eitaa logo
بصیـــــــــرت
2.3هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2هزار ویدیو
69 فایل
﷽ با عرض ارادت به مقام بلندو بی بدیل شهدا وبا کسب اجازه ازولی امر مسلمین مقام معظم رهبری و آقا با توجه به فرمایش اخیر رهبر به افزایش بصیرت افزایی نام کانال به بصیرت تغییر یافت البته همچنان فرمایشات آقاو معرفی شهدا در برنامه های کانال در ارجعیت هستند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
📎دیدار آخر‌ روزی که می‌خواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کرده‌است، بعد آمد جلوی من پای سجاده زانو زد دست‌هایم را گرفت بوسید، صورتم را بوسید، من همینجا یک حال غریبی شدم، گفتم: مادر جان تو هردفعه می‌رفتی تهران مأموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمی‌کردی، گفت: این دفعه مأموریتم طولانی‌تر است دلم برای شما تنگ می‌شود، من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم انگار همان موقع همان خداحافظی به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است.   🌷‌شهید 🌷 ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ @khamenei_shohada
23.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لحظه دردناک شهادت فرمانده شهید 🎥تصاویری از لحظه دردناک شهادت فرمانده شلمانی (حسین قمی) را مشاهده می‌کنید. ـــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | لحظاتی از گفتگوی سالهای اخیر حاج با خبرنگاران؛ به مناسبت روز خبرنگار ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
🔰فرمانده کل قوا رهبر انقلاب خطاب به جوانان و نوجوانان: 🔻در شبکه های اجتماعی فقط به فکر خوشگذرانی نباشید،شما افسران جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نرم بصیرتی عمار گونه و استقامتی مالک اشتر وار می خواهد. ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
35.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منــم‌غلـام‌علــی✋ غلـام‌نـام‌علـی😍 فلك‌غلـام‌من‌است‌به‌احتــرام‌علــی💚 🎤محمـدرضـاطاهـری محمــود_کریمـی حسیـن‌_طاهـری سیدمجیـدبنـی‌فاطمـه تبلبغ واجب است کپی پیشاپیش مبارک ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــ @khamenei_shohada
یعنی: کسانی‌که عقب مانده‌اند برسند، و کسانی‌که جلو رفته‌اند برگردند. یعنی با ولایت حرکت‌کردن 🔴 عاشورا نتیجه از یاد بردن غدیر است. ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ @khamenei_shohada
☘️۱۷ مرداد، گرامیباد یاد و خاطره شهدای خبرنگار و علی الخصوص گرامیباد ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی استاد ✅مبلیغ باشیم ‌‌‌‌ ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ @khamenei_shohada
هدایت شده از عمود1452
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❖✨﷽✨❖ 🔴 🔴 😍 @amode1452 ••●❥✧❥●•
بصیـــــــــرت
💕🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_ششم ﻧﯿﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺻﻮﻓﯽ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺮﺩﻩ
💐🍃💖 🍃💖 💖 ✍مرد راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد. دستگاه را به آرامی روی بدنم حرکت داد. صدای بوق بلند شد صوفی ایستاد. - پالتو رو دربیار وقتی تعللم را دید،با فریاد آن را از تنم خارج کرد. - لعنتی..لعنتی تو یقه اش ردیاب گذاشتن.اینجا امن نیست سریع خارج شین صوفی چادر را سرم کرد. من را به سمت ماشینِ پارک شده در گوشه پارکینگ هل داد به سرعت از پارکینگ خارج شدیم، با چهره ای مبدل و محجبه غریب ترین پوششی که میشناختم،حالا رسیدنم به دانیال منوط به مخفی شدن در پشت آن بود. به صوفی نگاه کردم چهره اش در پس این حجاب اسلامی کمی عجیب به نظر میرسید. درد لحظه به لحظه کلافه ترم میکرد.حالم را به صوفی گفتم،اما او بی توجه به رانندگی اش ادامه داد. کاش به او اعتماد نمیکردم،سراغ عثمان و دانیال را گرفتم بدون حتی نیم نگاهی گفت که در مخفیگاه انتظارم را میکشند و این تنها تسکین دهنده ی حس پشیمانم از اعتماد به این زن بود. کاش از حال حسام خبر داشتم. بعد از دو ساعت خیابانگردی،در یک پارگینگ طبقاتی متوقف شدیم و باز هم تغییر ماشین و چهره. چادر و مقنعه را با شالی تیره رنگ تعویض کرد،سهم من هم یک کلاه و شال پشمی شد. از فرط درد و سرما توانی در پاهایم نبود و صوفی عصبی و دست پاچه مرا به دنبال خود میکشید. با ماشین جدید از پارکینگ خارج شدیم. این همه امکانات از کجا تامین میشد؟ دستان یخ زده ام را در جیب مانتوام پناه دادم. چیزی به دستم خورد،از جیبم بیرون آوردم، مهر بود. همان مهری که حسام،عطر خاکش را به تمام وجود به ریه میکشید. یادم آمد آن روز از فرط عصبانیت در جیب همین مانتوام گذاشتم وبه گوشه ی اتاق پرتش کردم ناخودآگاه مهر را جلوی بینی ام گرفتم. عطرش را چاشنی حس بویاییم کردم. خوب بود،به خوبی حسام... چند جرعه از نسیم این گِل خشک شده،تسکینی بود موقت برای فرار از تهوع. صوفی خم شد و چیزی از داشبورد بیرون کشید. - بگیرش بزن به چشمتو رو صندلی دراز بکش یک چشم بنده مشکی... اینکارها واقعا نیاز بود؟ اصلا مگر من جایی را بلد بودم که بسته ماندن چشمم انقدر مهم باشد؟ از آن گذشته من که در گروه خودشان بودم.
بصیـــــــــرت
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهل_و_هفتم ✍مرد راننده با دستگاهی عجیب مقابلم ایستاد. دستگاه
بی بحث و درگیری،به گفته هایش عمل کردم. بعد از نیم ساعت ماشین ایستاد. کسی مرا از ماشین بیرون کشید و به سمتی هل داد. چند متر گام برداشتن،بالا رفتن از سه پله، ایستادن،باز شدن در، حس هجومی از هوای گرم، دوباره چند قدم و نشستن روی یک صندلی. دستی،چشم بند را از روی صورتم برداشت. نور،چشمانم را اذیت میکرد. چندبار پلک زدم. تصویر مرد رو به رو آرامش را به رگهایم تزریق کرد😊 لبخند زد،با همان چشمان مهربان - خوش اومدی سارا جان نفسی راحت کشیدم. بودن در کنار صوفی دمادم ترس و پشیمانی را در وجودم زنده میکرد اما حالا این مرد یعنی عثمان، نزدیکی آغوش‌دانیال را متذکر میشد. بی وقفه چشم چرخاندم - دانیال!پس دانیال کو؟ رو به رویم زانو زد - صبر کن میاد. دانیال به خاطر تو تا جهنمم میره لحنش عجیب بود. چشمانم را ریز کردم - منظورت از حرفی که زدی چیه؟ خندید - چقدر عجولی تو دختر کم کم همه چیزو میفهمی. روی صورتم چشم چرخاند صدایش کمی نرم شد. - از اتفاقی که واست افتاده متاسفم،چقدر گفتم برو دکتر،اما تو گوش ندادی. تقریبا چیز خاصی از خوشگلیت نمونده. واقعا حیف شد سارا تو حقیقتا دختر قشنگی بودی اما لجباز و یه دنده☹️ صدای صوفی از چند قدم آن طرفتر بلند شد - و احمق لحن هر دو ترسناک بود. این مرد هیچ شباهتی به آن عثمان ساده و همیشه نگران نداشت. صوفی با گامهایی بلند و صورتی خشمگین خود را به عثمان رساند، یقه اش را چنگ زد - چند بار باید به توئه احمق بگم که خودسر عمل نکن؟ چرا گفتی با ماشین بزنن بهش؟ اون جونور به اندازه ی دانیال برام مهم بود. صوفی در مورد حسام حرف میزد؟باورم نمیشد. یعنی تمام این نقشه ها محض یک انتقام شخصی بود؟ اما چرا عثمان؟ او در این انتقام چه نقشی داشت؟ شنیدن جواب منفی برای ازدواج انقدر یاغی اش کرده بود؟ حسام... او کجای این داستان قرار داشت؟ گیج و مبهم پریشان و کلافه سوالها را در ذهنم تکرار میکردم. عثمان دست صوفی را جدا کرد - هووووی چه خبرته رَم میکنی؟انگار یادت رفته اینجا من رئیسم. محض تجدید خاطرات میگم،اگه ما الان اینجاییم واسه افتضاحیه که تو به بار آوردی پس نمیخواد بهم بگی چی درسته چی غلط. انتظار نداشتی که تو روز روشن بندازمش تو ماشین؟ بعدشم خودش پرید تو خیابون منم از موقعیت استفاده کردم الانم زندست... ⏪ ... @khamenei_shohada
ــــــــــــــــــــــــــــ🌺🌹🌺ـــــــــــــــــــــــــــــ تــقدیــم به مخاطبین همیشه همراه💕😇 🔰همراه_اول به مناسبت خم به کلیه مشترکین دائمی، اعتباری و انارستانی که کد دستوری *100*672*1# را از ساعت 20:00 روز جمعه مورخ 99/05/17 تا ساعت 23:59 روز شنبه مورخ 99/05/18 شماره گیری نمایند، بسته هدیه از 500 مگابایت تا 100 گیگابایت (به صورت تصادفی) هدیه میدهد.😎😌 . @khamenei_shohada ــــــــــــــــــــــــــــ🌺🌹🌺ـــــــــــــــــــــــــــــ