eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.1هزار دنبال‌کننده
307 عکس
291 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖عشق مجازی💖 عصربه بهانه ی دکتر ازخونه اومدم بیرون,ولی باید یک سرهم به دکتره میزدم ,جواب خاله خانم رابایدمیدادم,اول رفتم چشم پزشک ,هنوز یک ساعتی به قرارم مونده بود,منشی دکتر تافهمید ازطرف خاله خانم هستم (انگارمیشناختش) فرستادم داخل,دکتره بعدازکلی معاینه وپشت چندین تا دستگاه نشستن,گفت:چشم هاتون ضعیف نیست,فشارچشمتون هم خوبه اما فکرکنم مشکل عصبی باشه ,یک معرفی نامه مینویسم براتون تابرین ,دکترمغزواعصاب پیش خودم گفتم:غیب گفتی والااا,بااین فشارعصبی که این یکروزه بهم وارد شده,سکته نکردم جای شکردارد. سریع رفتم همون کافی شاپ,نقشه ها داشتم برای اقا سهند مکاررر فقط دلم میخواست ببینمش اونموقع باکولی بازی ابروی نداشتش رامیبردم... یه ده دقیقه ای نشستم ,یه پسرک هفت ,هشت ساله امد کنارم...ببخشید خانم شما نسیم خانم هستید؟؟ بله امرتون این تابلو.رایه اقا دادن به شما بدهم... گفتم کی بود؟؟ پسرک:من نمیدونم,۵۰۰۰تومان دادبه من تا بدم به شما... خدای من عجب زبله ,حتی خودشم به من نشون نداد اینقدعصبی بودم ,کارد میزدی خونم درنمیومد... دوباره چشام وسرم تیرکشید... وااای خدای من ....چه دردی.....😔 رسیدم خونه,تابلو جعلیه راگذاشتم داخل سییلو روحیاط تا دیده نشه , خاله توهال بود,سلام کردم,برگشت گفت:عه عزیزم اومدی,دکترچی گفت گفتم :هیچی گفت عصبیه...باید بری دکتر مغزواعصاب.. خاله گفت پس زودتر برو نسیم جان ,من یه دکتر اشنا میشناسم,جراحه, از دوستان کوروشه,فردا زنگ میزنم بهش ببینم چی میگه گفتم :باش خاله ,من یه کم حال ندارم اجازه میدی برم اتاقم؟ خاله:اره عزیزم برو دخترگلم دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
💖عشق مجازی💖 خیلی استرس داشتم ,اصلا میترسیدم نت را روشن کنم,مثل هروقت که از دنیا ناامیدمیشدم,رفتم وضوگرفتم,نمازم راخوندم ودورکعت نماز حاجت به جا اوردم وعقده های دلم را خالی کردم,مددگرفتم از خدای مهربان... چادر نماز سرم بود,خاله صدا زد... نسیم جان بیا مادر,دکتر پشت خط منتظرته... اه همین وسط ,کوروش راکم داشتم که اونم به لطف خاله خانمم رسید. گوشی راگرفتم,بعدازسلام واحوال پرسی ,ازحالم جویا شد ,مثل اینکه خاله خبردکتررفتنم رامخابره کرده بود. کوروش بعدازکلی سفارش که پیگیر دکترم باشم خداحافظی کرد,گوشی رادادم خاله ورفتم تواتاقم... ناخوداگاه گوشیم رابرداشتم وشماره ی سپهرراگرفتم.... وای خدای من چراهمچی کردم؟؟!! توکل کردم به خدا وگفتم حتما این کاربه صلاحه ,که اینجورشد... سهپر:الو به به نسیم خانم گل,افتاب ازکدوم طرف ،امشبی غروب کرده که یاد ماکردی هااا؟؟ سلام سپهر ,کجایی؟؟ سپهر:چت شده وروجک؟؟ چرا صدات گرفته؟من الان خونه ام... من:سپهرمیشه یه توک پا بیای اینجا ,کارفوری دارم,توراخدا بیااااا سپهر:خوب دخترگل,گریه نکن الان میام ,تایک ربع دیگه اونجام... صدای ایفون بلند شد وپشت سرشم ,صدای سلام وعلیک سپهر با خاله خانم... بعدازچنددقیقه سپهراومد تواتاق ودرم پشت سرش بست. ازوقتی اومده بودم خونه ی خاله این اولین باری بود که سپهر میامد پیشم. یه نگاه به کل اتاق انداخت وگفت ,به به عجب مملکتی برا خودت راه انداختی هااا😂 معلوم خاله خانم یه مرد نمخواد برای نگهبانی؟ اما تاچشمش به چشای ورم کردم افتاد گفت:آبجی چت شده,بیا بشین ببینم واسه چی اینجوربه روز چشمات اوردی. به هرجانکندنی بود ازاول تااخرماجرارابه سپهرگفتم,گفتم که آرزو گولم زده,گفتم که سهند وعده ی ازدواج داده , اخه به نظرم این بهترین راه بود,آبروت پیش یک نفربره ,بهترازاینه که دزد بشی وآبروت پیش همه بره... وقتی حرفام تموم شد,سپهر همچی رگ گردنش تیرکشیده بود که ترسیدم,کارد میزدی خونش درنمیومد... بالاخره به صدا درامد:آخه خواهرمن ,توچرا اینقد ساده ای؟؟اینهمه اشتباه ,وااااای باورم نمیشه این نسیم زرنگ وباهوش که قراربود دکترمملکت بشه الان توهمچی دامی افتاده باشه,توفضای مجازی,به هیچ کس,هیچ کس,اعتمادنکن میفهمی؟! اشتباه دومتم این بود باچه جراتی قرارگذاشتی؟باچه جراتی رفتی سرقرار؟؟ نگفتی تعقیبت کنه وخونه ی خاله رایاد بگیره؟ من:داداش, وقت اومدن الکی چند جا رفتم ,خودم به فکرم رسید شاید تعقیب بشم,اما پیچوندم...بعدشم میدونم اشتباه کردم توراخدا سرزنشم نکن ,فقط بگو.چکارکنم؟؟ سپهر کمی فکر کردگفت:کار کاره فرزاده. گفتم فرزاد کیه؟ گفت:فرزاد یکی از دوستامه,پلیسه اون میدونه چکارکنیم.. سپهر ,نشانی مجازی سهند را یادداشت کردوصفحه ی مجازیم را گرفت تابریزه رو.لپ تاپش وتاکید کرد به هیچ وجه انلاین نشم ودیگه پیام ندهم. درهمین حین خاله در اتاق را زد وامدتو,تا حال من را اینجور دید روبه سپهر, گفت:نگران نشی خاله هااا,خودم یه دکتر خوب میشناسم,فردا نسیم جان رامیفرستم پیشش ,ببینم چی میشه... سپهر باتعجب یه نگاه کرد وگفت:دکتر؟؟ چشمکی زدم وگفتم هیچی نیست ,بعدا بهت میگم.وقت رفتن ,سپهرراهمراهی کردم وجوری که خاله نبینه ,تابلو جعلیه رابهش دادم وقتی سپهررفت,یه جور احساس سبکی میکردم,یه کم راحت شده بودم.. اولین کاری کردم ,سیمکارت را از گوشی لمسی برداشتم گذاشتم توگوشی نوکیای قدیمیم واونم انداختم توکشوی میز ... رفتم تورختخواب وتا وقتی بیداربودم همش صلوات میفرستادم که همه چی به خیر بگذره دارد 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵شان نزول آیه ابلاغ و حدیث غدیر در کلام امام هادی علیه السلام در زیارت غدیریه 🔹شیخ محمد بن جعفر مشهدی رضوان الله علیه از علمای بزرگ شیعه از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام روایت کرده است که ایشان نیز از پدر خود حضرت امام هادی علیه السلام روایت کرده است که در زیارت حضرت امیر المومنین علیه السلام در روز غدیر خطاب به آن حضرت فرمودند: 🔰أوْحَى اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» فَوَضَعَ عَلَى نَفْسِهِ أَوْزَارَ الْمَسِيرِ، وَ نَهَضَ فِي رَمْضَاءِ الْهَجِيرِ، فَخَطَبَ فَأَسْمَعَ، وَ نَادَى فَأَبْلَغَ، ثُمَّ سَأَلَهُمْ أَجْمَعَ، فَقَالَ: هَلْ بَلَّغْتُ؟ فَقَالُوا: اللَّهُمَّ بَلَى، فَقَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ، ثُمَّ قَالَ أَ لَسْتُ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ فَقَالُوا: بَلَى، فَأَخَذَ بِيَدِكَ، وَ قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. 🔸 پروردگار جهانیان به حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله وحی کرد: «ای رسول! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده به مردم برسان، اگر انجام ندهی پیام خدا را نرسانده‌ای، خدا تو را از مردم حفظ می‌کند» پس او بارهای سنگین سفر را بر دوش جان نهاد، و در حرارت شدید نیمه‌ی روز برخاست، سخنرانی کرد و شنواند، و فریاد زد، پس پیام حق را رساند، سپس از همه‌ی آن‌ها پرسید: آیا رساندم؟ گفتند: به خدا قسم آری. سپس پیامبر فرمودند: خدایا شاهد باش. سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله به مردم خطاب کردند: آیا من کسی نیستم که به مومنان از خود آنان سزاوارترم؟ گفتند: آری، پس دست تو را گرفت، و فرمودند: هر که را که من مولای اویم، پس این علی مولای اوست، خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد، و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد، و یاری کن کسی را که یاری‌اش کند، و خوار کن هر که خوارش سازد. 📚 المزار الکبیر، تالیف محمد بن جعفر مشهدی، ص ۲۷۱ 🔰🔰🔰 ❤️رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند خطبه غدیر را حاضران به غایبان برسانند و پدران برای فرزندان بیان کنند. ❓شما خطبه غدیر را به چند نفر رسانده‌ای؟؟؟ 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید| 🔸 امیر_غدیر ✨ سحری به خواب دیدم که مسافر عراقم به طواف دوست رفتم چه حریم آشنائی چه فضای روح بخشی چه نسیم دلربائی.... 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖عشق مجازی💖 ازخواب پاشدم,دوباره چشام تیرمیکشید,سرم درد میکرد,هی میخواستم به سپهر زنگ بزنم,اما یه نیروی عجیب جلوم رامیگرفت. خاله برا خاطرمن ,ناپرهیزی کرده بود وابگوشت بارگذاشته بود,به به عجب بویی پیچیده بود,از وقتی وارد مجازی شده بودم اصلاطعم غذاها رانمیفهمیدم,تمام حواسم به گوشی بود.. هوس کردم رمان بخونم ,اما دوباره چشام دردگرفته,پشیمون شدم دوباره رفتم تواتاقم وروتخت خوابیدم... خاله بیدارم کردوگفت ,پاشونمازت رابخون که سفره ی نهار منتظره... بعدنهار رفتم ظرفا رابشورم,خاله خانم گفت:امروز از دکتر نوبت گرفتم,تاکیدکرده اول وقت بیای,یکی از دوستای خانوادگیمونه گفتم :چشم خاله... خاله بهم پول دادوبرام اژانس گرفت,رسیدم مطب,دکتر تازه امده بود,منشی فرستادم داخل,دکتره بعدازخواندن شرح حالم که چشم پزشک برام نوشته بود,یه ام ار ای نوشت وگفت اورژانسی نوشتم تا اخر وقت بگیر بیارش ,ببینم اه من که میدونم مال این اعصاب خوردیای اخیره,اینا چرااینقد جددیش گرفتن... بالاخره بعداز,سه ساعت ام ار ای اماده شد,شانس اوردم رادیولوژی نزدیک مطب دکتر بود,بدو خودم را رسوندم,منشی گفت برو.داخل دکتر هست. دکتر یه نگاه به ام ار ای کرد وگفت,:خوب دخترم ,خدارا شکربه موقع اومدی ,بیماریت خیلی پیشرفت نکرده بایک عمل بهبود پیدامیکنی.. بیماررری؟؟؟ این چی میگفت برا خودش.... گفتم:اقای دکتر من چیزیم نیست,یه چند وقت اعصاب خوردی داشتم همین.... دکتر:نه دخترم انچه که من توعکس میبینم یه غده ی خوشخیم رو عصب بیناییت هست,البته وحشت نکنی,درمانش راحته... چشام تیرمیکشید تواین موقعیت همین راکم داشتم خدااااااا... به خونه رسیدم از برخورد خاله فهمیدم ,زنگ زده به دکتر وهمه چی رافهمیده,احتمالابه کوروش جانشم, مخابره کرده والاااا...... دلشکسته وناامید روتختم دراز کشیدم دیگه مغزم هنگ کرده بود... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
💖عشق مجازی💖 پاشدم نمازمغرب راخوندم,سرسجاده خیلی گریه کردم ,اما با ذکر خدا آروم شدم...آخرش بالاترازمرگ که نیست.......مرگ هم رسیدن به خداست....توکل کردم برخداوایام فاطمیه بود پس دست زدم دامن مادر راگرفتم,من به حضرت زهراس یه علاقه ی خاصی دارم,شرمنده از اعمالم همه چی راسپردم دست خودش,تامادری کند برای این دخترک بی پناه., داشتم سجاده راجمع میکردم خاله از تو.پذیرایی صدا زد:نسیم جان ,اقای دکتر پشت مانیتور منتظرته,با همون چادرنماز رفتم پشت مانیتور. اینبار کوروش با مهربانیی نا محسوس, نگاه میکرد,بدون مقدمه گفت:من از حجاب یک دختریازن ایرانی لذت میبرم ,انسان رامثل فرشته ها میکنه.... عه من حال ندارم سلام کنم ,این رفته تووادی عرفان,چه دل خجسته ای داره هاااا پسرخاله خانم دید همچی حال ندارم ومثل,قبل سربه سرش نمیگذارم رفت سراصل مطلب... گفت:نسیم جان ,نتایج ام ار ای رابرام ایمیل کن گرچه به کاردکتر نادری(دکتر مغزاعصابم) ایمان دارم,اما بزار ببینم نظر دکترای ,این طرف چی هست. یک مطلب مهم هم میخواستم بهتون بگم ,اما چون الان شرایط روحیتون مناسب نیست ,یک وقت دیگه میگم. ازش خداحافظی کردم ورفتم تا چادرم را تا کنم وبزارم توقفسه . درسته به خاطر بیماریم که یک دفعه متوجهش شدم ناراحت بودم اما هشتاددرصد ناراحتیم برای اون پسره ی روباه صفت بود,من که ازاسترس نتونسته بودم به سپهر زنگ بزنم,سپهرم یه زنگ نزد ببینم چی شده....... یک ختم صلوات برداشتم وتسبیج بدست رفتم کنار خاله خانم.... خاله خانم رفتارش یه جورایی شده بود خیلی مهربان تر . پیش خودم گفتم حتما حس ترحم داره برا خاطربیماریم. به خاله گفتم از مریضیم به مامان, بابام چیزی نگین ,غصه میخورن... خاله بغلم کرد ویه بوسه از صورتم گرفت وگفت قربون دختر خوشگلم بشم,باشه نمیگم. من متعجب ازاین حرکت بسیاررر غیرمنتظره خاله خانم, درجستجوی دلیل این حرکت به فکر فرو رفتم. . دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tanha_masir_1.mp3
11.42M
مسیر جلسه اول استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃 🌸 عیدی ما به,شما اگر به دلتان نشست,انتشار دهید..... ,برامده الهی مرحبا بردرگهت باد که مادرهم مرابا(یاعلی)زاد چومیخواستم پابگیرم بایستم,قدبالابگیرم به من گفتا پدر ان یاردیرین بگوتویاعلی,ای جان شیرین تمام پهلوانان,روزمیدان بگویندیاعلی ,یاشاه مردان اگرافتدگره درکارومشکل بگویم یاعلی من ازته دل ملایک ذکرشان,نادعلی است که وردقدسیان وهرنبی است چوادم رانده از خلدبرین شد به ذکریاعلی ازغم رهین شد گلستان شدبرابراهیم ان سوز اتش چوذکریاعلی اندردهانش چوزدبراب موسی ان عصارا به ذکریاعلی شدشقه دریا بلاچون یارایوب نبی گشت به ذکریاعلی,صبرش قوی گشت چو آوردندصلیب ازبهرعیسی به ذکریاعلی رفت عرش اعلا به ذکریاعلی محشربه پاشد قسیم ناروجنت مرتضی شد به ذکریاعلی کعبه ترک خورد به دست مرتضی بتخانه ها مرد برای یاعلی زهرافداشد به ذکر یاعلی سوی خداشد به ذکریاعلی شیعه سوا شد دوای درد ما مشکل گشا شد به ذکر یاعلی باید بجنگیم همانا افسران جنگ نرمیم به ذکر یاعلی, در راه رهبر فدایش میکنیم هم جان وهم سر به ذکر یاعلی پاینده هستیم به عشق یاعلی مازنده هستیم به ذکر یاعلی مهدی بیاید به ذکر یاعلی.دنیا گشاید خداوندا قسم برجان مولا خداوندا قسم برشوی زهرا بفرما تا بیاید حجت حق قدم رنجه نماید,نور مطلق 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💖عشق مجازی💖 هرچه فکر کردم دلیل این محبت شک برانگیز خاله را فقط بیماریم دانستم وبس.... نتیجه ی ام آر آی را ایمیل کردم برای پسرخاله خانم وبرای فراراز فکروخیال ,علی رغم چشم دردم,روآوردم به رمانهای کتابخانه ی خاله خانم.... دلم درپی کتاب ودرس ودانشگاه نبود,یک جوری از همه چیز بیزار شده بودم,اون هفته یک سرکوچلو خانه ی خودمون زدم ,البته وقتی که سپهر نبود,اخه از فرجام اون گلی که به آب داده بودم دربی خبری به سر میبردم وبی خبری را بر شنیدن اخبار بد ترجیح میدادم. امروز قراربود ,کوروش نتیجه ی کمیسیون آن طرف اب رابرام بگه,دل تودلم نبود ,یعنی چی میشه؟ خاله لپ تاپ را آورد واسکایپ را روشن کرد,ان طرف کوروش با رویی خندان نمایان شد. من بغل ایستاده بودم وتودید دوربین نبودم,کوروش من را نمیدید ,با خنده به خاله گفت:مامان ,قند وعسلمان کجاست؟؟ خاله باایما واشاره بهش فهماند من کنارشم. قندوعسلمااان؟؟ من ازکی قندوعسل کوروش شدم که نمیفهمیدم؟!😳 بعداز چنددقیقه ای ,چادرسرکردم وپشت مانیتور نشستم,اصلا بروی خودم نیاوردم که حرفش راشنیدم. من:سلام اقای دکتر کوروش:سلام نسیم جان,من اسناد پزشکیت رابه چندتا متخصص نشون دادم وهمه ی آنها به اتفاق نظرشون اینه که مشکلت حاد نیست وبایک عمل جراحی برطرف میشه... پس برات یک نوبت گرفتم وکارهای خروجیت هم اینطرف انجام دادم,شما برو.دنبال پاسپورت بیا همینجا پیش خودم ,عمل انجام میشه. گفتم:نهههههه,من پام را ازکشورم بیرون نمیگذارم ,اگرقرارباشه عملی هم انجام بشود,ترجیح میدم همینجا انجام بشه.. کوروش:دختر خوب,لجبازی نکن,درسته دکترنادری,دکتر حاذقی هست اما اینجا امکاناتشون بیشتره... من:همین که گفتم اقای دکتر... باشوخی ادامه دادم:می خوای گور غریبم کنید؟؟ کوروش:خدانکنه نسیم جان,باشه هرجور خودت مایلی,میبینم شکرخدا یه کم روحیه ات بهتره,اجازه دارم اون موضوع رابگم؟؟ وای خدای من تازه یادم افتاد که چندوقت قبل میخواست یه چی مهم بگه... سرم راانداختم پایین وگفتم:اختیار دارید اقای دکتر بفرمایید من سراپا گوشم... . دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
💖عشق مجازی💖 کوروش:از زمانی خودم راشناختم,درون علم وفرمول وکارم غرق بودم ,هیچ علاقه ای به زندگی بایک زن زیریک سقف نداشتم,اینجا اینقد بی بندوباری میدیدم که یه جورایی ازجنس مخالف زده شده بودم اما با برخورد باشما ازپشت این مانیتور واینجا که جایی دردنیای حقیقی ندارد ومجازی به شمارمیاید,نظرم عوض شد. با دیدن وصحبت کردن با شما دچار یک جور حس شدم که تابه حال درک نکرده بودم,شما باعث شدید من خودم رااز دنیایی که برای خود ساخته بودم,بیرون کشم و روی دیگر زندگی را ببینم... با مادرم از حسم گفتم,مادرم میگه این عشقه ....بعد یک خنده ی زیبایی کردوگفت(عشق مجازی).... نسیم جان من نه تاحالا نه انجام دادم ونه بلدم خواستگاری کنم.میدونم که سنم ازشما خیلی بالاتره,اما قول میدهم خوشبختتون کنم. حرفهای رویایی بلد نیستم ,اما اگر همسفرم بشی,قول میدم شیرین ترین روزها را به پات بریزم .... حاضری همدم این پیر عاشق بشی؟😂 کلا هنگ کرده بودم,باورم نمیشد کوروش خاطرخواهم شده باشه,اما حس بدی نسبت به این موضوع نداشتم,خصوصا باتجربه ی یک عشق کذایی,این💖عشق مجازی💖 برام صادقانه بود. کارها به سرعت انجام شد ,عملم باموفقیت پیش رفت. سپهرمیگفت:سهند که اسم درستیش (شهروز)بود توسط پلیس فتا دستگیرمیشه وبادستگیری شهروز ,پلیس به یک باند رباینده ی دختران ساده,دست پیدا میکنه,باندی که از عشقی کذایی شروع میشه وبه ربودن دختران وانتقال آن به کشورهای عربی ختم میشه.... خداراشکرکردم که جان سالم از این مهلکه بدر بردم... امشب تولد حضرت زهراس است ومراسم عقد ما درخانه ی خاله خانم برپاست.... وای خدای من خاله خانم تابلو.فرش میلیاردی را سر عقدبه من هدیه کرد,کورش هم قراره برگرده فرانسه وکارهای بازگشتش به وطن راانجام دهد وبرای همیشه کنار مادر وهمسر عزیزش😊 بماند وبه کشورش خدمت کند . ... پایان خواننده ی گرامی:من دخترم نسیم را عروس کردم ان شاالله سفیدبخت بشه😊 شما درذهن مبارکتان هرچی میخواهی برای قهرمان داستان تصورکن😊 فقط به یادداشته باشید این داستان شاید ساخته ی تخیل بنده باشد اما درفضاهای مجازی خیلی بدترازاین اتفاق میافتد به فضاهای مجازی هیچ وقت اعتمادنکنید.... باماهمراه باشید بارمان بعدی 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦⛈💦⛈💦 ❤️ عشق پایدار ❤️ 👇👇👇👇 به قسمت اول https://eitaa.com/bartaren/162 ❣❣❣❣❣ 💖 عشق مجازی 💖 👇👇👇👇 به قسمت اول دارد ... https://eitaa.com/bartaren/635
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی آنلاین - نماهنگ صبح غدیر - علی اکبر قلیچ.mp3
7.1M
🌸 💐تا صورت و پیوند جهان بود علی بود 💐تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود 🎤 👏 👌 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210716-WA0047.mp3
10.44M
مسیر جلسه دوم استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز با رمان عشق رنگین در خدمت تون هستم رمان❣عشق رنگین❣ برگرفته از عشقهای فریبنده که گاهی گریبانگیر جوانان ما میشود...امیدوارم مفید واقع شود