این تداوم یک کار برای فرار از واقعیتی که بالاخره گریبانمون رو میگیره ترسناکه.
تا کی قراره ادامهش بدم نمیدونم
کی قراره خودم رو جمع کنم باز هم نمیدونم
چرا اینارو دارم اینجا میگم؟
نمیدونم.
انگار نشستم یه نفر بیاد برام از اینکه هنوز سردرگمیهای بزرگتری هست و عمق فاجعه رو نمیفهمم و این سبک خزعبلات حماسه بسرایه و کلافهترم کنه.
یه بحث دیگه هم اینه که این مشکل بیشتر گریبانگیر دختراست تا پسرا
انگار پسرها زودتر راهشون رو پیدا میکنن.
راههای بیشتری هم البته براشون وجود داره
به دلایل مختلفی که هم میدونم هم نمیدونم.
این حرفا هم از باب درددل بود هم پیدا کردن آدمهای گیج مثل خودم و هم اینکه یه چشمانداز بهتون بدم که چهارپنج سال دیگه ممکنه چی بشه و چه حسی داشته باشید.
میخوام بگم کاملا طبیعیه.
شمام اگر به این روز افتادید فکر نکنید که مشکل از شماست
فکر کنم این سردرگمی شاخصه این سنه
به شخصه معتقدم تفکری که ترجیح میده قشر خاکستری رای نده تا کاندید محبوب خودش رای بیاره، دنبال روی همون تفکریه که لبخند ژکوند میزنه، با چادر رو میگیره و میگه "مملکت مال حزباللهیاست"
محکوم
بنده درحالی که فردا صبح امتحان دارم و نصف بودجه رو هنوز نخوندم و یهو متوجه میشم اون بخشی رم که خوند
یه دیالوگ بعدش داشت خیلی تراز بود
گفت فکر میکردم با یه شب خواب کافی خوب میشه، ولی خیلی بیشتر از این حرفاست