کی شود ،مهدی بیاید، انتقام سیلی مادر ستاند....تقدیم به شما ....امیدوارم بر دلتان بنشیند.
باز باران با بهانه، بی بهانه....
می شود ازدیده ی زینب
روانه😭
باز هِق هِق
مخفیانه....
کزستم های نامردان زمانه
یادم آرد پشت آن در
شد شکسته بازو
و پهلوی مادر...
یک لگد آمد به شانه
بابِ من بردند زخانه
مادرم ناباورانه
درپی شویش روانه
آخ مادر؛
تازیانه، تازیانه😭
باز باران با بهانه
غسل و تدفین شبانه
دید پهلو ،سینه و بازو و شانه
وای مادر؛
گریه های حیدرانه😭
باز باران با بهانه...
اشکهای کودکانه...
روی قبری
مخفیانه....
بازباران با بهانه
بی بهانه
گشته از دیده
روانه...
کودکانه...
زینبانه...
حیدرانه...
غربتانه...
مخفیانه...
لرزیده شانه
با بهانه,بی بهانه😭😭
التماس دعا...
🖤دلگویه.........حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5944935964089518349.mp3
22.72M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «الگوی عصر» ویژه شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها
📅 ۷ دیماه ۱۴۰۰ - تهران، هیئت سیدالشهدا
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🖤🖤🖤🖤🖤
چه روز سختی ست امروز و چه مصیبت عظیمی بر سر بچه های زهرای مرضیه فرو افتاده ....
امسال ،ایام فاطمیه برایم جور دیگری بود، گرچه هر سال در این ایام و این روز دلم سخت می گرفت و بیم آن میرفت، که قلبم از حرکت بایستد ، اما به واقع درک نمی کردم عمق قضیه را...
امسال که درد بی مادری همراه قصه ی غصه ی مادر شده ، فاطمیه برایم جور دیگریست...
کاش برای روضه خوانها می گفتید که جلوی سادات و جلوی یتیمان مادر از دست داده، از درد بی مادری نگویید و اگر می گویید ،آن را باز نکنید.
وقتی روضه خوان می گفت : یتیمان زهرا سلام الله علیها دور پیکر بی جان مادر را گرفته بودند و علیِ مظلوم با این غم عظمی می بایست حواسش به جوجه های بی مادرش هم باشد،یاد خودم و صحنه ی بی مادری ام و پدر دلسوخته ام می افتادم .
وقتی که حسن کوچک خود را روی پیکر مطهر مادر می انداخت و علیِ غریب اورا بلند می کرد و بلافاصله حسین خود را می انداخت و مادر را صدا می کرد و جوابی نمی شنید ،یاد ناله های خودم بالای پیکر بی جان مادر می افتادم و مادری که جوابم نمی داد😭
اما من کجا و آن بزرگواران کجا!!! درد بی مادری من کجا و درد بی مادری آنان کجا!!! چه قیاس بی جایی کردم.
آخر وقتی حسین علیه السلام ، چشمش به میخ درب که با رنگخون ، رنگگرفته بود، می افتاد و صدای مادر میزد و وقتی زینبین با نگاه بر درب نیم سوخته یاد آن قصه ی هولناک می افتادند...وقتی حسن با یاد آوری آن تازیانه ها و غلاف شمشیر مادرش را یاد می کرد ، دلِ عالم خلقت برایشان آب می شد...
آخر غم من کجا و غصه ی مادر عالم کجا؟
ولی غم بی مادری در ایام غصه ی مادر ،بدجور خود را به رُخ انسان می کشد😭😭
خدا به داد دل حسنین و زیبنین کوچک برسد که باید مادری هجده ساله را به خاک بسپرند...
خدا به داد دل حیدر کرار برسد که چگونه این غم بزرگ را تحمل نمود .
پدرِمن که نه هجوم لشکر دشمن را به خانه دید و نه تازیانه خوردن همسرش را به چشم دید و نه ضرب سیلی ای صورت همسرش را کبود کرد ، هر چه از اطرافیان دید همه محبت بود ،با این حال اولین باری که بر سر مزار مادرم حاضر شد، طاقتش طاق شد و او هم پرواز کرد...
خدا به داد دل پدر عالم خلقت برسد که زهرایش رفت و چه جانسوز رفت ، از امشب دیگر علی روضه خوان چاه های مدینه است😭😭
حیدر کرار باید سر در چاه کند و دردِ دل بگوید ، آخر داخل خانه نمی شود، غم بی مادری برای کودکانی کوچک ،گران است وای به حال اینکه شاهد گریه های حیدارنه هم باشند...
سر مزار فاطمه هم نمی شود رفت ، چون مزار دختر پیامبر صل الله علیه واله باید پنهان بماند تا سندی باشد بر مظلومیت آل محمد .....پس علی باید سالها سر در چاه کند و با آن واگویه نماید...😭😭
و وای من ....وای من از دلِ مولای نازنینم که هزار و اندی سال است در انتظار انتقام، خون دل می خورد...
وای من ،که به خاطر اعمال چون منی ، اجازه ی ظهور نمی یابد تا مرهم گذارد بر این درد کهنه و این زخم سربسته.....
خداوندا به جان زهرای مرضیه ، به حق ان مادر هجده ساله که جانش را بر سر حمایت از ولایت زمانش فدا نمود ،تا درسی باشد برای تمام زهراپویان...خداوندا اگر وجود من ،مانع ظهور است ، جانم را بگیر اما.....حجتت را برسان😭
«یارب الزهرا ، بحق الزهرا، اشف صدرالزهرا بالظهور الحجة»
اگر این مطلب را خواندی و دلت شکست ، صلواتی بفرست به روح تمام پدر و مادرهای اسیر خاک
@bartaren
🖤🖤🖤🖤
با سلام، امروز به احترام حضرت مادر پارت رمان روایت دلدادگی ارائه نمی شود و هم اینک یک بخش از داستان سقیفه خدمتتان عرضه می داریم و اگر عمری بود ،تا پایان وقت امروز ،باز هم قسمتی دیگر از داستان سقیفه را برای شما بزرگواران خواهم نوشتم و ارسال خواهم نمود....
با تشکر......حسینی
#رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹 داستان «سقیفه» قسمت:سی و دوم هنگامی که روشنگری ابوذر به اوج خود رسید ، عمر که سخت خشمگین
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
داستان «سقیفه»
قسمت:سی و سوم
مولا علی علیه السلام فرمودند: اگر بیعت نکنم ، چه می کنید ؟
عمر جواب داد: به خدا قسم گردنت را می زنم!
علی علیه السلام ،سه بار این سؤال را تکرار کرد ،تا حجت بر آنان تمام کند و هر بار، همان جواب را شنید.
علی علیه السلام در حالیکه ریسمان به گردن مبارکش بود ، رو به سوی مزار پیامبر صل الله علیه واله نمود و ندا داد: ای پسرمادرم ،ای برادر! این قوم مرا خوار کردند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند .
و سپس دستش را در حالیکه کف دست را بسته بود ،دراز کرد و ابوبکر هم دستش را به دست مبارک مولایمان زد و به همین مقدار کفایت نمود.
و این شد بیعتی که هم اکنون، علمای اهل سنت از آن دم میزنند و برای حقانیت مذهبشان به آن استناد می کنند ....
آهای مردم فهیم؛
آهای حقیقت جویان ،پاک طینت ؛
می دانم که شما هم به مذهب اجداد و نیاکانتان هستید ، همانگونه که ما اینچنین هستیم ...
اما تحقیق در دین و شناخت حقیقت مذهب یکی از واجباتی ست که بر گردن ما گذاشته شده ، در مذهب خود تحقیق کن و در کتابهای بزرگان مذهبت ،جستجو کن تا فردا در سرایی دیگر پشیمان نشوید. اگر بعد از تحقیق با دلیل و مستند به تو ثابت شد که مذهبت حق است بر آن بمان ولی اگر متوجه شدی که عالم و آدم و حتی پیشنیان تو بر حقانیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، شهادت دادند....به راهی پا بگذار که نجات یافتگان امت پا گذارده اند..
آری از مطلب دور نشویم ، بعد از بیعت اجباری امیرالمؤمنین ، سلمان ،ابوذر و مقداد رحمة الله علیه و زبیر هم با زور و به ضرب تازیانه و کتک ،نزد ابوبکر بردند و از آنها بیعت گرفتند.
پس از بیعت اجباری آنان ، سخنانی بین عمر و آنان رد و بدل شد ،که اصالت عمرو جایگاه او را در آن دنیا، از زبان پیامبرصل الله علیه واله ، روایت می کرد که ما از آوردن این سخنان در اینجا خود داری می کنیم، ان شاالله با ظهور مولایمان، پور زهرا و حیدر و طلوع آفتاب عشق، پرده از تمام واقعیت ها برداشته خواهد شد.
حال که علی علیه السلام بیعت نموده بود ، جمعیت مهاجم اطرافش به کناری رفتند و ریسمان از دست و گردن ابوتراب باز کردند.
علیِ مظلوم در حالیکه دست حسنین را در دست گرفته بود با چهره ای غمگین، از مسجد خارج شد...
با ورود به کوچه ، ناگهان حسن کوچک به یاد صحنهٔ ساعتی پیش افتاد و انگار تصویرها جلوی چشمش، جان می گرفت ، مادر را می دید که دست به پهلو گرفته و خود را بین پدر و جمعیت قرار داده بود و تازیانه را میدید که بالا رفته بود و هوا را میشکافت تا بر جسم مادرجوانش بنشیند، حسن همانطور که بغض گلویش را فرو میداد ،نگاهش به زمین کشیده شده و ردّ خونی را که تا جلوی درب خانه شان کشیده شده بود گرفت ،ناگاه بغضش شکست و همانطور که اشکش روان بود آرام گفت : این ...این رد خون مادرمان است!!
حسین که کوچکتر از او بود و تازه از هول و هراس واقعه ی مسجد بیرون آمده بود ، دستش را از دست پدر بیرون کشید و همانطور که به طرف درب خانه می دوید ، با گریه بلند بلند می گفت : درب خانه را آتش زدند ، مادرم پشت درب بود ، خودم دیدم با فشار درب ، میخ گداخته به سینه ی مادرم فرورفت ، فکر کنم مادرم سوخته باشد....باید خود را به خانه برسانم....پدر ، من میترسم ....نکند مادر.....نکند مادر هم مانند پدربزرگمان پرواز کرده باشد؟!
و علیِ مظلوم ، مظلوم تر از همیشه ،بر مظلومه ی عالم می گریست و خود را به درب نیم سوخته که هنوز از آن دود به آسمان بلند می شد، رسانید...
ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
Ostad_Raefipour_Negah_Tamadoni_Be_Maktab_Haj_Ghasem_1400_10_13_Kerman.mp3
21.89M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «نگاه تمدنی به مکتب حاج قاسم»
📅 ۱۳ دیماه ۱۴۰۰ - کرمان
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨