامانم از چشمش می‌افتم.. گفتم خوب از چشمش بیفتی وقتی می‌دونی حق با توئه چرا مثلاً پول تو جیبیتو باید بدی به لیلا؟ اگه مادری می‌خواد به خاطر این بچه‌شو کنار بزاره خب بذار بذاره.. بعد اون مادر می‌مونه و خدای خودش.. ببینم تا کی می‌خواد اینجوری پیش بره.. ولی بازم تفکرات آدرر همونی بود که بود... ترسِ از دست دادن و در نهایت هم میشه همون از دست دادن.... این سری خیلی کم موندن و محمدرضا اومد دنبالشون و بردشون... به محمدرضا هم گفتن رفته دنبال کارای دانشگاه و کار و بارش... اونم دیگه چیزی نپرسید چون کلاً جرات پرسیدن چیزی رو نداشتن... و این یعنی لیلا خودش رو اثبات کرده بود به همه... گذشت تا رسیدیم به تابستون.. جواب کنکور لیلا قطعی شد دانشگاه رشت، و اصلاً نمی‌تونست تا یکی دو سال کلاً رشتو ترک کنه به خاطر اینکه کلاسا حضوری بود و مقطع دکترا... @banoyejasor 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
16.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه تمیز کاری دم پاییز ببینید بجنبینننن👆😍 @banoyejasor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ یه ته چیــــــــن خوشمزه از غذا ببینید😍 ارسالی شماس خبببب
میگم یکی از یکی هنرمــــــــــــندتره.... کیکشو ببین واسه مامانش چه کرده😍 ‌