eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.9هزار دنبال‌کننده
352 عکس
322 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_یک🎬: حالا موسی در مقابل فرعون و فرعون در برابر موسی ایس
🎬: فرعون که هنوز حاضر نیست شکست را قبول کند و با حکمی که داده می داند مردم از ترس جانشان هم شده موسی را تکذیب می کنند و همچنان او را خدا می خوانند با لحن پیروزمندانه ای همراه با تمسخری در کلامش گفت: ای موسی! اگر راست میگویی و تو پیامبری از جانب ان پروردگار که از قدرت و حکمتش سخن راندی، هستی نشانه ای آشکار بیاور تا ببینیم چه در چنته داری که اینگونه قال و قیل می کنی و خدای خویش را بر ما برتری میدهی! در این هنگام حضرت موسی نگاهی کلی به جمع می اندازد و سپس همانگونه نگاهش به فرعون است، با آرامشی در حرکاتش عصایش را بر زمین می اندازد. ناگهان عصایی که چوبی بیش نبود تبدیل به یک ماری شد که تا به آن روز، این چنین ماری دیده نشده بود، یعنی هر کس در آن مجلس بود تا به حال چنین ماری اژدها نشان ندیده بود و زین پس هم نمونه ی آن مار را فقط در افسانه های ملتها می توان یافت و نه در واقعیت جهان هستی. آن مار، ماری بود که روی چهار پا راه میرفت، ماری که از خزنده بودن به درنده بودن تبدیل شده بود. دوازده دندان تیز و برنده داشت که مردم آن را میدیدند و از ترس دندان هایش می لرزیدند و صدای هیولا می داد و نه تنها صدای سهمگین بلندی داشت بلکه تا دهان باز می کرد از دهانش آتش بیرون می آمد. این مار چشمهایش مانند برق و خورشید میدرخشید. از دماغش باد مسموم خارج میشد که به هرچه میخورد در چشم بهم زدنی ان را آتش میزد و تبدیل به خاکستر می نمود. هُرم دهان مار به درختهای اطراف کاخ که میخورد، آنها را از جای میکند، به آتش میکشید و تبدیل به دود و خاکستر میکرد. آن مار پیش می رفت و هرچیزی را که جلوی راهش بود می بلعید و در این هنگام صدای خرد شدن آن شئ بزرگ، در بدن مار می آمد و این صدا آنقدر بلند و‌ واضح بود که هر کس در آن نزدیکی بود، آن را می شنید. مار هر چه جلوی راهش بود می بلعید و پس از تمام شدن آن، زبانش را دور دهانش میکشید. این مار هم سرعت و هم عظمت داشت و هیچ چیز آن، شبیه هیچ کدام از مارهای دنیایی نبود. فرعون سخت ترسیده بود و سراپا می لرزید که ناگهان متوجه شد از میان شکم این مار آتش بیرون میزند و گویا مار طعمه اش را انتخاب کرده و این طعمه چیزی و کسی جز فرعون نبود و به سمت او حرکت کرد و واضح بود که قصد او را دارد. در این لحظه، فرعون با آنهمه جاه و جلال و جبروت و اینهمه نخوت و تکبر، کسی که ادعای خدایی می کرد و مردم را وادار به پرستش خود نموده بود مانند طفلی هراسان خودش را از ترس خیس کرد و همزمان که همه جا را به نجاست می کشید، فریاد برآورد: ای موسی! تو را قسم به زحماتی که در کودکی برای تو کشیدم، تو را قسم به خداوندی که از طرف او آمدی این اژدها را بگیر و نگذار به من نزدیک شود. فرعون این حرف را زد و از ترس بی هوش شد و بر زمین افتاد و اطرافیانش هم که دست کمی از او نداشتند از قصر گریختند. اینک فرعون تمام قدرت و استدلالش را از دست داده بود، او اینک در مقابل موسی و خدایش، هیچ بود پس زمانی که به هوش آمد، هراسان سرش را بالا گرفت و به موسی نگریست و آرام گفت: به گمانم باید به خدای موسی ایمان بیاورم، خدایی که عصای چوبی را تبدیل به هیولایی پر از آتش می کند، قابل پرستیدن و ستایش است. فرعون میخواست ایمان بیاورد و اگر ایمان می آورد کار تمام بود و مصر بدون جنگ و خون ریزی فتح میشد. اما ابلیس و جنودش بی کار ننشسته بودند و هامان که قطعا از جنود شیطان است، جلو آمد و... ادامه دارد..‌.. @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_دو🎬: فرعون که هنوز حاضر نیست شکست را قبول کند و با حکمی
🎬: فرعون می خواست به خدای موسی که معجزه ای به این بزرگی رو کرده بود ایمان بیاورد، هامان که در همان نزدیکی بود، خود را جلو انداخت و پیش رفت. چشمش به اژدها بود، گویی او هم از اژدهای موسی هراس داشت که متوجه شد، موسی به خاطر قسمی که فرعون داده بود، به سوی اژدها دست برد و اژدها دوباره عصایی چوبی شد در دستان موسی... هامان با اطمینان بیشتری نزد فرعون رفت و‌ سر در گوشش برد و گفت: ای خدای خدایان! از شما بعید است که به این زودی وا دهید و اظهار عجز نمایید، نگاه کنید دیگر اژدها نیست، عصایی چوبی ست در دست موسی، همانا موسی ساحری چیره دست است و آن اژدها یک سحر بیشتر نیست، سرزمین ما ساحران زیادی دارد که موسی در مقابل آنها هیچ است، پس هراس به دل راه ندهید و با او سر جنگ داشته باشید و محکم با موسی مقابله کنید چرا که شما خدای خدایان مصر هستید و موسی برده ای بیش نیست، برده ای که اینک ساحر شده است و سپس صدایش را آهسته تر کرد و نقشه ای را که برای موسی چیده بود در گوش فرعون زمزمه کرد و فرعون لبخندی زد و بر جای خود تکیه زد. حالا سخن هامان در فرعون اثر گذاشته بود و او یک باره از جا برخواست و قد علم کرد، این فرعون دوباره فرعون پر از نخوت قبل شده بود. در این هنگام موسی نگاهی به فرعون و سپس به اطراف نمود و متوجه شد ملاء مصر که از ترس اژدها گریخته بودند، دوباره یکی یکی به جایگاهشان بر گشتند، موسی گلویی صاف کرد و فرمود: آیا به خدای من ایمان می آوری یا اینکه نشانه ای دیگر رو کنم؟! فرعون زهر خندی زد و گفت: نشانه ی دیگر؟! مگر غیر از این نشانه ای دیگر داری؟! بیا میدان بگیر که این گوی و این میدان، در اختیار تو.. و در این لحظه موسی به سراغ معجزه بعدی رفت. همه ی جمعیت چشم شده بودند که موسی می خواهد چه کند البته در دل می ترسیدند که نکند نشانه ی دیگر هم چیزی شبیه اژدهای افسانه ای باشم، همه خیره به موسی شده بودند و پلک هم نمی زدند و در این لحظه موسی دست کارگری و آفتاب خورده خود را در گریبان فرو کرد و هنگامی که دستش را بیرون آورد به قدری نورانی بود که بر نور خورشید غلبه می کرد. در مقابل مردم مصر که نور مستقیم خورشید را در روز دیده و تجربه کرده اند، نور خورشیدی که در سرزمین مصر بیش از بقیه ی سرزمین ها قابل لمس بود، حالا دست موسی تبدیل به خورشیدی درخشان شده بود که نورش به شدت از نور خورشید بیشتر بود اما این نور با نور خورشید خیلی متفاوت بود و این نور، نوری ست شدیدا درخشان که نورانیتش نه سوزانندگی دارد نه آسیب میرساند و حتی چشم را نمی زند و به هر چیز می خورد آن را می نوازد و این موضوع برای همه عجیب است. در این هنگام فرعون که خود نیز از این نور متعجب شده بود اما نمی خواست میدان را خالی کند و در مقابل موسی کم بیاورد رو به ملاء گفت: بدانید و آگاه باشید که موسی نه پیامبر خدای نادیده بلکه جادوگر شده است، او در این چندین سالی که از نظرها پنهان بوده، برخلاف ادعایش به جای اینکه دنبال کار و زندگی برود به دنبال سحر و جادو رفته است و تمام تلاشش را در این را گذارده و چه انسان با استعدادیست که در این ده سال، چنین ساحر چیره دستی شده است. در اینجا فرعون نفسی تازه کرد، او می بایست مردم مصر را از موسی بترساند تا هیچ کس به سمت او متمایل نشود، پس افکار شیطانی خود را بر زبان آورد و ادامه داد: موسی بسیار با هوش است او ساحر شده و به نزد شما باز گشته و در ذهنش نقشه ها دارد و گویا تصمیم دارد شما را از سرزمین خودتان بیرون کند، همانا اگر او را تصدیق کنید بدانید که خانه و زندگی و سرزمینتان را از دست شما به در خواهد نمود و زین پس باید برده ی موسی و سحرهایش باشید. فرعون با گفتن این سخنان میخواست یک شانس دیگر برای خود پیدا کند که موسی را از طریق سحر و جادو شکست بدهد و نقشه ای را که هامان در ذهنش فرو کرده بود انجام دهد و به نوعی برای خودش وقت بخرد، درست همین کاری که اینک شیطان پرستان انجام می دهند و با هزاران ترفند ظهور را به تعویق می اندازند تا برای ابلیس وقت بخرند چرا که خوب میدانند طبق وعده ی قران ، ابلیس تا روز ظهور زنده است و با ظهور حضرت حجت، بساط او بر چیده و او به دست مبارک امام زمان به درک واصل می شود. ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_سه🎬: فرعون می خواست به خدای موسی که معجزه ای به این بزر
🎬: هامان در گوش فرعون زمزمه کرده بود که باید مسابقه ای راه اندازیم، اینجا سرزمین مصر است، سرزمینی که معدن سحر و ساحری ست و اساتید حاذق سحر در اینجا حضور دارند، حالا که موسی از در سحر وارد شده، ما باید به همین شیوه او را شکست دهیم، او که شکست بخورد انگار خدایش شکست خورده و دیگر مردم برای حرف چنین کسی اهمیتی قائل نمی شوند. پس فرعون رو به موسی گفت: ای موسی می خواهم با تو به مقابله برخیزم او می خواست بزرگترین و بهترین ساحران را پیداکند تا در مقابل موسی، قد علم کنند. فرعون و اطرافیانش حق را میشناختند، درست است در ظاهر خود را حق نشان می دانند اما از عمق وجود می دانستند که باطل هستند و فقط به دنبال زمان خریدن بودند تا شاید بتوانند مردم را فریب دهند و اگر هم نتوانستند لااقل لحظه از بین رفتنشان به تاخیر بیافتد. موسی که حجت خدا بود و این رسم خداست که راه حق و باطل را نشان می دهد تا انسان ها با اختیار خود یکی از راه ها را برگزینند، پیشنهاد فرعون را پذیرفت، او می خواست مردم مصر با تمام وجود به حقانیت او و خدایش و باطل بودن فرعون و دم و دستگاهش پی ببرند. پس فرعون و ملاء به موسی گفتند: ای موسی! زمان و مکانی مشخص کن که برای همه ما یکسان باشد تا آن جا به مبارزه و مسابقه بپردازیم و همه ببینند و بدانند که چیزی جز سحر در چنته نداری . موسی نگاهی به فرعون و اطرافیانش کرد و گفت: پس بدانید که وعده ی ما روز (یوم الزینة ) و روز یوم الزینه همان اول بهار و روز تحویل سال بود که در این روز رسم بود در یک مکان وسیع تمام مردم مصر دور هم جمع می شدند و با برنامه های مختلف به جشن و پایکوبی می پرداختند. یعنی حضرت موسی با زیرکی تمام روزی را برای مبارزه انتخاب نمود تا اکثر مردم مصر حضور داشته باشند و این دقیقا قصه ی همان جلسه ی پرسش و پاسخ حضرت ابراهیم در مقابل نمرود را در اذهان میاورد. مردم آن زمان در مصر رسم داشتند که روز تحویل سال در محل بزرگی تحویل سال را جشن بگیرند و این بهترین موقعیت بود برای معرفی خدای موسی به کل مصریان چه آنان که از بنی اسرائیل بودند و در این جشن نقش غلام و برده را داشتند و چه آنان که از بزرگان و ملاء مصر بودند، همه و همه حضور داشتند. موسی این سخن را گفت و این مهلت را داد و به همراه هارون از مجلس خارج شد. عوامل فرعون از همان لحظه دست به کار شدند و تمام شهرهای مصر را به دنبال ساحران بزرگ گشتند، مصر کشوری بزرگ و پهناور بود که در زمینه ی سحر و ساحری حرف اول را در روی کره ی زمین میزد، یعنی ناشی ترین ساحران مصر مانند اساتید سحر بقیه ی جاها بودند، حالا عوامل فرعون صد ساحر را که استاد حاذق سحر و ساحری بودند به نزد فرعون آوردند و باز هم از بین آنها هشتاد نفر که از بزرگترین ساحران بودند را انتخاب و گلچین کردند. ساحران را به دربار مصر آوردند و برای آنها توضیح دادند که از آنها چه می خواهند، اغلب ساحران جسته گریخته از ماجرای ورود موسی و هارون به قصر و معجزه ی موسی چیزی شنیده بودند، پس وقتی در مقابل فرعون قرار گرفتند به او گفتند: ای فرمانروای مصر و ای خدای خدایان، شما، خودتان خوب میدانید که از ما ساحرتر در دنیا وجود ندارد حال اگر ما بر موسی غلبه کنیم به ما چه میدهی؟ و قرار است چه جایزه ای نصیب ما شود، حال آنکه میدانی ما از مال و ثروت و طلا به واسطه ی کارمان، در دنیا بی نیازیم، پس چه به ما عطا می کنی که ارزش جنگیدن با موسی را داشته باشد؟ فرعون نگاهی به همه ی ساحران کرد و گفت: خوب می دانم که شما از ثروتمندترین مردم مصر هستید، من به شما چیزی عطا می کنم که آرزویتان هست و قول می دهم اگر بر موسی پیروز گشتید، شما را وارد جمع ملاء و نزدیکان و اقربین خود میکنم و به شما قدرت میدهم و شما می توانید برای کل مردم مصر تصمیم بگیرید و شما را از عوامل اصلی مجلس سنای مصر می کنم در این هنگام یکی از ساحرها به نمایندگی از دیگران بر خواست و رو به فرعون گفت: حال اگر فرض کنیم سحر ما کارگر نشد و موسی برنده شد و سحر ما را به طریقی باطل کرد؛ آنگاه ما می فهمیم موسی کاری به جز سحر و نیرنگ انجام میدهد پس همه می دانیم که کار او نه سحر بلکه معجزه است، معجزه ای از سوی پروردگارش، پس ما به او ایمان می آوریم و او را تصدیق میکنیم. فرعون سری تکان داد و گفت: اگر چنین شد پس من هم او را تصدیق می کنم چون دیگر چیزی برای ارائه ندارم، اما شما به هیچ وجه به این موضوع فکر نکنید و تمام توان و علم خود را به میدان بیاورید که بی شک برد با شماست چون من فرعون، خدای خدایان پشتیبان شما هستم ساحران به فرعون تعظیم کردند و از سالن ملاقات بیرون آمدند و به دستور هامان، فضای وسیعی در قصر برای آنها فراهم شد، تا آنان از همین لحظه تا وقت موعود، شروع به تمرین کنند تا در مقابل موسی قوی ظاهر شوند.
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_چهار🎬: هامان در گوش فرعون زمزمه کرده بود که باید مسابقه
🎬: حالا جارچیان همه جا در کوچه و بازار و در شهر و روستاهای اطراف، همه جا و همه جا جار می زنند و مردم را به اجتماع عظیم «یوم الزینة» دعوت می کنند، موسی گفته باید تمام مردم دعوت شوند و حالا همه خبردار می شوند، جارچیان جار می زنند و از مردم دعوت می کنند تا در روز اول سال نو در میدان اصلی مصر گردهم بیایند که آنجا فرعون هم حضور دارد و قرار است پرده از بزرگترین و عظیم ترین سحر مصر برداشته شود، آنها می گویند که ساحران مصر به دستور خداوندگار مصر، قرار است با چوپانی پاپتی که سالها مشق ساحری کرده و اینک خود را پیامبر خدای نادیده می خواند مبارزه کنند. مردم خبر را میشنوند و این خبر دهان به دهان می چرخد و حتی به کوره ده های مصر هم می رسد و همه دوست دارند که در این جشن بزرگ شرکت کنند، از طرفی راهی تا روز عید نیست، پس هر انکس که قصد شرکت دارد باید از همین لحظه بار و بنه ی سفر را ببندد. جمعیت عظیمی راهی پایتخت می شوند و به سرعت راه می پیمایند تا در وقت موعود در آن جلسه بزرگ شرکت داشته باشند. ایام به سرعت می گذرد و اینک روز عید است، جمعیت انبوهی از مردم جمع شدند. درست هنگامی که آفتاب به میان آسمان آمد و ظهر شد، ماموران حکومت از جایگاهی که به دستور فرعون برای او ساخته شده بود پرده برداری می کنند، جایگاهی که ارتفاعش حدود هشتاد متر می رسید که با فولاد صیقل داده شده بود بطوریکه بازتاب و انعکاس نور خورشید به آن، مانع دیده شدن فرعون میشد و این بدان منظور بود که چون فرعون خدا بود و باید جلال و جبروت عظیمی هنگام دیده شدن توسط مردم داشته باشد، پس این مکان را چنان ساخته بودند که‌ چشم مردم عادی مصر که در میدان حضور داشتند به چهره ی فرعون نخورد و او در دید مردم نباشد اما فرعون از آن بالا بر همه چیز اشراف کامل داشت و همه چیز را می دید. فرعون در وسط جایگاه بود و موسی و هارون در یک سمت آن و هشتاد ساحر هم در سمت دیگر جایگاه درست روبه روی هم قرار گرفتند. حالا رسماً مجلس جشن عید شروع شد، جشنی که با بقیه ی جشن ها فرق داشت و می رفت تا فطرت خفته ی انسان ها را بیدار کند. در ابتدای جشن حضرت موسی قدمی پیش گذاشت و پس از گفتن نام و سپاس خداوند یکتا، روی خود را به ساحران نمود و آنها را موعظه کرد و این سنت خداست که در ابتدای کار مردم را آگاه می سازد، پس موسی به عنوان حجت خداوند رو به آنها فرمود: ای کسانی که در اینجا جمع شده اید تا به اصطلاح خودتان با من مبارزه کنید، بدانید و آگاه باشید، من موسی کلیم الله، همانکه پروردگار در کوه طور با من سخن گفت، هستم ، من پیامبر خدایم و از شما می پرسم، چرا از امکانی که در اختیارتان است علیه خدا استفاده میکنید؟ مگر نمیدانید که نمی شود در مقابل خدا ایستاد؟ شما خود ساحرید و‌ خوب می دانید که سحر جز چشم بندی و فریب چیزی نیست، پس چرا می خواهید در مقابل خدا قد علم کنید؟ ساحران در این لحظه به نشانه ی احترام به موسی سلام و درود فرستادند و موسی را گرامی داشتند و پرسیدند: این حرفها را بعد از مسابقه بزنید، الان فقط تعیین نمایید که کدام یک از ما شروع کننده باشیم؟ و همین احترام کردن ساحران نسبت به موسی، راز نجات آن هاست و این موضوع مؤید این است که هیچ‌عمل خوبی در نزد خدا گم‌ نمی شود، همانطور که عمل بد هم نتایج خودش را دارد و اگر ما کوچکترین عمل خیر یا حتی نیت عمل خیر داشته باشیم بی شک خداوند در همین دنیا اجر و پاداش ان عمل و نیتش را به ما خواهد داد. موسی هنگامی که وارد میدان شد نگاه به آسمان کرد، دستانش را بالا برد و به درگاه خداوند دعا کرد. در این هنگام ترسی در جان ساحران افتاد و آنها رو به فرعون گفتند: ای فرعون! بی شک ما سحر را به درستی میشناسیم و می دانیم سحر رو به زمین است، اما این فرد از آسمان کمک میگیرد. ما را موعظه هم کرده است و با تجربه هایی که از سحر و ساحری داریم می گوییم که قطعا این فرد آسمانی است و در این صورت اگر نظر ما درست باشد و موسی ساحر نباشد ما چیزی برای مبارزه با او نداریم. در این هنگام هامان به نمایندگی از فرعون به نزد ساحران رفت و با تهدیدهایش چنان انان را ترساند که سرانجام نظر جمعی آنها بر این شد که مبارزه انجام شود. پس به میدان رفتند و شروع کردند و هرکدام چوب دستی خود را رها کردند و در یک لحظه هشتاد نوع مار و اژدهای کوچک و بزرگ به ظاهر زنده از آنها ایجاد شد‌ آنچنان سحر این ساحران واقعی نشان میداد و عجیب بود و حتی بعضی از مارها بزرگ و ترسناک بودند که در دل موسی شک افتاد که نکند معجزه عصا، کارگر نیافتد و کار هدایت ما در این جا ناتمام افتد
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_چهار🎬: هامان در گوش فرعون زمزمه کرده بود که باید مسابقه
هارون هم چنین حالی داشت، آخر هشتاد اژدهای ریز و درشت در جلویشان عرض اندام می کردند و اگر موسی عصا را می انداخت نهایتا یک اژدها سر بر می آورد و آیا این یک اژدها می توانست حریف این لشکر اژدها شود؟! گرچه تجربه ی دو بار اژدها شدن عصای موسی نشان داده بود که هر بار عصا تبدیل به اژدها می شود، آن اژدها به مراتب از اژدهای قبل بزرگ تر و پیشرفته تر است اما باز هم این یکی بود و پیش رویش لشکری مار و اژدها، پس هم موسی و هم هارون در دل خود ترسیدند و در این هنگام... ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_پنج🎬: حالا جارچیان همه جا در کوچه و بازار و در شهر و رو
🎬: آری روز یوم الزینة بود، اینک هامان جلوی جایگاه آمده بود و به نیابت از فرعون میگفت: ای مردم سرزمین پهناور مصر! بدانید و آگاه باشید که موسی و هارون دو ساحرند که ادعای نبوت کرده اند، آنها مدعی پیامبری از سوی خدای نادیده هستند در صورتی که ما می دانیم آنها ساحرند و قصد دارند که با قدرت سحر خود بنی اسرائیل را که مردمی فرو مایه و برده و بی کس و کارند، علیه مردم مصر بشورانند و بر شما مردم مصر مسلط شوند. در این هنگام فرعون که سر ذوق آمده بود از جا برخواست و رو به ساحران گفت: ای ساحران بزرگ سرزمین متمدن مصر دست در دست هم دهید و یک سحر عظیم از خود نشان دهید و تمام قدرت خود را به کار بگیرید و کاری کنید که دست این ساحران که مدعی پیامبری هستند، رو بشود. رستگاری از آن کسی هست که امروز پیروز شود و بدانید که من تکیه گاه شما خواهم بود. ساحران علاوه بر ان عصا ها، بیست شتر طناب و ابزار جادوگری با خود آورده بودند و رو به فرعون گفتند: پس ما به عظمت فرعون سوگند می خوریم که ما قطعا پیروزیم. هنگامی که ساحران سحر خود را انجام دادند و بار دیگر طناب ها به میدان آمد و هر طناب تبدیل به ماری بزرگ شد، هیاهویی در همه جا پیچید مردم از کوچک و بزرگ از شدت هیجان، زنده باد فرعون میگفتند. در این هنگام خود ساحران هم نگاهی به هنر دستشان کردند و مغرورانه احساس پیروزی میکردند. در این هنگام جو حاکم بر آن جا به نحوی بود که موسی و هارون هم نگران شدند و ترسی درونشان بوجود آمد و با خود می گفتند نکند اتفاقی که میخواهند نیافتد، آخر این دو بزرگوار میخواستند از این جمع به عنوان یک رسانه جمعی برای هدایت مردم مصر استفاده کنند، درست همان کاری که جدشان حضرت ابراهیم خلیل الله در زمان نمرود با آن جشن و آتش افروخته نمود. ترس در جان موسی افتاده بود که خداوند به قلب موسی الهام کرد: ای موسی نترس! تو بزرگی خواهی کرد. هم اکنون بنداز عصایی که در دستت است و خواهی دید که چه اتفاقی خواهد افتاد، بدان و آگاه باش تمام آنچه که دیدی، مکر ساحران است و این چیزی که از ساحران هم میبینی به اجازه و قدرت من است و اگر من نخواهم، ساحران هیچ قدرتی نخواهند داشت. در این زمان فرعون فریاد برآورد که : ای موسی! برای چه در بهت و حیرت مانده ای؟! حالا نوبت توست، سحرت را رو کن تا همه بدانند تو پیامبری دروغین بیش نیستی. نفس ها در سینه حبس شده بود و همه سراپا چشم شده بودند و موسی به ناگه عصا را بر زمین انداخت، عصای چوبی در ابتدا مثل سرب داغ ذوب شد و مانند مذاب های آتش فشانی شروع به حرکت کرد. هُرم و داغی از این مذاب ها بر هوا بلند شد و در بین چشمان حیرت زده ی جمعی که صدها هزار نفر و شاید میلیون ها نفر بودند، از درون این سرب های مذاب سر موجودی که نامی ندارد شروع به طلوع کردن کرد، یعنی از بین مذاب ها سر موجودی بالا آمد که تا به حال هیچ کس نمونه اش را ندیده بود، این موجود نه مار بود و نه اژدها، نه حیوان درنده بود و نه هیچ چیز دیگر، موجودی که عظیم تر از هر اژدهایی بود و سری ترسناک که هر کس می دید از ترس بیم جانش می رفت. آن موجود که فعلا فقط یک سر بود، سرش را بالا آورد و دهانش را باز کرد این دهان چنان بود که یک طرف دهان آن، موازی قبه فرعون بود و از آنجا تا پایین دهان، سر این موجود بود. این موجود با چشم های قرمزی که برق میزد و دهان بازش به فرعون و اطرافیانش نگاهی کرد و به سرعت برگشت و متوجه سحر ساحران شد و در یک چشم بهم زدن، یک دفعه همه آن موجوداتی که ساحران مصر علم کرده بودند و به آنها تفاخر می کردند را بلعید و در یک لحظه تمام آن موجودات محو شدند و در دهان این سر قرار گرفتند و این در حالی بود که هنوز این موجود بدنی ندارد، یعنی هنوز بدن موجود تکمیل نشده بود و کم کم داشت بدنش شکل می گرفت و هیچ کسی تاکنون همچین موجودی ندیده بود و وصفش را هم نشنیده بود. او یک موجود جدید بود آن هم در سرزمین مصر که سرزمین موجودات عجیب و سحرانگیز است. مردم با دیدن این سر که تمام مار و اژدهای کف میدان را بلعیده بود از شدت ترس و وحشت فریاد می زدند و پا به فرار گذاشتند و در این هیاهو و فراری که برپا شده بود، ده هزار نفر از پیر و جوان و مرد و زن و کودک زیر دست و پا له شدند. شدت جمعیت به قدری بود که حضرت موسی را با خودش برد و موسی با موج جمعیت به این طرف و آن طرف می رفت. ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_شش🎬: آری روز یوم الزینة بود، اینک هامان جلوی جایگاه آم
🎬: این موجود عجیب و غریب رو به هر طرف که می کرد ترسی عظیم در دل بیننده می انداخت و گویی کار این موجود، مبارزه با استکبار و تحقیر آن بود. پس باید کار اصلی را می کرد و این موجود رو کرد به سمت فرعون، فرعون همچون گچ سفید شد و تمام اندامش شروع به لرزیدن کرد. نگاه خیره ی این سر وحشتناک که از بین گدازه ها سربر آورده بود خیره به فرعون و هامان بود و این دو مستکبر مصر از شدت ترس خودشان را خیس کردند و کار به همینجا ختم نشد و ناگهان بوی گندی از سمت فرعون و هامان آمد، گویا آنها در کثافت خود غرق بودند و به ناگه موهای سر و صورتشان سفید شد و در یک لحظه هر دو غش کردند. در این هنگام بود که خداوند به موسی وحی کرد و امر نمود و فرمود: از بین جمعیت خود را بیرون بکش و برگرد به سمت میدان و دست دراز کن و آن موجود وحشتناک را بگیر تا دوباره عصایی شود در دستانت. ... موسی با زحمت زیاد از بین جمعیت خود را کشان کشان بیرون انداخت و با سرعت به سمت میدان مسابقه رفت و روبه روی این موجود عجیب و ترسناک قرار گرفت و دستش را در عبایش پیچید و سپس در دهان این موجود کرد و در چشم بهم زدنی آن موجود و گدازه های اطرافش که هنوز به تن موجود تبدیل نشده بودند به حالت اولیه برگشت و به صورت عصایی شد که در دست موسی بود. ساحران که در همان ابتدای ورود به مبارزه به موسی احترام کرده بودند وقتی معجزه موسی را دیدند، ترس سراسر وجودشان را گرفت، آنها در سحر و ساحری استاد بودند و همان اول راه فهمیدند که این عمل موسی، سحر و جادو نیست و در جا ایمان آوردند و در مقابل موسی به سجده افتادند و گفتند: ای پیامبر خداوند نادیده! ما به خدای تو ایمان آوردیم و به حقانیت تو و خدایت شهادت می دهیم همانا کار تو نه سحر و جادوست بلکه معجزه ایست از طرف خدایت تا بندگان ببینند و حقیقت را باز یابند. در این زمان فرعون به هوش آمده بود و شاهد این مکالمه موسی و ساحران بود. فرعون درحالی که به معجزه موسی یقین داشت، اما چون تا خرخره در اعمال ابلیسی غرق بود در مقابل ایمان آوردن به خداوند یکتا، مقاومت میکرد و رو به ساحران کرد و با عصبانیت گفت: ای اساتید سحر مصری! آیا قبل از این که من به شما اجازه بدهم به موسی ایمان آوردید؟ و من شک ندارم که موسی بزرگترین شماست که به شما سحر یاد داده است و شما با موسی همدست شده اید تا مردم مصر را فریب دهید، شمایان مرا و مردم مصر را به چند فروخته اید که اینگونه عرض اندام می کنید؟! با این کار، فرعون فقط میخواست خودش راضی کند و به آنها گفت: بدانید که من شما را می کشم و دستا نتان را قطع میکنم شکنجه های سختی شما را خواهم نمود تا بفهمید چه کسی قدرتمندتر است و اینچنین بر منبر سخن ننشینید و مردم را نفریبید. ساحرا ن در پاسخ به فرعون گفتند: سوگند به کسی که ما را آفرید هرگز تو را بر دلایل روشنی که در مقابل ماست ترجیح نمی دهیم، واقعیت همان بود که ما گفتیم و ما هیچ هراسی از تو و تهدیدهای تو نداریم پس هر حکمی که میخواهی بر ما اجرا کن. نهایت کاری که تو انجام بدهی، این است که دنیا را از ما میگیرد. ما به پروردگارمان ایمان می آوریم تا گناهانمان و آنچه که از سحر بر ما تحمیل کردی بیامرزد و قطعا پاداش خدا بهتر و پایدارتر است، برای ما این دنیا دیگر ارزشی ندارد همانا روحمان در گرو مهر پروردگار است و سر می نهیم به هر آنچه که خداوند یکتا برایمان تقدیر نماید. ادامه دارد @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_سیصد_شصت_هفت🎬: این موجود عجیب و غریب رو به هر طرف که می کرد ترسی
🎬: حالا جلسه ی زور آزمایی موسی با ساحران چنان افتضاحی برای فرعون به بار آورده بود که فرعون به هر وسیله ای چنگ میزد تا روح شیطانی اش را آرام کند و اولین تیر خشم فرعون بر جان ساحرانی نشست که حق را یافته بودند و خالصانه به خدای یکتا ایمان آوردند و جالب است که این اعتقاد چنان محکم بود که تهدیدهای فرعون حتی اندکی آن را نلرزاند. اینک حضرت موسی با آمدنش تمام حیثیت و هویت قبطیها را به چالش کشید. آنها قبل از حضور موسی، تمدن و آداب و رسوم خاص خودشان را داشتند. حضرت موسی با آمدنش تمام این آداب و رسوم و روش زندگی قبطیان را به هم ریخته بود. قرار بود با ایمان آوردن به موسی، قبطیان و اشرافیان همراه با بردگان و بنی اسرائیل، در یک طبقه اجتماعی قرار بگیرند، دقیقا قرار بود اتفاقی که در دوران حضرت یوسف افتاد، اینجا نیز تکرار شود و همه برای امرار معاش خود تلاش میکردند و دیگر از راه بردگی بنی اسرائیل به مالی نمی رسیدند پس پذیرش این موضوع برای آنها بسیار سخت بود. قبطیان میدانستند اگر به موسی ایمان بیاورند، باید از سبک زندگی و تمدن خود دست بکشند و به روش موسی زندگی کنند و اگر ایمان نیاورند عذاب وجدان همراهشان خواهد بود چرا که آنها با چشم خود معجزه ی خدای یکتا را دیده بودند و با تمام وجود شهادت می دادند که خدای موسی بر حق بود و به او ایمان نیاوردیم که البته آن ها به واسطه تعلقات مادی و عادات خود به زندگی قبل، به جز اندکی، به موسی ایمان نیاوردند، یعنی با وجود چنین معجزه ی بزرگی باز هم تعداد اندکی از مردم مصر به موسی ایمان آوردند. حضرت موسی وظیفه اتمام حجت بر قبطیان را در یوم الزینة به بهترین وجه انجام داده بود و آنها دیگر بهانه ای برای ایمان نیاوردن نداشتند. و این سنت خداست که انسان را بر پایه ی داشتن اختیار آفریده است و خداوند در مسیر تربیتی انسان ها کار را به اجبار نمیرساند، بلکه دلایل و براهین واضح و آشکار رو می کند تا حجت بر مردم تمام شود و آنگاه اجازه انتخاب و جدایی را به متربی و انسان میدهد به همین دلیل سیر تربیتی بنی اسرائیل توسط موسی چهل سال به طول انجامید. یعنی از روزی که معجزه ی عصا را همگان دیدند تا زمانی که حضرت موسی توانست قوم بنی اسرائیل را از چنگ فرعون نجات دهد، راهی به بزرگی چهل سال بود و قرار بود چهل سال قوم بنی اسراییل تحت تعلیم موسی باشند تا بتوانند جامعه ای یک پارچه بنا کنند. و با معجزه ی یوم الزینه بنی اسرائیل به تحقق وعده الهی و رهبری موسی اطمینان پیداکردند و اینک برای موسی و هارون سپر امنیتی ایجاد شده بود و راحت تر می توانستند مردم را هدایت کنند و کسی نمی توانست در این مسیر مدعی آنها شود. و در این روز اقتدار و بزرگی فرعون در مصر تخریب شده بود و چون دیگر چیزی برای مقابله با موسی نداشت ، جایگاه اجتماعی خود را در مصر از دست داده بود. او از یک انسان سیاسی قدرتمند، تبدیل به فردی دیکتاتور و تندخو شد. چون افکار عمومی همراه موسی بود فرعون دیگر نمیتوانست بر بنی اسرائیل فشار کاری زیادی بیاورد، فرعون گویا از موسی و قدرت خدایش ترسیده بود و برای همین تن به مذاکره با موسی داد و این مذاکرات کمی بار بنی اسرائیل را که عموما برده بودند سبک کرد و با مذاکراتی که اتفاق افتاد ، بنی اسرئیل دیگر تمام مدت برده نبودند، یعنی اگر قبلا از صبح تا ظهر تحت امر فرعونیان و نوکر بی جیره و مواجب آنها بودند اینک صبح تا ظهر به همان منوال قبل کار میکردند البته دیگر کارشان بی اجر و مزد نبود و در مقابل کار خود اندکی دستمزد میگرفتند و دیگر به چشم یک حیوان به آنها نگاه نمیشد. مابقی روز را هم در اختیار خود بودند و فراغت زمانی داشتند و این اولین بند مذاکرات بود که با خوبی به سرانجام رسید. ادامه دارد... @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨