فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶سرودی که فقط یکبار پخش شد!!
🔻این سرود درست بعد از اعلام شکست داعش و نامه حاج قاسم به حضرت امام خامنه ای مدظله از خبر سیما پخش شد
⭕ اما از فردای آن روز ، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد و اکنون کمتر کسی این اثر را دیده ، شنیده یا یادش مانده!
❌ کدام جریان فکری خودباخته جلوی نشر این اثر را گرفت؟!
کِرم ها و موریانه های نفوذی و پیاده نظام دشمن?!
🔹سانسور بنفش
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#قهرمان_من
@bartaren
#از کرونا تابهشت
#قسمت۸۱ 🎬:
علی:پس اینطور که معلومه ,توهم مثل من میخواهی بریم طرف مکه...به نظرمنم این بهترین راهه وما هم باامدن امام ,درکنارش هستیم وهم با دشمنانی مثل خزیمه میجنگیم وهم با مدد امام ,فرزندانمان را پیدا میکنیم.
بااین حرف علی ,سرشار از شوق وخوشحالی شدم.
قرار شد فردا باعلی راهی عربستان بشویم اما با کی وباچی ,نمیدانستیم...
باید خودمان را دست تقدیر میسپردیم...
عربستان اوضاعش کلا بهم ریخته بود,از حکومت ال سعود,جز نامی دیگر هیچ باقی نمانده بود,هر شاهزاده سعودی تکه ای از,خاک عربستان را مثل سگی به دندان گرفته بود وسمت خود میکشید,شیعیان عربستان هم با اشکار شدن زمزمه های ظهور و پاشیدن حکومت ال سعود,از جا بلند شده بودند واماده ی خروج مولا ویاری رساندن به حضرتش بودند...
وسایل اندکی را برداشتیم وبا اتوبوسی از سربازان ودلسوختگان امام زمان عج راهی مکه شدیم,حسهای خوب وگنگی داشتم که قابل توصیف نبود اما دلچسپ گورا بود...
#ادامه دارد...
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تا بهشت
#قسمت۸۲🎬:
یک هفته است که در مکه مستقرشدیم,یک هفته ای که اندازه ی تمام عمرم لذت معنوی بردم,ماه محرم شروع شده واینجا عجب صفایی دارد,من وعلی محرم حرم امن الهی شده ایم ومدام در صحن حرم هستیم, علی معتقد است که همین روزها اقا امدنیست وباید درهمین نزدیکیها باشیم تا از قافله ی عشق عقب نیافتیم.
طبق گفته ی علی,سپاه خزیمه به مدینه رسیده وچند روزیست ساکن مدینه النبی شده وطبق خبرهایی که میرسد,خزیمه خیلی از بزرگان شیعه را به خاک وخون کشیده ودرپی لشکر کشی به مکه است,مکه ظاهرا به تصرف شیعیان درامده اما پس مانده های حکومت وهابی سعودی ,هراز چندگاهی اتش افروزی میکنند.
اوضاع دنیا کاملا دگرگون است همه جا جنگ وکشتار وبیماری وبلاست,انگار داریم به قیامت کبری نزدیک میشویم ,جهان ابستن حوادث بزرگیست...
ومن هنوز,خبری هرچندکوچک از,زینب وعباسم پیدا نکردم,نمیدانم الان کجا هستند,چه میکنند,اصلا زنده هستند یانه؟...
#ادامه دارد...
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
برگرفته از کتاب قطره ای به وسعت دریا:
ای اهل وطن میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد)
سرباز حرم،آن یل وسالارنیامد(علمدارنیامد)
سردار دلم ، رفته به پیکارنیامد(علمدارنیامد)
آن دشمنِ صهیونِ خونخوار نیامد(علمدارنیامد)
سلمانِ نبی،مالک مَثَلی،مقدادِعلی(علمدارنیامد)
سرباز حرم ،میثم تمار نیامد(علمدارنیامد)
در راه علی،جان رافداکرد(علمدارنیامد)
ای شیعه بزن برسینه وبرسر،عمارنیامد(علمدارنیامد)
چشمان جهان،محو خریدار نگاهش(علمدارنیامد)
سرباز حرم، رفته به بازارنیامد(علمدارنیامد)
آن دشمن تکفیری وداعش کجا رفت؟(علمدارنیامد)
مختار زمان،منتقم کرار نیامد(علمدارنیامد)
شد کشته به دست عفریته ی بدکار(علمدارنیامد)
سرباز حرم، میروعلمدار نیامد(علمدارنیامد)
التماس دعا😭
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
تقدیم به مادرشیعیان دنیا ،حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و شیعه ی پاکباخته اش ،حاج قاسم عزیزمان🖤
شیعه یعنی پیرو اهل ولا
شیعه یعنی جان، فدای مرتضی
شیعه یعنی خوردن خون جگر
شیعه یعنی ،آتش و مسمار در
شیعه یعنی تسلیت، سیلی شود
شیعه یعنی، صورتی نیلی شود
شیعه یعنی عشق بازی با خدا
شیعه یعنی، سیلی ای درکوچه ها
شیعه یعنی گریه های بی صدا
شیعه یعنی پر کشیدن تا خدا
شیعه یعنی کوثر نازِ رسول
شیعه یعنی،صدیقه، زهرای بتول
شیعه یعنی حاج قاسم،سردار دلم
پاسبانِ این حرم یا آن حرم
شیعه یعنی ارباً اربا پیکری
یک طرف دستی و یکجا هم سری
شیعه یعنی یاور رهبر شوی
در مسیرعشق تو پَرپَر شوی
شیعه یعنی شِبْهِ عباسِ علی
یک علمدارِ حریم زینبی
شیعه یعنی خون جگر از غصهٔ مولا شده
خانه ات هم ، بیت الـزهرا شده
شیعه یعنی از برای مظلومی باشی سپر
می خری بر جانِ خود ،تو هر خطر
شیعه یعنی یک جهان مجنون شدن
از عروجت ،عالمی دلخون شدن
شاعر....ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
📸 ⭕️ارسال پیام حاج قاسم به گوشیهای همراه اسرائیلیها
🔻گروهی از هکرهای ناشناس با نفوذ در سامانههای تلفن همراه اپراتورهای رژیم صهیونیستی جمله معروف حاج قاسم که گفت «آنجایی که فکر نمیکنید، آنجا حضور داریم» را ارسال کردند.
@bartaren
قسمتی از کتاب «قطره ای به وسعت دریا»
نمیدانستم چه مدت در خواب بودم، اما انگار خواب
بــدی میدیــدم و مــدام صدای گریــه در گوشــم میپیچید. ناگهان چشــم هایم را باز کردم.
ً
خــوب که دقت کردم، انگار خــواب نبودم، واقعا صدای گریه از
هال میآمد. ســاعت کنار تخت را نگاهی انداختم، ســاعت، شــش صبح را نشــان
مــیداد. بــا توجــه به اینکــه روز تعطیل بــود، پس الان، اهــل خانه بایــد در خواب
باشــند، نکند اتفاقی افتاده؟ به ســرعت از جا برخاستم، لباس هایم را مرتب کردم
و آرام درب اتاق را باز نمودم، از صحنه ای که پیش چشــمم میدیدم، خشــکم زد.
فهمیدم بی شک اتفاق ناگواری برای این خانواده افتاده است.
روی زمین یک
طــرف احمدآقــا، نشســته بــود در حالیکه صورتش از اشــک خیس بــود و کنارش،
محمدمهدی ســرش را روی زانوهایش گذاشــته بود و لرزش شــانه هایش، نشــان
از گریــه ی شــدیدش داشــت، یــک طــرف هم مــادر خانه درحالیکه ســر بشــرا را در
آغوش گرفته بود، مویه میکرد. تا متوجه من شــدند، انگار داغ دلشــان تازه شد،
گریه هایشــان شــدت گرفــت و ناله هایشــان بلندتر شــد، گیج شــده بــودم، نگاه به
میزبانم کردم و گفتم: س ...س... سلام، ببینم طوری شده؟
احمدآقــا بــدون گفتــن کلامــی، نگاهــش را به تلویزیــون دوخت و اشــکهایش
روانتر شــد، چشــمم بــه صفحه ی تلویزیــون افتاد، پاهایم شــل شــد، همان کنار
دیوار بر زمین نشســتم. باورم نمیشــد، نه ... نه ... امکان نداشت ... حالا دلیل
التهــاب و عــزا و گریــه ی ایــن خانــواده را می فهمیــدم، تصویــر زیبایــی از ژنــرال بر
صفحه ی تلویزیون نقش بسته بود و زیرش نوشته بود: »شهادتت مبارک«
بغضــی ســنگین گلویــم را چنگ میزد .... دردی شــدید در ســرم پیچید .... با
خــود گفتــم ایــران نه ... دنیــا چه مرد بزرگی را از دســت داد، مردی تکرارناشــدنی
.... ژنرالــی قدرتمنــد و باصلابــت کــه دلــی مهربــان و لطیــف بــه لطافــت گلهای
بهــاری داشــت ...کاش او را از نزدیــک دیــده بــودم .... نمیدانســتم چــه کســی
مرتکــب این جنایت شــده؛ اما ایمان داشــتم هرکه بوده، بــه گفته ی عمو جوزف،
احمقترین فرد روی زمین اســت. بی شــک الان در ســرزمین من، به مناسبت این
اتفاق، شادی و شعف جاری بود و چه حقیر بودیم ما که از مرگ چنین مرد بزرگی،
خوشــحال می شــدیم ... مردی که نفس آمریکا و اســرائیل را به تنگ آورده بود و
برخلافش، نفس به جان مظلومان دنیا میریخت .... بی شــک ایرانیان ســا کت
نمی نشســتند، ایرانیان که جای خود دارند، بی شــک دنیایی که محو ژنرال بود،
ســا کت نمی نشســت، بی شــک خدا هم در مقابل این جنایت ســاکت نمی نشــیند.
#رمان های جذاب و واقعی📚
روایت دلدادگی قسمت ۷۸ 🎬: روح انگیز تا چشمش به چهره ی عروس افتاد ،جیغ کوتاهی کشید و دستش را روی دهان
روایت دلدادگی
قسمت ۷۹🎬 :
جوّ حرم مطهر ،مملو از سکوت بود اما سکوتی که شاید مقدمه ی یک غوغایی بزرگ میشد.
گلناز چادر بر سر کشیده بود و در زیر چادر مانند ابر بهاری گریه می کرد و مهرداد خیره در عروس روی پوشیده ی داخل آینه ، زیر لب ذکری را مدام تکرار می کرد.
سلمان خان و همسرش ،با نگاهی غضبناک به عروس نگون بخت چشم دوخته بودند و حاکم خراسان، بی هدف دانه های تسبیح گرانقیمت دستش را بالا و پایین می کرد و روح انگیز خیره به عروس و داماد و جمعی که شاهد رسواییش بودند ، در ذهن هزاران نقشه می کشید که چگونه این آبرو ریزی را سرپوش ندهد ، اما مگر میشد؟ اینهمه جمعیت شاهد ماجرا بودند ، آنهم زنانی که سلاح قویشان زبان و حرفهای خاله زنکی بود، روح انگیز هر چه زمان می گذشت برافروخته تر می شد و از دست تنها دخترش ،به شدت خشمگین بود و تصمیم داشت بعد از مراسم عقد ، گوشمالی درستی به این عروس بی فکر بدهد.
همانطور که جمع خاموش بود ،آرام درب حرم باز شد و تمام چشمها خیره به درب ورودی بود ، اما در کمال تعجب دیدند که شاهزاده فرهاد به تنهایی وارد شد و هنگامی پشت سرش ،درب را بستند ، همگی متوجه شدند که انگار فرهاد موفق نشده ،فرنگیس را راضی کند و به مجلس عقد بیاورد.
فرهاد هنوز به پیشگاه حاکم نرسیده بود که روح انگیز صبر از کف داد و مانند اسپندی که از روی آتش میجهد ، از جا برخاست و با صدای بلند فریاد زد : پس کجاست خواهرت؟!
فرهاد جلو آمد و همانطور که دست مادرش را می گرفت و به اوکمک می کرد تا بنشیند ،آهسته در گوشش گفت : میدانم فرنگیس اشتباه کرده و باید جوری دیگر حرفش را به شما میزد اما الان در این جمع زنانه ، روانیست شما به عنوان شاهبانوی دربار چنین برخوردی کنید ، اندکی خویشتن دار باشید مادر...
روح انگیز همانطور که دندان بهم می سایید گفت : بگو بدانم آن دخترک خیره سر کجاست؟
فرهاد نزدیک پدرش شد و گفت : فرنگیس نبود ، هر کجا که گشتیم نبود که نبود ، انگار آب شده و به زمین فرو رفته....
ادامه دارد.....
📝به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان «سقیفه» قسمت بیست و نهم: ابوبکر از ترس اینکه مبادا جمع حاضر او را کنار بزنند و علی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
داستان«سقیفه»
قسمت:سی ام
علی علیه السلام ، نگاهی محزون به جمع کرد و فرمود : به خدا قسم ، اگر آن چهل نفری که با من بیعت کردند به عهدشان وفادار بودند، باشما در راه خدا به جهاد برمی خاستم ، این را هم بدانید که به خداوند قسم خلافت به هیچ یک از نسل های شما تا روز قیامت نخواهد رسید !!!
آری به خداوند قسم که مولای ما ، حقانیت خلافت خودشان را بارها و بارها با صدای بلند و دلیل و مدرک فراوان بر یاران بیعت شکنش گفت وگفت ، اما جایی که دنیای فریبکار باشد ، گوش شنوایی برای شنیدن حرف حق باقی نمی ماند ، علی علیه السلام این سخنان را بیان نمود و سپس روی مبارکشان را به ابوبکر که بر منبر خانه ی خدا تکیه زده بود و خلافت را غصب نموده بود ،کردند و فرمودند: اما جواب دروغی که به پیامبر صل الله علیه واله وسلم نسبت دادی، کلام خداوند است که می فرمایند :«آیا بر چیزی که خداوند به آنان از فضل خویش عطا کرده حسادت می کنید، ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت و ریاست عظیمی دادیم، سوره نسا آیهٔ ۵۴»
و رو به ابوبکر ادامه دادند :آهای ابوبکر اگر نمی دانی بدان : کتاب یعنی پیامبری ، حکمت یعنی سنت ،ریاست یعنی خلافت و همانا که آل ابراهیم ما هستیم و بس....
اگر هر انسان پاکباخته ای در این جمع بود ، خونش در دفاع از حقیقت مطلق به جوش می آمد و می خروشید و البته بودند کسانی که در دفاع از حیدر کرار برخاستند ، در دفاع از پهلوانی که ریسمان بر دست و گردن مبارکشان انداخته بودند و این اوج آزادی بیانشان بود که با دستِ بسته ، بیعت می خواستند...
در این هنگام مقداد از جا برخاست و فرمود : یاعلی علیه السلام ، چه دستور می فرمایید؟ به خدا قسم اگر فرمان دهی شمشیر می کشم و اگر بفرمایید دست نگه می داریم .....
ادامه دارد....
🖊به قلم : ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سردار حاج قاسم علیه فراماسونری و سفیانی
حقایقی که هرجایی گفته نشده و حتما همگی بخصوص جوان ها باید بدانند ...
رابطه مرلین مِنسُن با شهید شدن حاج قاسم .
روزِ شهید شدنِ حاج قاسم ارتباط دارد با یارانِ آقا امام زمان (عج) .
ترورِ حاج قاسم با مدارِ زمینِ ۳۳ درجه فراماسون ها و .....
نزدیک به ۹ دقیقه است این ویدیو ولی پیشنهاد میشود حتما و حتما نگاه کنید و گوش کنید !
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#از کرونا تا بهشت #قسمت۸۲🎬: یک هفته است که در مکه مستقرشدیم,یک هفته ای که اندازه ی تمام عمرم لذت م
#از کرونا تابهشت
#قسمت۸۳ 🎬:
روز ده محرم است,ظهر عاشوراست,زیر افتاب حرم امن الهی نزدیک ترین محل به مقام ابراهیم ع بین رکن ومقام، باعلی نشسته ام وبا گریه ی بر حسین ع یاد خاطرات گذشته میکنیم.
علی از سربریدن امام ویارانش روضه میخونه ومن یاد سربریدن پدرومادرم میافتم,علی از اسارت زنان هاشمی میگه ومن یاد اسارت خودم ولیلا و ربودن عماد میافتم,علی از دق مرگ شدن وکشته شدن رقیه ورقیه ها میگه ومن یاد مرگ لیلای ناکامم میافتم....وبه راستی که تاریخ همچنان درتکرار وتکرار است ویزیدیان درهر زمانی بوده اندو خواهند بود تا وقتی که منتقم کرار قدم رنجه فرمایند وداد مظلوم از ظالم بستاند....
برای علی از وقتی که بود ونبود گفتم از زمانی که دراین دنیا بود وما فکرمیکردیم نبود,از ویروس کرونا ومریضی زینب گفتم,از استیصال ودرماندگی خودم وقتی که زینب در اغما بود گفتم وعلی درحالیکه خود راشرمنده نشان میداد گفت:من باید میمردم,باید کشته شدن من علنی میشد تا بتوانم خدمتی بزرگ به مسلمانان کنم,من در خیال ان یهودیان مردم تا سراز,سپاه سفیانی دراورم وپرده از رازها وحرکات وجنایاتشان بردارم ودوباره هردو با به یاد اوری جنایات سفیانی وسرهایی که برید وعلمای شیعه ای را که سراز تن جدا کرد به دشت کربلا کشیده شدیم وعلی با بغضی درگلو وکینه ای درسینه گفت:
سلما...باورت میشود...الان هزارواندی سال است,هرسال امام زمان عج روز عاشورا را به عینه میبیند,همراه بچه های کربلا تشنه میشود همگام عباس س رنج اهل حرم دل مبارکش را زخم میزند,همراه علی اکبر اربن اربا میشود وبا زینب س بوسه بر رگ بریده میزند...والله خدا امام راحفظ میکند که هرسال درعاشورا ازاین غم عظمی جان سالم به در میبرد واگر امام غریبمان اینچنین غم بزرگی را هرسال تحمل میکند ,تقصیر من وتو وماست...اخر اگر مرد راه بودیم ویار میشدیم برای لشکرش,امام زودتر از اینها ظهور میکرد وارامش وسکینه به جهان وبه قلب امام حاکم میشد...
با خود فکر کردم...به خدا علی راست میگوید....قلبم از اینهمه غربت مولایم به درد امده بود که ناگاه....
#ادامه دارد...
🖊به قلم………ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تا بهشت
#قسمت۸۴ 🎬:
افتاب به وسط اسمان رسیده بود درظهر عاشورا ,ناگاه مردی را دیدم از دور به زیبایی خورشید تابان,علمی بردوشش بود به سمت سکویی بین رکن ومقام رفت,این روزها ازاین افراد معنوی دراین حرم معنوی زیاد میدیدم,اخر خیلی از دلسوختگان شیعه به امید خروج امام,این حرم را دوره کرده بودند وطبق گفته ی علی,اسمان خراشهای اطراف مکه که تک تیراندازهای یهودی درانها مستقرشده بودند توسط سربازان گمنام پاکسازی شده بود....
انگار لال شده بودم ,دست علی را گرفتم وبلند شدم وبه سوی ان جوان اشاره کردم,علی هم مثل من مبهوت بود بی کلامی به سمت ان جوان خوش سیما روان شد...انگار همه متوجه همان سو شده بودند,هر چه که نزدیکتر میشدیم,ونگاه خیره ام بیشتر به جوان کشیده میشد,مطمین تر میشدم که این جوان را جایی دیدم,اری به خدا خیلی اشنا بود...به ذهنم فشار میاوردم,خدایا کجا دیدمش؟؟
همینطور که متفکر مبهوت بودیم ناگاه ان جوان پرچمش راگشود ,عصایی در دست داشت به ان تکیه زد وبعداز اوردن نام خدا وخواندن ایاتی در سپاس وستایش خداوند فرمود:((بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین))
الا یا اهل العالم انا بقیه الله,من بقیه ی امامان وصالحان از طرف خداوند هستم,از خدا وند یاری میطلبم وبرشماست که مرا یاری کنید...
ای مردم هرکس میخواهد حضرت ادم را بنگرد یا ازشیث ونوح وابراهیم واسماعیل وموسی ویوشع وعیسی وشمعون طلب حاجت کند به من بنگرد که علم وفضل همه بامن است,هرکس که میخواهد حضرت محمدص علی,حسن,حسین ع وذریه ی انها را ببیند نزد من بیاید,من از تمام کتب آسمانی خبر می دهم وهمه نزد من است ....
باورم نمیشد...امام غریبمان از پرده ی غیبت درامده...کل بدنم رعشه گرفته بود ,همه جا هیاهو وغوغا به پا بود همه ی مردم از هرطرف به سمت حضرت هجوم اوردند تا بیعت کنند وهرکس می خواست دربیعت کردن بر دیگری سبقت بگیرد...زمین واسمان نورانی شده بود انگار در اسمان بازشده بود وفرشتگان اسمان با سردرمداری جبرییل به زمین امده بودند تا با بقیه الله بیعت کنند....
من وعلی هم دست در دست هم ,سراز پانشناخته به سمت حضرت میرفتیم...
خدایا من کجا حضرت را دیدم؟؟....
اری....
#_ادامه دارد...
🖊 به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
روایت دلدادگی قسمت ۷۹🎬 : جوّ حرم مطهر ،مملو از سکوت بود اما سکوتی که شاید مقدمه ی یک غوغایی بزرگ م
روایت دلدادگی
قسمت ۸۰🎬:
روح انگیز با شنیدن این سخن فرهاد که به آرامی در گوش پدرش گفت ، رنگ از رخش پرید و مانند مجسمه ای گچی با رنگی سفید بر جای خود خشکش زد..
حاکم خراسان که مردی دور اندیش با تجربه بود ، آرام از جا بلند شد و روبه جمع زنان پیش رویش که از فضولی در حال ترکیدن بودند کرد و گفت : آنطور که مشخص است ،شاهزاده خانم به این ازدواج رضایت نداده و بدون اینکه فکر آبروی ما را بکند ، این نقشه را طراحی نموده ، چون از علاقه ی کلفتش گلناز به پسر مشاور ما با خبر بوده ، به نوعی خواسته از خود گذشتگی کند و اینک هم پیغام داده ، که لطف ما شامل حال این عروس و داماد شود و جشن عروسی شان را به جانشان زهر نکنیم چون او هرگز با مهرداد ازدواج نخواهد کرد و ما هم چون دخترمان را عزیز می داریم و نمی خواهیم کوچکترین ناراحتی برای ایشان پیش بیاید و از طرفی سعادت و خوشبختی او را می خواهیم و همانا خوشبختی در اجبار به ازدواج نمی باشد ،به خواسته اش احترام می گذاریم.
و سپس رو به سوی عروس و داماد کرد و گفت : ان شاالله خوشبخت باشید و بدون اینکه حرف دیگری بزند رو به همسرش که از شدت عصبانیت و فشار روحی ،حالش دگرگون بود نمود و گفت : برخیز تا به قصر برویم ، کارهای حکومتی مانده است.
با این حرف حاکم ، سلمان خان همانطور که با عصبانیت از عروس و داماد زهر چشم می گرفت ،از جا جست و گفت : آخر قربان...
حاکم خراسان به حرفهای او توجهی نکرد و همراه روح انگیز به سمت درب حرم راه افتاد.
روح انگیز همانطور که در کنار همسرش قدم بر می داشت گفت : این چه حرفهایی بود که گفتی؟ براستی فرنگیس برایتان پیغام داشت؟
حاکم دندان هایش را بهم سایید و همانطور که اطراف را از نظر می گذراند با لحنی رازگونه که فقط روح انگیز می شنید گفت : دخترت معلوم نیست به کدام جهنم دره ای رفته ، اگر این حرفها را نمی زدم که الان هیچ آبرویی پیش مردم نداشتم ، باید این اتفاق را به گونه ای جمع می کردم و از طرفی مردم لطف ما را به حد اعلا میدیدند، لطفی که در حق پسر نمک به حرامی مثل مهراد نمودم ، حقیقتا او هم در این بی آبرویی سهیم است و باید سرش را از تن جدا می کردیم .....در ضمن شما هم کمی خوددار باش و مبادا کسی از غیبت فرنگیس بویی ببرد...
هیچ کس....
هیچ کس....
فهمیدی؟!
روح انگیز مانند جسمی بی روح سرش را تکان داد و با خود می اندیشید به راستی فرنگیس کجاست و چه در فکرش می گذرد؟
ادامه دارد....
📝به قلم : ط_حسینی
@bartaren
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان«سقیفه» قسمت:سی ام علی علیه السلام ، نگاهی محزون به جمع کرد و فرمود : به خدا قسم ،
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
داستان«سقیفه»
قسمت : سی و یکم
علی علیه السلام نگاهی از سر عطوفت به مقداد رحمة الله علیه ،انداخت و فرمود : ای مقداد، دست نگه دار و به یاد عهد پیامبر و وصیت او باش!
در این هنگام سلمان نیز برخاست و فرمود : قسم به آنکه جانم به دست اوست، اگر می دانستم که می توانم ظلمی را دفع کنم و یا دین خدا را عزت بخشم، شمشیر بر دوش می گرفتم و قدم به قدم جنگ می کردم ، آیا به برادر پیامبر صل الله علیه واله وسلم و وصی و خلیفهٔ برحق او میان امت و پدر فرزندان پیامبر صل الله علیه واله وسلم، حمله می کنید؟!
همانا منتظر بلا باشید و در امید خوشی نباشید!
سلمان رحمة الله علیه، که اینچنین رجز خوانی نمود ، ابوذر رحمة الله علیه، هم از جا بلند شد و فرمود: ای امتی که پس از پیامبرش متحیر مانده و به سبب گناهانتان خوار شده اید ، خداوند در کتابش می فرمایند« پروردگار، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان برگزید، نسل هایی که بعضی از بعض دیگر هستند و خداوند شنونده و داناست. سورهٔ آل عمران آیات۳۴_۳۳»
بدانید که آل محمد از آخرین نسل های آل نوح است و آل ابراهیم از نسل ابراهیم هم اینانند، برگزیدهٔ فرزندان اسماعیل و عترت پیامبر صل الله علیه واله وسلم ،یعنی اهل بیت علیه السلام؛ همانا جایگاه پیامبری و محل رفت و آمد ملائکه هستند. آنان همچون آسمانی بلند و کوه هایی استوار، همچون کعبه پوشیده و چشمهٔ زلال و ستارگان راهنما و درختی مبارک که نورش روشنی می دهد و مادهٔ روشنی اش ، پر برکت است.
محمد خاتم پیامبران و سرور فرزندان آدم و علی وصی اوصیاء و امام پرهیزکاران و پیشوای غرالمحجلین(نشانداران نورانی) است.
به خدا قسم که اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصی محمد و وارث علم او...حکومت علی بر مردم ،از خود آنان بیشتر است ،همانگونه که خداوند در قرآن می فرمایند«پیامبر بر مؤمنین از خود آنها بیشتر حکومت دارد و همسرانش مادر مؤمنین اند و نزدیکان بعضی بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدم اند . احزاب آیه۶»
پس طبق گفته ی خداوند آن را که خدا مقدم کرده، مقدم و آنکه خدا مؤخر داشته ، مؤخر بدارید، و ولایت و وراثت پیامبر را به کسی واگذار کنید که خداوند قرارداده است و برعهده ی او نهاده است
این رجز خوانی ابوذر و کلام حقیقت و مستند او ولوله ای در جمع انداخت ...
در این هنگام...
ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹