امسال رو نیز با وجود همه جور سختی ، با افتخار سپری کردی.
امیدوارم و خواستارم از درگاه الهی تا از سختی های سال جدید بکاهد و به افتخار آفرینی هایت بیافزاید.
ولی در رابطه با تبریک و تسلیتی که متصادف شدن باهم:
لحظه سال تحویل ۱۳۹۹- ۱۴۰۰ بود..
فکر میکردم الان که سال تحویل بشه ، عجب چیزی میشه..!
چه تغییراتی ، خدای من
تحویل شد. هیچ اتفاق خاصی رخ نداد. معنیش برام عوض شد. نامید شدم ازش..
ولی به وضوح دیدم ، دیدم تغییراتی که شب های قدر به ادما دست میده ؛ دیدم ، دیدم چقدر علی ، مولاست.
پس تسلیت عرض میکنم ..
برای خودمون ، که چه سخت است مولایت علی(ع) باشد و این قدر مظلوم
اینقدر مظلوم که پیروانش ، گنهکارانی چون من باشند..
هدایت شده از سناریو و داستان <ساخته شده توسط ادمین>
مینی سناریو—————> ۱۴۰۳/۱۱/۲۸
ژانر جنایی
*از بیرون به خونه اومدی. بعد از اینکه انتقام اون فردی که توی مهمونی جلوی همه بهت توهین کرده بود رو گرفته بودی، اونقدرام خسته نبودی. نور خونه و اتاقت سوسو میزد و خاموش روشن میشد چون حوصله نکرده بودی بعد از چندین ماه لامپ ها رو عوض کنی. کیفت رو یه گوشه روی مبل انداختی و رفتی تو دستشویی تا دست هات رو بشوری. دمپایی های دستشویی رو پوشیدی و رفتی داخل. یهو صدای در زدن از در جلویی خونه ات اومد* "یعنی کی میتونه باشه این وقت شب..." *اینو گفتی و سریع دستهات رو آب کشیدی* "لعنتی...پاک نمیشه..." *سریع دست هات رو با پشت لباست پاک کردی و دوتا دستکش پوشیدی و دویدی تا در رو باز کنی* "کیه؟.." *صدای یک زن رو شنیدی که آشنا به نظر میرسید* "خانم، لطفا همین الان بیاید بیرون. پلیس صحبت میکنه. ما میدونیم که شما مرتکب قتل اون فرد شدید. اگه در رو باز نکنید اتفاقات خوبی نمیوفته" *غرغر کردی* "لعنتی...الان وقتش نبود...این جز برنامه نبود..!" *در با لگد باز میشه و پلیس ها داخل میریزن. افسر پلیس و یک زن درکنارش به تو نزدیک میشن. هر لحظه که تورو میبینن چشماشون گشاد تر میشه. پوزخندی زدی و با یه نیشخند کوچیک گفتی* "سلام مامان...سلام بابا."