✨ ⏱ تو این جلد قراره به این سوال پاسخ داده بشه که "چرا مرگ غم انگیز است؟" 🕯 قبل از ورود به بحث بگم که خیلی خیلی سوال سختیه، شما حتی اگه #مرگ رو به بهترین و زیباترین شکل هم برای بچه ها توضیح بدید 👈 آخرش دستشون میزنن به کمرشون و یه ژست متفکر میگیرن و میگن پس برا چی برای مردن فلانی گریه میکنی؟ ✨

✨ 🔰 جواب این سوال خصوصا برای بچه هایی که یکی از نزدیکانشون از دست میدن خیلی مهم و حیاتیه ⚖ بچه ها معمولا نمیدونن باید ناراحت باشن از مردن يه نفر یا خوشحال؟ و البته وقتی به اطرافیانشون نگاه میکنن که همه ناراحت اند ترجیح میدن الکی ناراحت باشن ✨

✨ 🗻 اما قصه این جلد توی #آلاسکا اتفاق میفته، جایی که یه دختر جوان و زیبا قراره با پسری که به زودی رئیس قبیله میشه ازدواج کنه، اما... ✨

✨ ❤️‍🩹 درست تو شب عروسی دختر جوان مریض میشه و از دنیا میره و ایشاگو جوان که حسابی از این اتفاق ناراحته، میخواد هر طور شده نامزد مورد علاقه اش تو دنیای بعد از مرگ پیدا کنه ✨

✨ ❄️ ایشاگو به امید رسیدن به "سرزمین ارواح" به سمت جنوب راه میفته و کم کم به یه دشت سرسبز میرسه ✨

✨ 🌏 اونجا با یه پیرمرد آشنا میشه که مسیر دقیق سرزمین ارواح رو بهش نشون میده ✨

✨ ⚔ ایشاگو از همه تعلقات و چیزهای دوست داشتنی اش میگذره تا وارد سرزمین ارواح میشه ✨

✨ 🛡 اونجا است که روح آنی رو میبینه و تصمیم میگیره تا #ابد پیشش بمونه تا اینکه یه اتفاق خاص اونو منصرف میکنه ⌛️ خب حالا حدس اون بزنید اون اتفاق چیه و ایشاگو بعد اون اتفاق چطور راضی میشه دوباره به #آلاسکا برگرده👇 @mosafer1979 🔰 نویسنده این جلد رو برعکس جلدهای قبلی خیلی خوب نوشته😊

✨ 🔰 خب بریم سراغ اون اتفاق خاص که باعث شد ایشاگو به دنیا برگرده👇 🌬 ایشاگو از نسیم می‌شنوه که مردم قبیله اش بهش احتیاج دارن و هنوز چندتا کار ناتموم تو دنیا داره ✨

✨ 💨 ایشاگو به خاطر ماموریت ها و وظایف مهمش به آلاسکا برمیگرده تا موقعی که وقتش شد و مرد، به سرزمین ارواح بیاد، جایی که آنی منتظرشه ☀️ به نظر من خیلی پایان خوبی داشت ✨

✨ ➿ بچه ها باید بدونن که مرگ اگرچه به معنی #نابودی نیست و آغاز یک زندگی جدیده، ولی فاصله گرفتن از عزیزان و ندیدنشون برای انسان ها دردآور و غم انگیزه 🪦 البته این غم دائمی نیست و ما بعد از مردن، تو عالم برزخ دوباره عزیزانمون میبینیم ✨