🪴 بازگشت ناتموم...
📝 پارسا فرخی
داشتم از سر کار بر میگشتم. ساعت چهار بود. دم صبح که رفتم سرکار بارون شدیدی گرفته بود، تا ساعت 9,10هم ادامه داشت. تو راه برگشت کنار پیر پیاده رو، چشمم خورد به یه چاله که پر آب شده بود. ناخوداگاه بدنم رفت سمتش. لحظهای که دقیقاً بالای چاله قرار گرفتم، توی آینه آب در تصویر خودم محو شدم. حس کردم قاصدک کوچی هستم که در پهنای عظمت باد گم شده و در خودش به دنبال چیزی میگرده، چیزی در درونم بهم میگفت: هنوز راهی برای برگشت هست. اما برگشت به چی؟ برگشت به صفا و صمیمیت گذشته، بازی با بچهها زیر درخت، رفاقت با اون سگ وفادار جنگل و دوستی زمین و آسمون با ما. اما این ما آدما بودیم که رفاقتی به این پاکی و صداقت رو خراب کردیم. با خودبینی و انتقام، با سیاست و جدایی مردم از هم، با مرز کشی بین دلها، من اون روز برگشتم خونه اما فقط جسمم به خونه رسید و روحم هنوز توی دنیای پاکِ چالهیِ آب مونده، واقعاً برام تعجب آوره که چی شد که به اینجا و این درجه از جدایی رسیدیم.
اون قند روزهای ما کجا رفته که الان توی این آلودگی جز تلخی نمی بینم...؛
خلاصه، من هروقت خلوت میکنم یاد اون انرژی خدایی و هوای پاک و صمیمی اون روز های قدیم میوفتم...
پن: بچهها یه جوری واسه مدرسه انشا مینویسن که واقعا قابلیت اینو داره که توی کانال قرار بگیره. تصویر سازی، بیان شاعرانه، ریتم متن و..
@barava
چند روز پیش یه ایده خفن زد به کلهام. همون ایده الان داره تبدیل میشه یه رمان نیمه بلند. خودم که تا اینجای کار دوستش داشتم. یه ترکیب سمی از تعلیق، توطئه و سرشار از مفاهیم روانشناختی و امنیتی، در کنار حالوهوای سایبرپانکی و کنترل اطلاعات...
خلاصه اینکه حواستون باشه به کانال مجنون چون اونجا منتشر میشه:
https://eitaa.com/aliya_ne/1532