🌷مهدی شناسی ۵۷۸🌷
💠اشتیاق به امام، نشانه طاعت و اخلاص
◀️امام عسکری علیهالسلام به امام مهدی عجّلاللهتعالیفرجه فرمودند:
«وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نَزَعَ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِلَى أَوْكَارِهَا»
«بدان، همان گونه که پرنده به سوی لانهاش میرود، دلهای اهل طاعت و اخلاص به سوی تو کنده میشود»
◀️میزان اشتیاق ما به حضرت ولی عصرعجّلاللهفرجه، نشان دهنده میزان مطیع بودن و خالص بودن ما در عرصه بندگی است .
◀️کسی که نسبت به امام زمان عجّلاللهتعالیفرجه اشتیاق ندارد، اعمالش طاعت محسوب نشده و عبادات خالصانهای ندارد.
💠امام، ملجأ اهل طاعت
◀️لانه، مأمن و مأوای پرنده است، لانهای که بلندا قرار دارد.
پرنده صرفاً برای خوردن دانه و تأمین نیاز از لانه خارج میشود و دوباره به آن باز میگردد.
◀️مطیعان و خالصان نیز این گونه اند. بهره مندی آن ها از امور مادی و ارتباطشان با دنیای دنی، به میزانی است که نیازهای لازم و ضروری آنها تأمین شود، و میل و شوقشان در پر کشیدن به سوی عالم اعلاست.
◀️اهل طاعت و اخلاص، زندگی را با ولایت سپری میکنند و برای هر نزول و عروج خود، از دلالت و راهنمایی ولی الله بهره میگیرند.
#مهدی_شناسی
#قسمت_578
#استاد_بروجردی
╔═.🍃.════╗
@barayemoula
╚════.🍃.═╝
4_6030871117151864320.mp3
1.96M
کلیدجلب محبت مولا
ازخاک زیرپایتان بهرتبّرک💔
برداشته برچشمهایم مینشانم💔
قشنگه،گوش بدید👌
#امام_زمان
@barayemoula
یا صاحب الزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف
ما شما را واسطه قرار میدهیم،
تا خداوند به حق شما این زمان باقیماندهی غیبت تان را بر ما ببخشد !!
خدايا فردایمان را
با مهدیت(سلام الله علیه)همراه کن
#امام_زمان
@barayemoula
.
📝 پروژه استعفای #روحانی، از کدام اتاق فکر درآمده؟
✍🏻 #محمد_عبدالهی
🔰پروژه استعفای روحانی، بخشی از #دکترین_شوک و راهبرد بی دولت سازی (دقیقا شبیه استعفای نخست وزیر عراق و لبنان) است که به تشدید خشونت و هرج و مرج در کشورهایشان منجر شد.
🔻اصلاح طلبان افراطی درصددند با پیش انداختن این پروژه، هم خود را از موضع مقصر وضع موجود به طلبکار تبدیل کنند و بر ناکارامدی و بنبست مدیریتی روحانی سرپوش بگذارند، و هم هزینه ناکارامدی دولت خود را بر نظام تحمیل کنند.
🔻اصلاح طلبان که از میزان نفرت عمومی از روحانی اطلاع دارند و نیز خود را به یقین بازنده قطعی انتخابات مجلس میدانند، با این پروژه، قصد دارند با برهم زدن قواعد بازی و میز دموکراسی در کشور، هزینه شکست خود را نیز بر گرده نظام تحمیل کنند. درست شبیه آنچه در انتخابات ۸۸ کردند.
🔻آنها بر این باورند کف استعفای روحانی، امتیازگیری از نظام است و سقف آن، سرنگونی نظام. (گمان باطلی که قانون گرایی رهبر انقلاب درست همچون انتخابات۸۸ و سایر برهه ها آن را نقش بر آب میکند).
🔰اما آنچه روشن است اصلاح طلبان افراطی درست مثل هم حزبی های عراقی شان (بقایای بعثی) و هم حزبی های لبنانی شان (قوات اللبنانیه) برای یک پروژه واحد و چند مرحله ای دستور گرفته اند:
🔺 نارضایتی های اقتصادی
🔺 اعتراضات خیابانی
🔺پیشنهاد خلع سلاح نیروهای مقاومت
🔺بی دولت سازی
🔺هرج و مرج هدفمند و بی ثبات سازی سیاسی و ناامنی
🔺برآمدن دولتهای مطیع غرب
🔻آری این پروژه خائنانه یا به تعبیری جنگ های نسل چهارم، در هر سه کشور، یک هدف دارد: تضعیف کشورهای هلال مقاومت و مشغول شدن به درگیری های داخلی و تنفس مصنوعی امنیت به اسرائیل. و پشت صحنه هر سه این "هم خائن ها"چیزی نیست جز: اسرائیل.
🔻این تحلیل پیوستی خبری دارد و آن پیشنهاد نتانیاهو به رقبای انتخاباتی اش است.وی از آنها خواسته فقط 6 ماه اجازه دهند نخست وزیر باشد.(تا این پروژه را به سرانجام رساند.)
💢هوشیاری مردم ایران، وبیدارسازی افکار عمومی برگ برنده ماست.پس رسانه باشید.
#درست_انتخاب_کنیم
#امام_خامنه_اي
@barayemoula
عشقیعنیمهدی(علیهالسلام)
🍁🍂 مهدیه اسم مکان اسـت ولی میدانم روزگاری برسد اسم زمان خواهدشد یاایها العزیزِدلم♡.. #امام
.
بی تو تهران چیست...؟
آیا از بلندی دیده ای؟؟
آسمانی تیره..
برجی کج!
دماوندی کثیف...
#بسم_الله
.
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
💢از زبان همسر شهید💢
هفته دفاع مقدس بود; مهر ماه #سال91.
#نمایشگاه بزرگی توی نجف آباد برپا شده بود. 😯
من و محسن هر دو توی آن نمایشگاه #غرفه_دار بودیم.
من توی قسمت خواهران و او توی قسمت برادران.
چون دورادور با #موسسه_شهیدکاظمی ارتباط داشتم ، می دانستم محسن هم از بچه های آنجاست..
.
برای انجام کاری ، #شماره_تلفن موسسه را لازم داشتم.
با کمی #استرس و #دلهره رفتم پیش محسن😇
گفتم: "ببخشید، شماره موسسه شهید کاظمی رو دارید؟"
محسن #یه_لحظه سرش رو بالا آورد. نگاهی بهم کرد. #دستپاچه و #هول شد. با صدای #ضعیف و #پر_از_لرزه گفت: "ببخشید خانم. مگه شما هم عضو موسسه اید؟"🙄🤔
گفتم: "بله."
چند ثانیه سکوت کرد. چیزی نگفت. سرش را بیشتر پایین انداخت. و بعد هم شماره رو نوشت و داد دستم.
.
از آن موقع، هر روز #من_و_محسن ، توی نمایشگاه یکدیگر را می دیدیم.😌
سلام خشک و خالی به هم میکردیم و بعد هر کدام مان میرفتیم توی غرفه مان.
.
با اینکه سعی میکردیم از زیر نگاه همدیگه فرار کنیم، اما هر دومان متوجه این شده بودیم که حس خاصی نسبت به هم پیدا کرده ایم. 😇😌👌🏻
با این وجود نه او و نه من، جرات بیان این احساس را نداشتیم. 😰
.
یکی دو روز بعد که توی غرفه بودم ، پدرم بهم زنگ زد و گفت: "زهرا، #یه_خبرخوش. توی #دانشگاه_بابل قبول شدی."😃
حسابی ذوق زده شدم. سر از پا نمی شناختم.😍✌🏻
.
گوشی را که قطع کردم، نگاهم بی اختیار رفت طرف غرفه ی برادران. 👀
یک لحظه محسن را دیدم. متوجه شده بود ماجرا از چه قرار است.
سرش را #باناراحتی پایین انداخت.
موقع رفتن بهم گفت: "دانشگاه قبول شدید؟"
گفتم: "بله.بابل."
گفت: "میخواهید بروید؟"
گفتم: "بله حتما" یکدفعه پکر شد. مثل تایری پنچر شد! 😔
توی خودش فرو رفت. حالتش را فهمیدم.😢
💟ادامه دارد…💟
چون تشنه ...
به آب ناب دل میبندم
بر خندهی ...
ماهتاب دل میبندم
ای روشنـ❤️ـی تمام ...
تا ظهر ظهور
چون صبح ...
به آفتابـ☀️ـ دل میبندم
سلام حضرتـ❤️ـ خورشید ....
#سلام
#شعر_مهدوی
╔═.🍃.════╗
@barayemoula
╚════.🍃.═╝
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
💢از زبان همسر شهید💢
#قسمت۲
…
فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام.
نمیدانم چرا اما از موقعی که از #نجف_آباد زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.😢😨
همه اش تصویر #محسن از جلو چشمانم رد میشد.
هر جا میرفتم محسن را میدیدم. 😥
حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم..ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. 😇
احساس میکردم #دوستش_دارم. 😌
.
برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم #اشک می ریختم. 😭
انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم.
بالاخره طاقت نیاوردم.
زنگ زدم به #پدرم و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر. میخواهم برگردم نجف آباد."😢
.
از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود.
یک روز #مادرم بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟"🤔
بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. "
قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم.
پیام دادم براش.
برای اولین بار.
نوشت:"شما؟"
جواب دادم: " #خانم_عباسی هستم. "😌
کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد.
.
از آن موقع به بعد ، هر وقت کار #خیلی_ضروری درباره موسسه داشتم، یک تماس #کوتاه و #رسمی با محسن میگرفتم.
تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم ، گوشی اش خاموش بود.
روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود!
#نگران شدم.
روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. 😔
دیگر از #ترس و #دلهره داشتم میمردم.
دل توی دلم نبود. 😣
فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم.
آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! 😪‼️
نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. 😔
تا اینکه یک روز به سرم زد و… ..😯
#بصیرت
#ادامه_دارد
╔═.🍃.════╗
@barayemoula
╚════.🍃.═╝
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝
💢از زبان همسر شهید💢
#قسمت٣
…
تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸😯
به هر طریقی بود شماره #منزل بابای محسن را ازشان گرفتم.
بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. 😮
#مادر_محسن گوشی را جواب داد. 😌
گفتم: " آقا محسن هست؟"
گفت: "نه شما؟"
گفتم: "عباسی هستم. از #خواهران_نمایشگاه. لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! "
یک ساعت بعد محسن تماس گرفت.
صدایش را که شنیدم پشت تلفن #بغضم_ترکید و شروع کردم به #گریه😭
.
پرسیدم:"خوبی؟"😢
گفت: "بله."
گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! "
گوشی را #قطع_کردم.
یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! 😲 ‼️
چه کار اشتباهی انجام دادم!
با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد.😭
محسن شروع کرد به زنگ زدم به من.
گوشی را جواب نمی دادم.
پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین."
آنقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتم🙂
.
#بی_مقدمه گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره #گناه_آلود میشه. "
.
لحظه ای #سکوت کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. "😌
.
اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود.
از خوشحالی داشتم بال درمیآوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. 😭😍
.
.
#مادر زهرا عباسی:
از زهرایم شنیدم که محسن میخواهد بیاید خواستگاری.
می دانستم توی "کتاب شهر" کار می کند.
چادرم را سر کردم و به بهانه خرید کتاب رفتم آنجا.
.
می خواستم ببینمش. براندازش کنم. اخلاق و رفتار و برخوردش را ببینم. 🤨
باهاش که حرف زدم حتی سرش را بالا نیاورد که نگاهم کند. 😌
همان موقع رفت توی دلم. 😍
با خودم گفتم: "این بهترین شوهر برای زهرای منه. "
.
وقتی هم مادرش آمد خانه مان که زهرا را ببیند، هی وسوسه شدم که همان موقع جواب بله را بدهم.😮
با خودم گفتم زشته خوبیت نداره الان چه فکری درباره من و زهرا میکنن.
.
گذاشتم تا آن روز تمام شود فرداش که نماز صبح را خواندم دیگر #طاقت_نیاوردم همان کله صبح زنگ زدم خانهشان.!😇
.
به مادرش گفتم:" حاج خانوم ما فکر می کردیم استخاره هم خوب اومده. جوابمون بله است.
از این لحظه به بعد آقا محسن پسر ما هم هست."😍
.
ادامه دارد..
╔═.🍃.════╗
@barayemoula
╚════.🍃.═╝